eitaa logo
تفسیر قرآن
504 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
235 فایل
🌹امیر المومنین ع: قرآن را بیاموزید که بهترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0 برای عضویت کلیک کنید👆 ادمین تبادل، پست، نظرات و پیشنهادات: @fatemeh_koochakii ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تفسیر قرآن 🌹 🔳 ذکر روز سه‌شنبه (صدمرتبه) 🌺@TafsirQuranKarim1🌺 کانال تفسیر قرآن 👆
امام سجاد (ع) : بار خدایا هر آنچه را که سبب اصلاحم در دنیا و آخرتم میشود، به من عطا فرما چه آن هایی را که یاد کردم و یا فراموش نمودم. ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
༻ ﷽༺ 🌹پیامبراکرم صل الله علیه واله🌹 💎أعْلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلی عِلْمِهِ. 🔰داناترین مردم کسی است که دانش دیگران را به دانش خود بیفزاید. 📚 نهج الفصاحه، ص ۶۹، ح ۳۶۰ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «به كوچكى گناه نگاه نکن؛بلكه ببین چه كسى را نافرمانى مى‌كنى» 📚تحف العقول ج 1 ص11 ،ترجمه حسن زاده ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
⃣5⃣ ✨ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‌✨ : 🍀در آیه‏ ی قبل خواندیم که خداوند، همه ‏ی مواهب زمین را برای انسان آفریده است. در این آیه و آیات بعد، مسأله‏ ی خلافت انسان در زمین مطرح می‏ شود که نگرانی فرشتگان از فسادهای بشر و توضیح و توجیه خداوند و سجده‏ ی آنان در برابر نخستین انسان را به دنبال دارد. فرشتگان، یا از طریق و یا مشاهده‏ ی انسان‏های قبل از حضرت آدم علیه السلام در عوالم دیگر یا در همین عالم و یا به خاطر پیش ‏بینی صحیحی که از انسان خاکی و مادّی و تزاحم ‏های طبیعی آنها داشتند، و انسان راپیش‏ بینی می‏ کردند. 🌸گرچه همه ‏ی انسان‏ها، استعداد شدن را دارند، امّا همه خلیفه‏ ی خدا نیستند. چون برخی از آنها با رفتار خود به اندازه‏ ای می‏ کنند که از حیوان هم پست‏ تر می‏ شوند. چنانکه قرآن می‏ فرماید: ✨«اولئک کالانعام بل هم اضل»✨ 🌷قرارگاه این خلیفه، است، ولی لیاقت او تا «» می‏ باشد. 🌷به دیگران اجازه دهید سؤال کنند. خداوند به فرشتگان داد تا سؤال کنند و گرنه ملائک، بدون اجازه حرف نمی‏ زنند و فرشتگان می‏ دانستند که برای هر آفریده ‏ای، در کار است. ♦️❓: چرا خداوند در آفرینش انسان، موضوع را با مطرح کرد؟ : انسان، مخلوق ویژه ‏ای است که ساخت او به بهترین قوام بوده: «» و در او دمیده شده و بعد از خلقت او خداوند به خود تبریک گفته است:✨ «فتبارک اللّه»✨ ♦️❓: خدایی که دائماً ، و است چه نیازی به جانشین و خلیفه دارد؟ : 🔶 اوّلاً جانشینی انسان نه به خاطر نیاز و عجز خداوند است، بلکه این مقام به خاطر و رتبه‏ ی انسانیّت است. 🔶 ثانیاً نظام آفرینش بر اساس واسطه‏ هاست. یعنی با اینکه خداوند مستقیماً قادر بر انجام هر کاری است، ولی برای اجرای امور، واسطه‏ هایی را قرار داده که نمونه‏ هایی را بیان می‏ کنیم: 💎* با اینکه اوست: ✨ «اللّه الّذی... یدبّر»✨ لکن فرشتگان را هستی قرار داده است. ✨ «فالمدبّرات أمراً»✨ 💎* با اینکه بدست اوست؛ ✨ «» ✨امّا در عسل شفا قرار داده است. «» 💎* با اینکه مخصوص اوست؛ ✨«انّما الغیب للّه» ✨ لکن بخشی از آن را برای بعضی از بندگان صالحش ظاهر می‏ کند. 🌟«الاّ مَن ارتضی من رسول» 🍁پس انسان می‏تواند خداوند شود و اطاعت او همچون اطاعت از خداوند باشد. 💫«من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه» و با او نیز به منزله‏ ی با خداوند باشد. 💫 «انّ الّذین یبایعونک... انّما یبایعون اللّه» و به او مثل محبّت خدا باشد. 💫«من احبّکم فقد احبّ اللّه» برای درباره‏ ی موجودات، باید تمام خیرات و شرور آنها را کنار هم گذاشت و نباید زودقضاوت کرد. 🌺 خود را دیدند که و آنها بیشتر از انسان است. 💥 نیز خود را می‏ بیند و می‏ گوید: من از و آدم از و زیر بار نمی‏ رود. 🍃🌸 امّا خداوند متعال را می‏ بیند که انسان بهتر است و می‏ فرماید: 💫«انّی اعلم مالا تعلمون» ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
: ✅۱- خداوند ابتدا را برای انسان فراهم کرد، سپس او را آفرید. ✨ «خلق لکم ما فی الارض جمیعاً ... اذقال ربک للملائکه»✨ ✅۲- آفرینش ملائکه، از آدم بوده است. زیرا خداوند آفریدن انسان را با آنان در میان گذاشت. ✅۳- <انتصاب خلیفه و جانشین و حاکم الهی، تنها بدست خداست. ✨ «انّی جاعل فی الارض خلیفة»✨ ✅۴- انسان، جانشین دائمی خداوند در زمین است. «» ✅۵ - انسان می ‏تواند اشرف مخلوقات و لایق مقام باشد. ✨«جاعل فی الارض خلیفة»✨ ✅۶- ملائکه، فساد و خونریزی را کار دائمی انسان می‏ دانستند. ✨ «یفسد... ویسفک» ✅۷- حاکم و خلیفه ‏ی الهی باید عادل باشد، نه فاسد و فاسق. خلیفه نباید ✨«یفسد فی الارض»✨ باشد. ✅۸ - طرح خود، اگر بر اساس نباشد، مانعی ندارد. ✨«و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک»✨ ✅۹- و در فضای آرام، تنها ملاک و معیار لیاقت نیست. ✨«نحن نسبّح»✨ ✅۱۰- به خاطر انحراف یا فساد گروهی، نباید جلوی امکان رشد دیگران گرفته شود. با آنکه خداوند می ‏دانست گروهی از انسان‏ها فساد می‏ کنند، امّا نعمت آفرینش را از همه سلب نکرد. ✅۱۱- و بودن با سؤال کردن برای رفع ابهام منافاتی ندارد. ✨«أتجعل فیها» ✅۱۲- خداوند فساد و خونریزی انسان را مردود ندانست، لکن و و انسان را طرح نمود. ✨ «انی اعلم ما لاتعلمون»✨ ✅۱۳- توقّع نداشته باشید همه‏ ی مردم بی‏ چون و چرا، سخن یا کار شما را بپذیرند. زیرا فرشتگان نیز از خدا می‏ کنند. ✨ «قالوا أتجعل فیها»✨ ✅۱۴- علوم و اطلاعات فرشتگان، است. ✨ «مالا تعلمون»✨ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
♥️❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃♥️ 📔 قسمت 7⃣6⃣ گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم. با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» ادامه دارد....✍🏻 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا