┎╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕
∞﷽∞
┊ . . . . . . . . . .
┊ .
#نسـیم
#ࢪقـعہشصتم📜
آقا آصف باخنده در تائید حرف خانم جان گفت :
_خانم جان ، دین شما که بیشتر از دین خدا حروم داره...
همه چی رو حروم میکنی چرا .
خانم جان باز گفت :
_آخه نگاه کن ...
تو که می خواستی غذای سوئدی درست کنی چرا ده تا خورشت گذاشتی .
عمه مهتاب یه نیمچه لبخندی زد و جواب داد:
_مادر من ... شما غصه نخور ...
نمی ذارم اسراف بشه ، غذاتو بخور.
آقا آصف هم به تایید حرف عمه مهتاب گفت :
_تا خانم جون کلاً غذای سوئدی رو حرام اعلام نکرده ، میل کنید .
بعد از صرف شام و موندن قابلمه قابلمه غذا ،
عمه مهتاب همه را برای کارگرای ته کوچشون قسمت بندی کرد و نگذاشت به قول خانم جان حروم بشه .
مهمانی خوبی بود.
البته اگر بهنام رو با خود شیرینی هاش که مدام بین حرف من و سیما می پرید ، در نظر نگیریم
و البته اگر از جر و بحث هومن و پدر بر سر مشارکت با آقا امید ، شوهر سوسن جون ،
چشم پوشی کنیم .
و البته اگر از بگو و مگوی خانم جون و غر غر کردناش با عمه مهتاب و عمه پری بگذریم
و بازم البته اگر از کنایه های عمه پری که مدام منو به عمه مهتاب نشون می داد و میگفت :
-دیدی جوجه اردک زشتمون چه زیبای خفته ای شده ماشاالله!
صرف نظر کنیم و اصلا کلاً اگر بی خیال شویم که اون مهمونی " البته " زیاد داشت .
✍🏻بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع✖
#امـانتداࢪبـاشـیم!
پـارتاول↯↯
┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895
┊ . . . . . . . . . . .
┖╌╼⃘۪ꦽ⃟𖧷۪۪ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