eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
📜》 ✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮ از این تصور و تجسم، لبخندم به خنده تبدیل شد. چرخیدم سمت در اتاق و با دیدن دکتر پور مهر لبخندم پر کشید. _اگر چرخ زدنتون تموم شده، من توی اتاقم منتظرتون هستم. _چشم الان میام. با نگاه جدی و سردش تهدیدم کرد. این آدم چقدر با آن مردی که پشت فرمان ماشین نشسته بود، فرق داشت! انگار تازه داشت تک تک حرف هایی که پشت سرش می زدند ، در مقابل نگاهم به حقیقت مبدل می شد. سمت اتاقش پیش رفتم و در چارچوب در اتاقش ایستادم ضربه‌ای نمایشی به در کوبیدم تا او را متوجه حضورم کنم. بی آنکه سربلند کند گفت : _ بیا تو. وارد شدم. دفتر بزرگی روی میزش بود که سمتم گرفت. _این دفتر واکسیناسیون بچه های این روستاست... باید اینجا ثبت بشه... حتماً باید یادداشت کنید و توی کارت بهداشت بچه ها هم باید هر نوبت واکسن نوشته بشه و مهر بهداری روستا خورده بشه. دفتر را از او گرفتم و با چند بار ورق زدن ، متوجه دستخط خوش نگارنده آن شدم. جای تعجب داشت! _چه دستخط قشنگی دارید... که با حوصله و دقت نوشته اید، برعکس سایر همکارانتان. برگه های بزرگ دفتر را ورق زدم و در میان دستخط خوش دکتر، گه گاهی دستخط های دیگری هم با بی حوصلگی و ناخوانا بودن، دفتر را خط خطی کرده بود و مرا به خنده وا داشت. ✍️》بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ‹امـانت‌داࢪبـاشـیم› ✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮ زندہ شود هر ڪہ پیش دوست بمیرد مردہ دل است آن ڪہ هیچ دوست نگیرد