⏳》#درڪَُذرزمـان
📜》#ورق_115
✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮
از این تصور و تجسم، لبخندم به خنده تبدیل شد. چرخیدم سمت در اتاق و با دیدن دکتر پور مهر لبخندم پر کشید.
_اگر چرخ زدنتون تموم شده، من توی اتاقم منتظرتون هستم.
_چشم الان میام.
با نگاه جدی و سردش تهدیدم کرد.
این آدم چقدر با آن مردی که پشت فرمان ماشین نشسته بود، فرق داشت!
انگار تازه داشت تک تک حرف هایی که پشت سرش می زدند ، در مقابل نگاهم به حقیقت مبدل می شد.
سمت اتاقش پیش رفتم و در چارچوب در اتاقش ایستادم ضربهای نمایشی به در کوبیدم تا او را متوجه حضورم کنم.
بی آنکه سربلند کند گفت :
_ بیا تو.
وارد شدم.
دفتر بزرگی روی میزش بود که سمتم گرفت.
_این دفتر واکسیناسیون بچه های این روستاست...
باید اینجا ثبت بشه...
حتماً باید یادداشت کنید و توی کارت بهداشت بچه ها هم باید هر نوبت واکسن نوشته بشه و مهر بهداری روستا خورده بشه.
دفتر را از او گرفتم و با چند بار ورق زدن ، متوجه دستخط خوش نگارنده آن شدم.
جای تعجب داشت!
_چه دستخط قشنگی دارید...
که با حوصله و دقت نوشته اید، برعکس سایر همکارانتان.
برگه های بزرگ دفتر را ورق زدم و در میان دستخط خوش دکتر، گه گاهی دستخط های دیگری هم با بی حوصلگی و ناخوانا بودن،
دفتر را خط خطی کرده بود و مرا به خنده وا داشت.
✍️》بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع‹امـانتداࢪبـاشـیم›
✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮
زندہ شود هر ڪہ پیش دوست بمیرد
مردہ دل است آن ڪہ هیچ دوست نگیرد