#سحرنامه
سحر بیست و پنجم🌙
قسمت بیست و پنجم : ای کاش.....
لَو أدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ أیّامَ حَیاتی
و از آغاز خلقت
تمام وجود کائنات پر بود
از عشق رسیدن به شما
قلب تمامی چشمهها
به یُمن وجودتان میجوشد
و بیدهای مجنون
مست از نجوای مناجاتتان در دست باد
موی پریشان میکنند
و نام شما
پیش از آنکه حتی نور اجدادتان
در کالبد بیجان دنیا
دمیده شود
حلال مشکلات بوده و هست
و انبیاء مبعوث شدند
تا یادآور فصل #ظهور باشند
و بشارتی باشند برای صعود زمین به سوی آسمان🌤
و آنان که
حتی کمترین رنگی از آسمان داشتند
در شوق طلب دیدار شما
دریا دریا میگریستند😭
حتی آن زمانی که سالها مانده بود
به قدم نهادن شما در جهان
و #موعود✨
وعدهای است شیرین و نزدیک
که هر آن کس طعم حلاوت آن را چشید
بار شکر دنیا را زمین گذاشت
و مست شربت عشق شد
💚همهعمربرندارمسرازاینخمارمستی💚
💚کههنوزمننبودمکهتودردلمنشستی💚
و من همانم
که در دل پر از خالیام
دنبال ردپایی از شما میگشتم🚶♂
تا آنجا به قلب خویش نگریستم
و دیدم
که در پشت دیوارههای دلم
گوهری نهفته است
که نام شماست که بر آن حک گردیده😍
و من
همان خسران زدهی همیشگی هستم
که ذکر لبم این است که
ای کاش
تو را زودتر میشناختم
ای کاش به تو خدمت میکردم
ایکاش
زودتر به آغوش پر از مهرت بازمیگشتم❤️
برگرفته از
حدیث امام جعفر صادق ع الغیبه/نعمانی/ص۲۴۵
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#ماه_رمضان
#امام_زمان
تو نگام کردی و من گناه کردم، گفتی توبه
کن، نکردم! خنـدیـدم و شکر نگفتم، سـالم
بودم و سجده نکردم! اما بعد از هر قطره
اشکم شکایت کردم، بـاز هم نگام کردی و
خندیدی..✨
ناشکرتر از من نیافریدی، نه؟ :)
هدایت شده از یاداشت های من
زندگی من🍃
من بعد از کلی جلسه که با عقلم گذاشتمو مشخص کردیم چه کارایی عاقلانه و به صلاحمه:
قلبم: تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود!
خب بچه جان کجا بودیم؟
من: ಥ‿ಥ عقل جانم هنوز اینجایی مگه نه؟
عقلم:😐 از من انتظاری نداشته باش، وقتی کاری از دست خودت بر نمیاد من هیچ کاره م.
قلبم:😎 بزن بریم بدبختت کنیم😃
#INFP
یادداشت های من
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧
🌧❄️
🌧
《به نام خالق عاشقی》
❄️کوله بار عشق❄️
#قسمت_دویست_و_شصت_و_هفتم:
🍁زهرا🍁
هردومون باهم اسم همو صدا زدیم و بعدش گفتم:تو بگو..
الیاس:بریم بازار برای خانم گلم یه چیزی بخرم.
_اوکیه بریم.
رفتیم بازار و دوتا انگشتر ست که برای من طلا بود و برای الیاس نقره بود خریدیم..
دوتا جانماز ست هم گرفتیم..
دوتا ماگ شکل قلب هم گرفتیم..
من که نمیخواستم بخرم ولی با اصرار الیاس خریدم..
بعد از اون الیاس گفت بریم کوه سنگی..
رفتیم اونجا و چند تا عکس باهم انداختیم و از بستنی فروشیشون دوتا اب هویج گرفتیم و خوردیم..
شب شده بود و همونجا شاممونو خوردیم و کلی باهم شوخی کردیم..
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️
🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️❄️🌨️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧❄️🌧
🌧❄️🌧❄️
🌧❄️🌧
🌧❄️
🌧
《به نام خالق عاشقی》
❄️کوله بار عشق❄️
#قسمت_دویست_و_شصت_و_هشتم:
[یک ماه بعد]
🍁زهرا🍁
بعد از برگشتنمون به تهران قرار عروسیِ امیر و آوا رو گذاشتن..
عمو مصطفی و هلما هم همراه امیر و اوا عروسیشونو تو یه تالار میگرفتن..
