eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
« إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ » بدون شك،او به راز دل‌ها داناست.♥️!
آیه‌گرافی┇فاطر‌آیه‌³⁸
کنار اومدن با نداشته‌ها و دیدنِ نیمه‌ی پُرِ لیوان فقط اون شعرِ سعید بیابانکی ك میگه : «عمری گذشت و ساخته‌ام با نداشتن ای دل، چه خوب بود تو را هم نداشتم : )!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ _ تعجبم از اینه که چرا با وجود این بچه ، جدا شدید. _ وقتی ارزش یه انسان کم میشه، موندن جایزه یا ساختن؟ سکوت کرد و من ادامه دادم : نه تنها من دیگه ارزشی براش نداشتم، بلکه این بچه هم ارزشی نداشت. متعجب نگام کرد و گفت: پس چرا به من سپردن که مراقب شما باشم؟ نیم خیز شدمو فوری پرسیدم : چی؟! _ همون روز اول ایشون به من گفتن شما زیاد حال مساعدی ندارید، من مراقبتون باشم و اگه حالتون بد شد به ایشون خبر بدم. منم امروز بعد از زنگ زدن به اُرژانس، به ایشون خبر دادم. جوابی نداشتم بهش بدم . فقط تونستم لبخندمو بپوشونم و بگم: خانم شهابی... من حالم خوب نیست میشه تنهام بذارید؟ _ بله. خانم شهابی که از اتاق بیرون رفت، زیر لب زمزمه کردم: حالا واسه من جاسوس میذاری!؟ ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️
✿•••﴿﴾•••✿ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️ دوباره شوقی توی دلم نشست. هنوز دوستش داشتم. فرزاد راست میگفت. حسادت این بلا رو سرم آورد چون واقعا نمیخواستم فرزاد رو از دست بدم و هنوز امید داشتم پی به اشتباهش ببره. اما ماجرای اومدن اُرژانس به شرکت به همونحا ختم نشد. به ساعتم نکشید که خبر بد شدن حالم و بارداریم همون روز توی کل شرکت پیچید. چند بار که از اتاقم بیرون رفتم ، هم نگاهای متفاوت بقیه رو دیدم هم پرسش های مسخره شون رو که میپرسیدن: خانم ستوده خوبید؟ چرا نگفتید باردارید تا بیشتر هواتون رو داشته باشیم. حرصم گرفت . دیگه از نگاه های کارمندا بهم، حالم بد بهم میخورد . با خودم گفتم: کاش نگار اینجا بود. نگار !!... فوری بهش زنگ زدم و پیشنهاد یه کار خوب رو بهش دادم. باید نگار رو پیش خودم نگه میداشتم . اگه اون برام جاسوس میذاره، منم باید یکی رو داشته باشم. یکی که کاملا بهش اعتماد دارم تا کمکم کنه. نگار قبول کرد و قرار شد فردای اونروز بیاد شرکت تا با هم در مورد کارش و حقوقش صحبت کنیم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ ♥️࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«نصف ما نحلم به كان من الممكن أن نحصل عليه لو أننا لم نضيّع نصف وقتنا في الأحلام .» - نیمی از آرزوهایمان دست‌یافتنی بودند ، اگر نیمی از عمرمان را در هپروت هدر نمی‌دادیم .⏳'🌱' ±عصربخیر
من که به هیچ دردی نمیخورم …     این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند 
ــــــــــ ـ همہ ما انسان‌ها خیلی‌‌جاها کم‌ میاریم از بد‌بودن آدما، از دوست‌هایـے‌ کہ دست‌ کمۍ‌ از دشمن‌ ندارن، از مشکلاتِ‌ خانواد گی از احساسـاتمون ، از‌ روابطمون ولـۍ‌‌ همش میگذره‌ و تک‌تکشون میشن تجربہ‌ اۍ برای بهتـر زندگـۍ کردن ، براۍ کمتر اعتماد کردن، حرف‌ زدن. پس زندگی رو مثل‌ یه رود‌ ببین میگذره وغمارو با خو دش میشوره و میبرھ ♥️ : ))
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
؛ 🌸 چیزی از خودت بساز کھ نشکند !
تبلیغات خصوصی کانال قیمت مناسب و جذب بالا👌↓ @tabligh_haifa