eitaa logo
کانال طاهره سادات ملکی
361 دنبال‌کننده
112 عکس
66 ویدیو
0 فایل
به یک نگاه تو تطهیر می شود دل من... تنها دارایی‌ام کلمه‌هایی‌ست که امید دارم روزی که دیگر نیستم، آبرویم باشند... دانشجوی دکترای مطالعات زنان طلبه سطح سه طنز شعر انگیزشی یادداشت من اینجام👇 @TSadatmaleki
مشاهده در ایتا
دانلود
📗يک عاشقانه‌ي آرام من هرگز نمي‌گويم در هيچ لحظه‌اي از اين سفرِ دشوار، گرفتار نااميدي نبايد شد ‎من مي‌گويم: به اميد بازگرديم، قبل از اينکه نااميدي، نابودمان کند ✍نادر ابراهيمي @tahere_sadat_maleki
📔چهل نامه ي کوتاه به همسرم مخواه که هردو يک آواز را بپسنديم، يک ساز را، يک کتاب را، يک طعم را، يک رنگ را و يک شيوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان يکي باشد، سليقه مان يکي، و رويامان يکي. همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معناي شبيه بودن و شبيه شدن نيست. و شبيه شدن، دال برکمال نيست. بلکه دليل توقف است. ✍نادر ابراهيمي @tahere_sadat_maleki
بسم‌الله شده ساعت دو نیمه شب بخواهید موهایتان را از لای دست و پای کسی جمع کنید؟ یا با ضربه‌ای توی کمرتان از خواب بپ‍‌ّرید؟ یا طوری بیدار شوید که انگار یک نفر دست‌هایتان را بسته و دوتا تیر به شقیقه‌تان زده طوری که نتوانید هیچ حرکتی داشته باشید؟ بعد به زحمت خود را بیرون بکشید و بایستید بالای تخت‌خواب و ببینید که فقط یک مستطیل یک در دو سهمتان از تخت بوده که آن هم به لطف بلند شدنتان از دست رفته است و فکر کنید که در چه موقعیتی بوده‌اید. بعد یادتان بیاید که دیشب برای بچه‌ها قصه خوانده‌اید و از اتاقشان بیرون آمده‌اید. حالا باید کورمال بالش به دست بروید خودتان را جمع کنید و به زور جا بدهید روی تخت بچه‌ها. اصلاً خواب و تختخواب را ول کنید. به این فکر کنید که یکدفعه از آسمان یک مهمان سرزده از راه برسد، در خانه را بزند و بیاید تو و شما برای اینکه آبروداری کنید، بدوید این‌طرف و آن‌طرف و هِی سرخ و سفید شوید و خرت و پرت‌های وسط هال را هُل بدهید توی اولین سوراخ سُنبه‌ای که می‌بینید و در دلتان به باعث و بانی‌اش بد و بیراه بگویید و سه‌سوته خانه را برق بیاندازید. بگذارید از یک موقعیت دیگر بگویم. تصور کنید کودکتان سرماخوردگی دارد، شما برایش سوپ پخته‌اید و او نمیخورد. چقدر عذاب وجدان میگیرید که کاش به جای سوپ آش یا فرنی پخته بودم؟ این تازه یک موقعیت کوچک از عذاب وجدان ماست. ما مادرها با عذاب وجدان زندگی می‌کنیم و نفس میکشیم. مدام خودخوری می‌کنیم که: «کاش برایش فلان لباس را خریده بودم، کاش فلان غذا را پخته بودم، کاش فلان حرف را زده بودم و کاش و کاش و کاش » اگر وقتی مطالب بالا را خواندید لبخندی نشست گوشه‌ی لبتان و پیش خودتان گفتید: «عههه! این منم که...» باید بدانید شما تنها نیستید. چند روز است کتاب «مادر شصت ‌دقیقه‌ای» را خوانده‌ام. نویسنده‌ی کتاب آقای راب پارسونز است توی ینگه‌ دنیا! آقای