به صاحب تالار گفتیم که همش مولودی باشه و اصلا اهنگ به کار نبرن و موافقت کردن..
الانم من همراه الیاس اومده بودم بازار تا یه لباس بخرم.
الیاس:عزیزدلم اون لباس قشنگِ؟نگاه کن هم پوشیدست هم رنگش که طلایی هستش خوشکله.
_آره خیلی خوشکله..ولی قیمتش بالاست...
الیاس:چیکار پولش داری؟بدو بریم پروش کن ببین قشنگِ به تنت یانه.
_چشم.
الیاس:چشمت به دیدار مولا روشن باشه.
_لبخند پر از محبتی بهش زدم و وارد مغازه شدیم و از فروشنده درخواست کردیم اون لباس رو بهمون بده تا پروش کنم.
خیلی قشنگ بود و بعد از پرو الیاس و صدا زدم تا تو تن من ببینه که با دیدن من چشمهاش برقی زد و گفت:
الیاس:الیاس اقا فدات شه!چقدر بهت میاد...محشره!
اگه خودت پسندیدی لباساتو عوض کن که حسابش کنم.
_خودمو نگاه کردم و واقعا قشنگ بود برای همین گفتم:اره عالیه خودمم خیلی خوشم اومد.
بعد از اون لباسامو عوض کردم و از اتاق پرو اومدم بیرون که الیاس حساب کرد و از مغازه زدیم بیرون.
روبه الیاس گفتم:دستت دردنکنه همسری..
الیاس:خواهش میکنموظیفست!برای عشقم خرج نکنم واسه کی پس خرج کنم؟؟
_خنده ای کردم و یه روسری و کفش خریدم..
برای خود الیاس هم لباس خریدیم و از پاساژ اومدیم بیرون..
الیاس:خانومی؟
ترکها نمیگن خیلی خوشگلی...!
میگن :
"آلله گوولی اولان وقت یارادیپ"
یعنی :
«خدا وقتی سر ذوق بوده تورو خلق کرده»😍💕
+اینطوریقربونصدقهعزیزآتونبرید !
﹏﹏🍭⃟🍵﹏﹏
╦══════════════┈
╰❥⿻ @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪
#افطارنامه
افطار بیست و پنجم💛
اَلتَّوبَةُ عَلی اَربَعِ دَعائِمٍ
قطار رمضان
با سرعت هر چه تمامتر
به سوی مقصد حرکت میکند
به سوی #فطر و فطرت✨
و همهی مسافران رمضان
به اصل و فطرت پاک خویش بعد از اسارت گناه
بازمیگردند💝
و #توبه و بازگشت به سمت خدا
مسیرهایی دارد
که هر کدام گاه سخت است و گاه هموار
و آنکس که
برای لباس پاکی به تن کردن
به سمت آسمان در حرکت است
بر او باد تا آسمانی شود
نَدَمٌ بِالقَلبِ
وَ استِغفارٌ بِاللِّسانِ
وَ عَمَلٌ بِالجَوارِحِ
وَ عَزمٌ اَن لا یَعُودَ
و تا رسیدن به قله #توبه
و دست انداختن بر ریسمان نجات #آسمان 🌤
تنها چهار قدم راه است
و قدم اول آن است که💖
ظرف #قلب از پشمانی گناه بلرزد و از آب مطهر #اشک پر گردد
و دوم آن که❤️
#زبان خویش را
به #استغفار بگشاید و از ابر رحمت الهی
طلب باران کند
و سوم قدم آن است که💙
تمام مسیر به سمت درّه رفته را
برگردد و در صدد #جبران عمل برآید
و چهارم آن که💚
بر آن عهد که با معبود خویش میبندد
بایستدد و خود را اصلاح کند
و #عزم آخرین و مهمترین قدم است
قطار سوت میکشد
و از بیست و پنجمین ایستگاه رمضان نیز
با سرعت گذر میکند
و تنها آن که برای ما میماند
#حسرت است و افسوس از آن که
تنها چند نفس مانده تا پایان مهمانی💔
و #قطار
همیشه مرکب دلهای شکسته بوده است💔
تا به تو برسند
و ای کاش
تمام ریلهای قطار🚂
به سمت صحن عتیق تو ختم میشد
ای مهربانترین سلطان
ای امام رئوف💛
برگرفته از
حدیث امام جواد ع کشفالغمه/ج۲/ص۳۴۹
#یا_امام_رضا💛
#مهمانی_محبوب
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_رمضان