💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚
💚✨💚✨
💚✨💚
💚
《به نام خالق عاشقی》
💚کوله بار عشق💚
#قسمت_صد_و_سوم:
🍁زهرا🍁
توخونه موندم و از پشت پنجره اومدنشونو نظارت کردم..
اول یه اقایی که خیلی جوون میزد وارد خونه شد که حدس میزدم بابای اوا باشه.
صورتش خیلی برام آشنا بود.
بعدشم یه خانمی وارد بعدشم آوا اومد تو و در اخر الیاس وارد شد..
شلوار جین و پیرهن آستین بلند پوشیده بود و یقشو از بالا بسته بود..
حسابی بهش مینشست و موهاشو یه طرفه شونه کرده بود..
یه دفعه سرشو اورد بالا و به مننگاه کرد..سلامی زیر لب گفتم و سرمو از خجالت پایین انداختم..
از زیر نگاهش کردم سلامی زیر لب گفت و به سمت بقیه رفت.
حدس زدم آوا از عمو داشت سراغ منو میگرفت برا همین پرده رو کنار زدم و به سمت حال رفتم که آوا اومد.
=سلاااام قشنگم.....واااای زهرا حجاب چقدر بهت میاااد چقدر خوشکل شدی!وای عاشقت شدم...
خوش به حال شوهرت باشه.
_تک خنده ای کردم و گفتم:آروم باش دختر!بیا تو ببینم.
اومد سمتم و بغلم کرد..
_میگم زشته من نرم سلام کنم.واستا سلام کنم تا کارمو بهت بگم.
=ولی..من بازم شرمندم.سرت هنوز باند پیچی داره.
_اشکالی نداره یکمش معلومه.دشمنتم شرمنده باشه.
=باشه.بریم سلام کنی برگردیم.
_همراه اوا از خونه اومدم بیرون..
مادر اوا کنار مامانبزرگا نشسته بود و چادرشو رو شونش گذاشته بود..لب زدم:
سلام...
مامان اوا:سرمو به بالا گرفتم و با دختری خیلی خوشکلی و با چشمای رنگی روبه رو شدم..از جام پاشدم و گفتم:سلام به روی ماهت عزیزم...
تو همون دختری هستی که اوا خیلی ازت تعریف میکنه؟زهرا؟
_اوا جان لطف دارن..بله من زهرام..خوبید؟
دستمو دراز کردمو باهاش دست دادم و باهم روبوسی کردیم.
مامان اوا:قربونت عزیزدلم...ببخشید عزیزم این الیاسم هواس نداره زده تورو ناکار کرده..شرمنده...
_دشمنتون شرمنده باشه!اتفاقیه که افتاده.شماهم خودتونو اذیت نکنید.
مامان اوا:عزیزمی..
_یه سلام کوتاهی به بابای اوا دادم و با اوا رفتیم تو خونه.