eitaa logo
کانال تقی متقی
260 دنبال‌کننده
421 عکس
44 ویدیو
3 فایل
شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم، ویراستار ، روزنامه نگار و مدیر فرهنگی این کانال، بازتاب دهنده سروده ها، نوشته ها، فایل های صوتی و آرای تقی متقی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
"وسعت بی واژه" برای امیر مومنان (ع) ای وسعت بی واژه! چه در وصف تو گویم؛ آنجا که تو را ذهن زمان، ظرف زمین تنگ؛ بی شک قفسی بود تو را کوفه صد رنگ! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«نیمه ماه» شد شیعه یتیم تا همیشه از ضربت یک شقی گمراه خون شد دل آسمان کوفه یک «ماه» دو نیمه شد سحرگاه. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«باب اجابت» گفتی که: «اجیب دعوه الداع»؛ بر باب اجابتیم ای شاه! ماییم همان گدای درگاه! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«کوتاه نوشت» هر گاه شنیدید که پیرزنی می زاید و سپس می کشد، تعجب نکنید؛ دنیا همان پیرزن زاینده ی کشنده است! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
"گنجشک" صبح است و آواز گنجشک صبح است و پرواز گنجشک صبح و درِ بازِ گنجشک بر روشنای خیابان صبح است و شور ترانه زد بر درختان جوانه گنجشک و صد آشیانه در صبح خورشیدباران زیباست؛ زیبای زیبا در صبح گنجشک، دنیا برخیز، اینک تماشا! باغ است و جشن گل افشان بشنو سحرها قنوتش بر شاخ بی برگ توتش هرگز مبادا سکوتش در فصل سرد زمستان گنجشک، روح حیات است سرزنده و با نشاط است قند است؛ نقل و نبات است وقتی که باشد غزلخوان. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«جان روزگار» نیستی! «هستی» تو را چشم انتظار؛ ای تو جان جان جان روزگار! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
"خاله بازی" خاله بازی است زندگی؛ کاش سفره های خویش را یکی کنیم؛ گاه کودکی کنیم! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
"مردمان روستايی شمال" در هوای گرم و شرجی شمال صبح تا غروب تن به كار می‌دهند بوته‌های نورس برنج را دسته دسته در ميان تشت می‌نهند كرت‌های كوچك و بزرگ دل به راه رفتن نسيم‌وارشان سپرده‌اند كرت‌ها،از آسمان ابری نگاه شان آب خورده‌اند. دست آفتاب هم پای همت بلندشان نمی‌رسد در نگاه شان اميد بال بال می‌زند. چشم‌شان به رنگ زرد خوشه‌هاست جان روستا از تلاش و كارشان سبز و با صفاست بوته‌های كوچك برنج زير سايبان دست های شان نشسته‌اند؛ دست‌های پينه بسته ی ستبر دست‌هاي زخم دست‌هاي صبر. * صبح، پلك آفتاب، بسته غلغل سماور سپيدشان بلند می‌شود آسمان تا كه گرد نقره می‌كند نثار دست‌شان به كار،بند مي‌شود. از سپيده ی سحر تا غروب پشت خويش را به آفتاب داغ می‌دهند چشم‌شان به سوی روشنی ‌است؛ سوی لحظه ی خوشی كه خوشه‌های زرد دست مزرعه چراغ مي‌دهند... * مردمان روستايی شمال اين چنين تمام فصل را دويده‌اند مردمی كه در كتاب زندگی فصل ديگری نديده‌اند؛ جز بهار؛ غير فصل كار. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بهار» ابرها گریستند گریستند گریستند؛ ور نه بهار این همه گل برای خندیدن نداشت. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«فاصله» (به دوست؛ دکتر محمد رضا ترکی؛ صاحب کانال فصل فاصله) از «من» تا «تو» فصلی فاصله است؛ بی تا با من حرف بزن! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
. «این خاک، مادر ماست!» من یک درخت توتم در گوشه ی خیابان در هر بهار دارم قند و عسل فراوان از وزن میوه هایم بار من است سنگین از شهد توت هایم کام شماست شیرین وقت است تا بیایید مهمان شوید پیشم این افتخار من بس هستید قوم و خویشم این خاک، مادر ماست این است باور من؛ در باورم شمایید خواهر، برادر من! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«مرد طوفان» ایستادی طوفان عقب نشست؛ نشستی باد به احترامت برخاست. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«اندوه» اگر آتش نیست پس چگونه می سوزاند اندوه؟! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«تقویم ها» تقویم ها روزهای زیادی دارند که شب اند! @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«تندیس غیرت» نیستی نبودنت حجم خانه را پر کرده است؛ حجم محله را حجم شهر را حجم وطن را. به جای تو باید دشنه های رذل را در خاک دفن کرد و برای غیرت جوان ایرانی تندیسی از عظمت تراشید و اسمش را گذاشت: حمید رضا الداغی. @taghimottaghi40
«کوتاه نوشت» وقتی دردهایت آن قدر بزرگند که هیچ کس تاب شنیدن شان را ندارد، آن وقت می فهمی که چرا حضرت امیر (ع) با چاه درد دل می کرد. @taghimottaghi40
هدایت شده از 
«مسافر» خدا گفت: «مسافرید!»؛ و انسان قصد وطن کرد در زمین! @taghimottaghi40