پارسونز با مادران پیرامون خودش مصاحبه کرده و این کتاب را نوشته. وقتی کتاب را خواندم، آرام شدم. اینکه انسان بداند که در موقعیت‌های سخت تنها نیست و همه شبیه به هم‌اند، حس خوبی پیدا می‌کند. توی کتاب مادرهایی شبیه به خودم پیدا کردم و تجربه‌هایشان را گوشواره‌ی گوشم کردم. یک جایی توی کتاب نوشته بود: «سومین توهم آن بود که کودکی همیشگی است. من باور داشتم که وقتی به بچه‌هایم می‌گویم «بعداً» و یا «هفته بعد آن را انجام می‌دهیم» همیشه یک «بعد» ی وجود خواهد داشت. اما زمانی می‌رسد که آنها دیگر کاری به ما نداشته باشند. آنها همچنان ما را دوست خواهند داشت، اما اگر فکر کنیم که فرصت‌های داستان گفتن و بازی کردن با هم را تا ابد خواهیم داشت، در واقع خودمان را دست انداخته‌ایم.» حقیقت این است که مادری یک کار سختِ شیرین است. می‌دانم روزی می‌رسد که خانه مرتب است، هیچ سر و صدایی نیست، شب‌ها آرام می‌خوابم، دیگر کسی اصرار نمی‌کند تا برایش قصه بگویم، دیگر کسی نمی‌ترسد و از خواب بیدارم نمی‌کند! و می‌دانم یک روز دلم برای این روزها تنگ می‌شود... بریده کتاب: من یک مادرم. من مادر کاملی نیستم. مدت‌هاست که یاد گرفته‌ام کامل بودن، بیش از حدّ تحمل است. من فقط یک مادرم. مادری هستم با استعدادها، امیدها و خواسته‌هایی که ارتباطی با دو فرزندم ندارند. اما بدون تردید تنها در قلمرو مادری است که می‌توانید شادترین خنده‌ها و عمیق‌ترین اندوه مرا پیدا کنید. در آنجاست که می‌توانید بزرگ‌ترین غرور و ماندگارترین ترس‌هایم را کشف کنید. ✍️ طاهره سادات ملکی @tahere_sadat_maleki
،خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذره‌یی کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از نشاندی، خرمن‌ها برخواهی داشت... @tahere_sadat_maleki
عشق در لحظه پدید می‌آید، دوست داشتن، در امتداد زمان، عشق معیارها را در هم می‌ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می‌شود، عشق ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد، دوست داشتن از شناخت و خواستن سرچشمه می‌گیرد، عشق قانون نمی‌شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه‌ای از قوانین عاطفی است، عشق فوران می‌کند، دوست‌داشتن جاری می‌شود، عشق ویران کردن خویشتن است، دوست داشتن ساختنی عظیم! @tahere_sadat_maleki
عشق دقّ‌الباب نمی‌کند، مودب نیست، حرف‌شنو نیست، درس‌خوانده نیست، درویش نیست، حساب‌گر نیست، سربه‌زیر نیست، مطیع نیست، عشق دیوار را باور نمی‌کند، کوه را باور نمی‌کند، گرداب را باور نمی‌کند، زخمِ دهان بازکرده را باور نمی‌کند، مرگ را باور نمی‌کند…. @tahere_sadat_maleki
