#خوشا_به_حالت_ای_روستایی
(تجربه سفر یک روزه من به روستا)
قسمت اول؛ #برکت_سحرخیزی
ساعت ۵ونیم صبح راهی روشنآباد شدیم.
یک ساعتی توی راه بودیم.
اونجا که رسیدیم بچهها ذوقزده اینور و اونور میرفتند و فرغونسواری میکردن و چشمشون دنبال شکار سگ و الاغ و گوسفند بود.
حسابی لذت میبردم از فضای دوستداشتنی روستا و رهاشدگی بچههام.
از حسوحال و دیدزدن و شعفزدگی که خارج شدم، رفتم سراغ آماده کردن بساط چای و صبحانه.
برای روستاییها، از نماز صبح تا ساعت ۸، یعنی چهار ساعت کار و وقت مفید و پربرکت، که ما مفت و مجانی صرف خوابیدن میکنیم.
یعنی اینجا اگر کسی دلش هم بخواد تا ساعت ۸ بخوابه، کار و بار و کشاورزی و گوسفندداری نمیزاره.
سبک زندگیشون جوری چیده شده که اونا رو به سمت حرکت و تلاش سوق میده نه تنبلی و راحتطلبی.
هر کی تنبل باشه، خودش ضررش رو میبینه.
باورم نمیشد، ما کلی کار انجام داده بودیم ولی هنوز ساعت ۸ صبح بود.
ادامه دارد......
#تجربه
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#سبک_زندگی
#سحر_خیزی