eitaa logo
طاها
3.6هزار دنبال‌کننده
27.1هزار عکس
41.6هزار ویدیو
584 فایل
ارتباط با ادمین کانال طاها @Ya_hossein_88 @Zaherahe70
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 📝 همسر شهید بهشتی می‏گوید : 🔸هیچ وقت در مدت 29 سال که با هم بودیم، کوچک ترین چیزی از ایشان ندیدم که باعث دلخوری من بشود. 💠 با فرزندانش هم، همین طور ایشان رفیق بود. هیچ وقت نشد که حتی برای یک بار هم سر این ها داد بزند. 🌼 این قدر ایشان خوش اخلاق بود که آن ساعتی که به ما تعلق داشت، واقعاً ما از همنشینی ایشان لذت می بردیم. موقعی که دور هم جمع می شدیم و با هم بودیم، همیشه بحث از خدا و پیغمبر می کردند و می گفت: «که ائمه چنین کردند و شما هم باید چنین کنید...» 🔹نکته ظریفی که در شیوه بر خورد و رفتار ایشان در خانواده مشهود است آن است که با توجه به مشغله های کاری ایشان در سال های بحرانی آن دوره در ایران، مانع از رسیدگی به امور خانواده و فرزندان نبود. 🔰 در خاطره‌ای از فرزند شهید آیت الله دکتر بهشتی این طور نقل شده که: شب ها که به خانه می رفت، با وجودخستگی بسیار زیاد از کار روزانه، با صبر و حوصله فراوان، به دختر کوچکش دیکته می گفت و در درس هایش به او یاری می رساند. 🌸«... با من که همسرش بودم، مثل یک پدر و فرزند بود. یعنی من همیشه احساس می کردم که با پدرم روبه رو هستم؛ از بس که ایشان مهربان و خوش اخلاق بود. 📚 بهشتی در قاب ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
❤️ 💠 نان سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. ♻️ میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.» 🔹🔹🔹🔹🔹 ❇️ هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد. نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ هشت سال کارش همین بود. ⏰ ساعت چهار صبح می نشست توی ماشین و راه می افتاد. گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب جلسه اش شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران، هفت صبح توی تهران جلسه داشت. 🌼 خستگی نمی شناخت. به قول بچه ها لودری کار می کرد. یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین.😳😳 🔹🔹🔹🔹🔹 📌 دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون. روبه روی خوابگاه زنجان خانه هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده؛ از زمان آلونک نشین ها. همیشه چشمم به این خانه ها می افتاد، اما هیچ وقت فکر نکرده بودم به آدم هایی که توی این آلونک ها زندگی می کنند. اوضاعشان خیلی خراب بود. رفتیم جلوتر. 🔵 از یکی از خانه ها خانمی آمد بیرون، سه تا بچه ی قد و نیم قد هم پشت سرش. مصطفی تا چشمش به بچه ها افتاد، قربان صدقه شان رفت. خانه در واقع، یک اتاق خرابه ی نمناک بود. در نداشت؛ پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت «ببین اینا چطوری دارن زندگی میکنن. ما ازشون غافلیم.» 🌷 چند وقتی بود بهشان سر میزد. برنج و روغن میخرید و برایشان میبرد. وقتی هم که خودش نمیتوانست کمک کند، چندتا از بچه ها را میبرد که آنها کمک کنند. 📒 داستان هایی از زندگی شهید مصطفی احمدی روشن ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🚇 متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب ☘️ همیشه با و‌ضو بود می‌گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! ⚖️ هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست 🌹 وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. 💠 گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:بفرما مابقی پولت. عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! 🌺 این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. 🌼"شهید عبدالحسین کیانی" همان ''جوانمرد قصاب'' است!🌼 ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔸 سر تا پاش‌ خاكي‌ بود. چشم‌هاش‌ سرخ‌ شده‌ بود؛ از سوز سرما. دو ماه‌ بود نديده‌ بودمش‌. 💠 گفتم : حداقل‌ يه‌ دوش‌ بگير، يه‌ غذايي‌ بخور. بعد نماز بخون‌. سر سجاده‌ ايستاد. آستين‌هاش‌ را پايين‌ كشيد و گفت‌ «من‌ با عجله‌ اومده‌م‌ كه‌ نماز اول‌ وقتم‌ از دست‌ نره‌.» 📌 كنارش‌ ايستادم‌. حس‌ مي‌كردم‌ هر آن‌ ممكن‌ است‌ بيفتد زمين‌. شايد اين‌ جوري‌ مي‌توانستم‌ نگهش‌ دارم‌. 🎯🎯 راوی : همسر شهید همت ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
