🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان#آتــــشســـرد
#پارتهفتادویک
آقای دکتر با لحنی ملتمسانه گفت:دخترم نميخوای بيشتر فکر کنی؟من ،يوسف رو ميشناسم ،باھاش حرف زدم خيلی دوستت
داره،فقط ھر کاری ميکنه اين غرورش نميذاره که بھت حرفی بزنه .
نگاه سردمو به حلقه ی توی دستم انداختم و جواب دادم: من فکرامو کردم...اتفاقا ايشون ھيچ علاقه ای به من نداره و فقط از سر
دلسوزی و عذاب وجدان نميخواد که منو طلاق بده... شما ھم اصرار نکنيد...ازدواج ما از اولش ھم اشتباه بود .
-نميخوای بازم فکر کنی؟! ميدونم که داری اشتباه ميکنی، ميتونم بھت ثابت کنم که دوستت داره حتی بيشتر از اونچه تو که
ميتونی حدس بزنی .
با کنجکاوی گفتم:آخه شما چطور ميخوايد بھم ثابت کنيد.اونم يه آدم سرد و بی روح که حتی يکبار يک کلمه " عزيزم" رو نتوسته
به زبون بياره .
دکتر آصفی لبخندی و زد گفت: منو با يوسف مقايسه نکن من استادشم خوب بلدم از زير زبونش حرف بکشم .
بعد در حاليکه فلشی از رو کشوی ميزش برميداشت و بھم نشون ميداد گفت:تموم حرفاشو ضبط کردم .
لبخندی بی اختيار روی لبم نشست که گفتم:ميشه گوش بدم
دکتر ھمراه با نفسی عميق گفت:اگه اينو بھت بدم ،بزرگترين خيانت به رو يوسف کردم که منو امين خودش دونست و حرفاشو
بھم زد ولی از اونجايی که ميبينم اين آخرين راھه و شما تصميمتون رو گرفتيد مجبورم.پس خواھشا پس از گوش دادنش طوری
وانمود کنيد که ھيچی از اين حرفا رو نشنيديد .
ذوقی وصف ناپذير در قلبم نشست.چقدر دوستش داشتم.کسی رو که منجی خودم از اونھمه بدبختی ميدونستم ،و ميخواستم به
قيمت اعتراف به عشقی که فکر ميکردم ھرگز وجود نداشته ،حفظش کنم
فلش رو از دکتر آصفی گرفتمو برگشتم خونه تا درو باز کردم کيفمو انداختم روی مبل و فلش رو به زدم کامپيوترم.اول صدای
دکتر آصفی رو شنيدم که گفت:خب ديدی که بھت گفته بودم اگه با اين مشکل غرور بی اندازت کنار نيای ،واست دردسرساز
ميشه.حالا ميگی من چکار کنم؟ !
صدای يوسف نفسم را برای لحظه ای قطع کرد: عمدا به خواھرم گفتم شماره شما رو بده بھش تا بياد پيش شما،تا شما بتونيد
کاری کنيد،من نميخوام طلاقش بدم
- خب چرا اينا به رو خودش نميگی؟ !
پس از مکثی کوتاه:نميتونم ...
-پس منم کاری نميتونم برات بکنم.خانومت خيلی دلش ازت پره.توی بد شرايطی سکوت کردی يوسف جان.سکوت تو براش اين
توھم رو ايجاد کرده که از اولش ھم بھش ترحم کردی و از سر دلسوزی ميخواستی باھاش ازدواج کنی .
- نه به خدا ...خيلی دوستش دارم.شايد باورتون نشه تا به حال به ھيچ کی نگفتم حتی خودش ديوونشم ازوقتی رفته قلب درد
گرفتم.حتی مطب ھم نميرم.حوصله ندارم با ھمه دعوا دارم دوای دردم خودشه.ولی اون حاضر نيست حتی باھام روبرو بشه
خب اينبار تو بگو... از کی باھم آشنا شديد؟
- دو سال و نيم پيش،يه روز اومد مطب من...مشاوره ميخواست تا مثل بقيه ی مراجعه کننده ھام بھش گفتم " سراپا گوشم" زد زير
گريه.ھمون وقت از دلم شنيدن گريه ھاش لرزيد نه اينکه فکر کنيد احساساتی شدم نه زياد گريه ی مراجعه کنندھامو ديده بودم
ولی انگار ھيچ کدومش تا اين اندازه از سر دردو رنج نبود...
صدای يوسف مرا به گذشته برد به ھمان روزی که برای اولين بار ديدمش.ھمان روزی که قصد داشتم برای ھميشه خودمو از
شر زندگی و زنده بودن ،راحت کنم.....
ادامه دارد.....
‼️ڪپےممنـۅع❌❌
🍂
🍁🍂
🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