چرا این کتاب را تا امروز نخوانده بودم؟ چطور می‌شود آدم هم آسمان باشد، هم دریا،هم آتش و هم باران؟ حاج قاسمی که حالا من می‌شناسم وقت محبت به فرزندان شهدا دریا می‌شود، وقت صحبت با خدا و اهل بیت(سلام الله علیهم) باران می‌شود، توی جبهه و میدان آتش می‌شود، به وقت سعه صدر و برخورد با مردم هم آسمان می‌شود. بعد از خواندن کتاب با خودم گفتم چطور یک آدم می‌تواند همه‌ی این‌ها باشد و با همه‌ی این‌ها از دنیا برود؟ و بعد یاد جمله‌ی نادر ابراهیمی افتادم که گفت: «و عَجب حلاوتی دارد مرگ، اگر انسان در راه آرمانی معتبر بمیرد...» و اِنّا ان‌شاءالله بکم لاحقون @tahere_sadat_maleki
بسم‌الله استادی داشتیم که در وانفسای دنیا بلدِ راه بود، هروقت دلم از دست خودم می‌گرفت می‌رفتم پیشش و قلبم آرام می‌شد. یک وقت‌هایی که توی راه می‌ماندم و حس می‌کردم بین زمین و آسمان معلقم و به هیچ جایی وصل نیستم زنگش می‌زدم. او حرف‌هایش را از پشت خروارها سیم و کابل و یک دنیا فاصله می‌ریخت در گوشم، می‌گفت: هر آدمی به لحاظ معنوی چهار فصل دارد گاهی بهار است، سیمش که وصل باشد شاخ و برگ می‌دهد و سبز می‌شود، گاهی تابستان است علاوه بر شاخ و برگ ثمره صبوری‌ها و عبادت‌هایش را می‌بیند، گاهی پاییز است بی‌حوصله و رنگ رنگ می‌شود، بعضی وقت‌ها هم زمستان است یخ و بی‌روح فقط توی دنیا نفس می‌کشد. می‌گفت اگر زمستان شدی ناامید نباش، یک روز بهارت از راه می‌رسد. راستش این روزها زمستان بودم. حتی آن روز که آفتاب تیز افتاده بود روی گل‌های قالی‌ام و هواشناسی پیش‌بینی کرده بود که هوا گرم است! وقتی زمستان می‌شوم خدا را قسم می‌دهم تا زودتر بهارم کند، راهی، چیزی، یا چه می‌دانم کسی را بگذارد پیش پایم که با یک جمله یا یک کلمه سبزم کند! چشم چرخاندن توی کتابخانه و دنبال کتابی بودم تا حالم را جا بیاورد که بی‌اختیار نگاهم افتاد به کتاب اُم علاء! با اُم علاء آشنا بودم، کم و بیش موقع ویراستاری کتاب، کنار نویسنده‌اش بودم اما تا بحال دلچسب و طوری که به جانم بنشیند نخوانده بودمش. نشستم یک نفس خواندمش، کتاب که به نیمه رسید حس کردم دارم سبز می‌شوم. ریشه‌ام دارد زیر خاک می‌دود و برگ‌هایم دارند جوانه می‌کنند، امشب اُم علاء مرا بهار کرد... با روایت‌ها هم خندیدم، هم اشک ریختم، هم غبطه خوردم و هم حسرت... کتاب که تمام شد از اُم علاء تشکر کردم که راه را باز کرد تا بیشتر بشناسیمش! مادر چهار شهید و همسر شهید بودن و شاکر بودن و مهربان بودن و هرچه خوبی توی دنیا است یکجا داشتن، یک مکتب است، مکتبی که دنباله‌رو حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیهاست! از دوست عزیز و همیشه همراهم خانم خردمند ممنونم که کم نیاورد و سختی راه را به جان خرید . و باز ممنونم که انقدر روایت‌ها را شیرین و یکدست نوشته و از خداوند بهترین‌ها را برایش آرزو می‌کنم. ✍️طاهره سادات ملکی آدرس کانال اُم‌علاء: @omalaa @tahere_sadat_maleki
773.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراهِ همدلِ من! در زندگی، لحظه‌های سختی وجود دارد؛ لحظه‌های بسیار سخت و طاقتْ سوزی، که عبور از درون این لحظه‌ها، بدون ضربه زدن به حرمت و قِداستِ زندگی مشترک، به نظر، امری ناممکن می‌رسد. ما کوشیدیم_خدا را شکر_که از قلب این لحظه‌ها، بارها و بارها بگذریم، و چیزی را که به معنای حیات ماست و رؤیای ما، به مخاطره نیندازیم. ما به دلیل بافت پیچیده‌ی زندگی مان، هزار بار مجبور شدیم کوچه‌یی تنگ و طولانی و زرورقی را بپیماییم_بی آنکه تنمان دیوار این کوچه را بشکافد یا حتّی لمس کند. ما، در این کوچه‌ی چه بسیار آشنا، حتّی بارها مجبور به دویدن شدیم، و چه خوب و ماهرانه دویدیم_انگار کُن که بر پُل صراط... نامه‌ی ششم @tahere_sadat_maleki
بسم الله الرحمن الرحیم مثل وقتی که سر یک امتحان سخت نشسته ای و چیزی بلد نیستی و چشم میچرخانی تا سِیر کنی همکلاسی هایت چکاره اند؟ و تا می‌بینی آن ها هم چیزی نمی‌نویسند، یک خوشحالی ریزِ خبیثانه‌ای می‌نشیند تهِ دلت و آرام میشوی، بعد از به دنیا آمدن امیرحسین و حال و هوای روحی دربه داغانم، به دنبال یک نفر شبیه خودم بودم تا آرام شوم. یک نفر که چند قدم بیشتر تا رسیدن به خط پایان نداشته باشد و داور سوت بزند که "اِستُپ" و باید بایستد و زل بزند به آنها که از او عقب‌تر بودند تا جلو بزنند و روبان قرمز را پاره کنند و آن یک نفر سرتاپا نگاه باشد. من برای آرامش خودم به دنبال آدم هایی از این جنس بودم. توی فیلم ها، کتاب ها، اتوبوس، حرم، مسجد، بازار و ... دلم می‌خواست بروم از تک تک آدم‌ها بپرسم: "یک نفر شبیه من ندیدید؟ یکی که شب و روزش دست خودش نیست" چه روزها که به مقاله های ننوشته فکر کردم و چه شبها که به یاد کتاب‌های خوانده نشده خوابیدم. بعد دنیا چرخید و چرخید تا کتابِ مثل نهنگ نفس تازه میکنم را خواندم و بالاخره یک نفر مثل خودم را پیدا کردم و فکر کردم نویسنده چقدر با من آشنا بوده که انقدر ریز و ظریف زندگی‌ام را روایت کرده. دلم میخواست کتاب را ببلعم، طوری سطرسطرش را می‌خواندم که انگار قرار است از روی آن تست کنکور بزنم. منِ قبل از کتاب با منِ بعد از کتاب تومَنی صنّار توفیر داشت. تا قبل از این کتاب‌های توسعه فردی زیاد میخواندم. کتابهایی که می‌گفتند باید صبح زود بیدار شوی، دوش بگیری، چک لیستت را تیک بزنی، روتین روزانه داشته باشی و ... خودت باشی و دنیای خودت و این کتاب‌ها هرچند تا قبل از به دنیا آمدن امیرحسین زندگی‌ام را منظم کرد اما حالا از من انرژی میگرفت. کتاب مثل نهنگ نفس تازه میکنم روایت یک زن پر تلاش و فعال اجتماعی است که بعد از بارداری خانه نشین می شود و در ذهنش هزارجور کنکاش و مسئله دارد و مثل حل شدن شکر در چای، آرام آرام قند مادری را مزه می‌کند. دمِ نویسنده گرم که نوشت برای من و ما و لحظه‌های بی‌قراری‌مان تا یادمان بیاورد حرف‌هایی را که بلد بودیم اما شاید به خاطر مشغله ها و فکرهای درهم برهم در پستوی ذهنمان پنهان شده بودند. حالا من آرامم از مادری کردن لذت می‌برم بدون اینکه ذره‌ای حس گناه داشته باشم از کم‌کاری‌هایم و امید دارم به خدایی که خودش وعده داده همه چیز را جبران می‌کند. ✍طاهره سادات ملکی @tahere_sadat_maleki