eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
⏳》 📜》 ✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮ _بله... حالا به امید خدا اگر دکتر وقت خالی داشت دخترم را می فرستم که کل روستاها رو بهتون نشون بده. _ممنونم. یک سبد از روی موتورش که کنار در پارک شده بود برداشت. _این رو برای شما آوردم... از محصولات باغ خودمونه. نگاهم به خیار و گوجه ای افتاد که درون سبد بود. با لبخند جلو رفتم. _خیلی ممنون زحمت کشیدید. _سلام به دکتر برسونید. _چشم حتما. دوباره سوار موتور شد و رفت. با همان گوجه و خیار محلی که انگار از غیب رسید، سالاد شیرازی درست کردم و عجب عطری گرفت اتاقک یخ زده کنج حیاط! طولی نکشید که دکتر آمد. یک سینی برداشتم و یک پیاله از سالاد شیرازی کشیدم و یک بشقاب دمپختک. هر دو را درون سینی گذاشتم و به ترکیب نارنجی رنگ دانه های برنج با برش های مکعب مانند و ریز خیار و گوجه خیره شدم. لبخندی بی اراده روی لبم ظاهر شد. سینی غذا را به اتاق دکتر بردم و در زدم. وارد اتاق شدم. از دیدن من با آن سینی غذا، خشکش زد، اما خیلی زود، اخم جدی اش را ضمیمه چهره‌اش کرد. _این کار شما چه معنی داره؟ سینی را روی میزش گذاشتم و گفتم: _معنیش اینه که وقت ناهاره در حالی که نگاهم می کرد و حتی از نگاه کردن به همان سینی غذا هم امتناع می ورزید، ادامه داد : _خانم تاجدار من خودم غذا دارم... لزومی هم نداره دستپخت تون رو به رخم بکشید. شوکه شدم. ✍️》بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ‹امـانت‌داࢪبـاشـیم› ✨🌙 ꞋꞌꞋ └─────────────╮ درد دل ڪن ڪہ نماند بہ دلت، دل تنگے ڪوہ هم در فوران است بہ آن دل سنگے