💠 همین که پایمان به شهر رسید با انبوه دیوار نوشته هایی مواجه شدم که علیه دکتر بود. الاغ سر راهمان سر بریدند و " مرگ بر بهشتی " و " بهشتی بهشتی طالقانی رو تو کُشتی " گفتند. به همین دلیل در خلال سخنرانی ام به گوشه ای از جنبه های شخصیتی ایشان اشاره کردم. 💢 بعد از جلسه بیش از 22 نامه به دستم رسید که تماما حرف های رکیک و فحش و ناسزا بود.مرا متهم کرده بودند که از یک " آمریکایی " حمایت کرده ام و با او همدست هستم.نوشته بودند خانه 15 طبقه دارد،زن اروپایی دارد و... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔰 یک روز در مجلس خبرگان به دکتر گفتم شما چرا در مقابل این همه توهین از خودتان دفاع نمی کنید؟ در جواب آیه ای خواند و گفت : 🌼🌼 فلانی من نباید از خودم دفاع کنم،بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد. و چون وعده خدا حق است ،من به این وعده اعتقاد دارم، ⬅️ بعد هم گفت دفاع خدا را که نمی توان با دفاع ما مقایسه کرد. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
الهی نه طمع بهشت را دارم و نه نعمت های آن را ... شهادت🌷 را فقط برای ملاقات با تو می خواهم .... 👈تو همه چیز هستی و همه چیز از آن توست ... جان ! امانتی است که تو به من سپرده ای و حال بعد از پستی و بلندی و فراز و نشیب های بسیار ؛ آمده ام ... الهی ! آماده ام برای رفتن به قربانگاه برای قربانی شدن... الهی ؛ این جان ناقابل را به قربانی بپذیر ... الهی ؛ روسیاهم ؛..... رو سفیدم کن ... شهیدم کن ...🥀🕊🕊🕊 ✍️ دست نوشته در 1395 ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
💠 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت می‌ گفت‌ طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشد بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش . 🔰 می‌ گفت این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن را نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داࢪه.... ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
👌👌فقط ۱۶ سالشه اما چقدر قشنگ با خداش درد و دل میکنه... 💐قسمتی از دست نوشته های معنوی عارف شانزده ساله شهید محمود رضا استاد نظری 📚برگرفته از کتاب به قلم بهشتیان. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
📌📌 ثمره سالها هیئت رفتن... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ۲ علیه السلام ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔥 سعی کن تو دنیا به هیچ چیز وابسته نباشی... 🌺 شرط شدن شهید بودن است ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔹 موقع حضورشان در لبنان، مرکزی زده بودند و از یتیمان لبنانی مراقبت می‌کردند. این بچه‌ها شهید چمران را مثل پدرشان دوست داشتند و حاضر بودند برایش بمیرند. 🔰 خانمش می‌گوید: یک وقت مادرم یک غذای گرم و خوبی را پخته بود برای من و مصطفی. مصطفی دیر وقت آمد خانه. بهش گفتم: بیا این غذا را بخور! آمد بنشیند بخورد برگشت از من پرسید: آیا بچه‌ها هم از همین غذا خوردند؟ من گفتم: نه، بچه‌ها غذای یتیم‌ خانه‌ را خوردند، این غذا را مادرم پخته برای شما، شما بنشین بخور! 💢 چمران با تمام گرسنگی‌ و ولعی که برای خوردن این غذا داشت، آن را کنار گذاشت و گفت: نه! ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه‌ها بخورند! گفتم: بچه‌ها که الآن خواب هستند، شما هم که همیشه رعایت می‌کنی، حالا این‌ دفعه مادر من غذا درست کرده، بخور دیگر! 🌸 شروع کرد به اشک ریختن و گفت: بچه‌ها خواب هستند، ‼️ 📚 خاطرات همسر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr