eitaa logo
شجر
1.4هزار دنبال‌کننده
837 عکس
94 ویدیو
1.7هزار فایل
شبکه جهادی رشد ⚡شتاب سابق💡 جهت کسب اطلاعات بیشتر با @ad_shajar در ارتباط باشید. ایتا eitaa.com/tahlil_shjr بله ble.ir/tahlil_shjr روبیکا rubika.ir/tahlil_shjr سروش splus.ir/tahlil_shjr تلگرام t.me/tahlil_shjr
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهزاده شما بفرمایید: با این خاطرات چه کنیم؟ 🔶 پدر مرحوم آیت الله طالقانی، ساعت ساز و مُبلغ دین بود. در خاطرات خود می نویسد از خوف نظمیه روی پیغام می نوشتیم تا مبادا گرفتار دژخیم شویم. 🔶 علی اکبر داور موسس قوه قضاییه رضاشاه بود اما از ترس سوظن او کرد. عبدالحسین تیمورتاش کسی که تاج را در روز تاجگذاری به رضاشاه تقدیم کرد در زندان با آمپول هوای کشته شد. 🔶 این سرنوشت نزدیکان به بود که به محضر مبارک اعلیحضرت خدمت‌ها کرده بودند، تکلیف که مشخص است. اگر بخواهیم نام تک‌تک قربانیان آن دوره را به یادآوریم ساعت ها زمان لازم است. 🔶 پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ با توصیه خارجی تصمیم گرفت سازمانی منظم و پرقدرت تاسیس کند تا مخالفین را در داخل و خارج رصد کنند: با یازده اداره متولد شد. 🔶 حجم و شدت خشونت ساواک اقدامات رضاخان را روسفید کرد بطوری که محمدرضا پس از هر سفر خارجی با اعتراض و تظاهرات حقوق بشر روبرو می شد. کاش می شد ساعت ها از گفت. 🔶 اما چرا این‌چند مورد را متذکر شدم؟ نوه و پسر محمدرضا، یعنی حضرت شاهزاده که در صف شغل شریف پادشاهی و ارث پدری ایستاده اند در پیامی ملت ایران را به و دعوت کردند. آقای شاهزاده با آن سابقه و تاریخ گویا، با آن نظمیه خوفناک رضاخان و ساواک خونخوار پدرت چگونه از و تحمل عقیده دیگران می کنید؟ جناب شاهزاده می خواهید به بازگردید؟ خب بفرمایید. 🔶 زندگی با پول به ارث برده از پدر را رها کنید، بلیط هواپیما بگیرید و بفرمایید فرودگاه امام‌خمینی؛ اما خواهشا شما از و تحمل عقاید چیزی به زبان نیاورید همان مرحمت فرموده و فقط بفرمایید ممنون خواهیم بود. 🔸 : دکتر زادبر 🆔 @tahlil_shjr
از اختناق تا دخالت 🔰 انتقادات رئیس ضدجاسوسی ساواک از عملکرد ساواک در داخل کشور 🔶 ساواک، اداره‌کل‌های مختلفی داشت که اداره‌سوم(امنیت‌داخلی) معروف‌ترینش است. اداره‌کل دوم مسئولیت جمع‌آوری اطلاعات‌خارجی، اداره‌هفتم مسئولیت تحلیل و بررسی اطلاعات جمع‌آوری شده‌ی خارجی و اداره‌هشتم مسئولیت ضدجاسوسی را عهده‌دار بودند. 🔶 آن چه مردم در آن سالها به عنوان ساواک می‌شناختند و با زندگی اغلب آنها در تماس و تعامل بود، همان اداره‌کل امنیت‌داخلی بود. واقعیت آن است که شدتِ عمل و خشونت امنیت‌داخلی‌ که از سال ۵٢  رئیسش بود، همیشه مورد انتقاد مسئولان و مدیران سایر قسمت‌ها که کارشان ناظر به خارج از مرزها بود قرار داشت. از نظر آنها، عملکرد اداره‌سوم، ساواک را به موجودی بدنام، ترسناک و نهایتا غیرقابل دفاع تبدیل کرده بود که نامش مترادف با سرکوب و بازداشت و شکنجه بود. به خصوص کمیته مشترک ضد خرابکاری که رسما کارویژه ‌اش شکنجه بود. این اما، همه‌ی انتقادات آنها به مشی پرویز ثابتی نبود. 🔶 منوچهر هاشمی، سالها مسئولیت اداره‌کل هشتم (ضدجاسوسی) را عهده‌دار بود. او در کتاب خاطراتش که سال ١٣٧٣ در لندن منتشر شده نتیجه‌ی عملکرد خشن اداره امنیت داخلی را با تعبیر «اختناق شدید که خشک و تر را با هم می‌سوزانید» توصیف می‌کند. یکی از مهمترین انتقادات دیگر او، «دخالت‌های غیر مجاز اداره امنیت داخلی در امور مختلف مملکت که ساواک را از وظیفه اصلی خود دور کرد» است. او اگرچه از شکنجه «اگر حیات و استقلال و تمامیت ارضی مملکت در بین باشد» دفاع کرده و آن را «تا حدودی قابل توجیه» می‌داند، اما «مهمترین عامل ضدیت و نفرت مردم از ساواک» را «دخالت در وظایف سازمانها و نهادهای دیگر» معرفی می‌کند. 🔶 مهمترین مثالهای او «دخالت در استخدام و انتصاب افراد»، «دخالت در انتخابات»، «دخالت در امور دانشجوئی و دانشگاه‌ها و مدارس»، «دخالت در امور دانشجویان خارج از کشور»، «دخالت در امور مطبوعات و إعمال سانسور» و «اجرای منویات اشخاص و افرادِ به‌خصوص» است. او معتقد است دخالت‌های ساواک «بتدریج از عوامل بازدارنده پیشرفت، بخصوص در زمینه‌های مربوط به دموکراسی و عدالت اجتماعی شد.» 🔶 هاشمی نهایتا این مساله را اینگونه جمع‌بندی می‌کند: «نظایر این قبیل مداخلات فراوان و موارد آن، آنچنان زیاد بوده که هیچ عمل و اقدام و حرکتی در پهنه‌ی کشور، بدون تصویب ساواک یا به بهانه تصویب ساواک صورت نمی‌گرفت، حتی انتخاب مدیر یک مدرسه در یک نقطه دورافتاده.» 🔸 :موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی 🆔 @tahlil_shjr
پایانِ مرد هزارچهره‌ی ساواک 🔶 نخستین بار که پرویز ثابتی جلوی دوربین تلویزیون و خبرنگاران نشست تا اقتدار ساواک را به رخ بکشد، دی‌ماه ۴۹ بود. وقتی که چندماه پس از ترور تیمور بختیار توسط ساواک در عراق، خبر دستگیری تشکیلات گسترده حزب توده در کشور را داد. آن زمان کمتر کسی می‌دانست مجرم اصلی‌ که ثابتی از تصویر نیم‌رخش رونمایی و رسانه‌ها به «مرد هزار چهره حزب توده» ملقبش کردند، شاه‌مُهره‌ی نفوذی ساواک یعنی «عباسعلی شهریاری» است. 🔶 ثابتی در آن کنفرانس خبری در واقع داشت آخرین گامِ پروژه‌ی چندساله‌اش یعنی زمین‌گیر کردن بقایای حزب توده در داخل کشور را برمی‌داشت. او در این چندسال، دو کیس اطلاعاتی مهم را با موفقیت به پایان برده بود: اول در دست گرفتن تشکیلات داخل کشور حزب توده از طریق شبکه‌ای از منابع به سردستگی عباسعلی شهریاری و دوم نفوذ در تشکیلات تیمور بختیار، رئیس پیشین ساواک که در عراق مستقر شده و فعالیتهای خرابکارانه را هدایت می‌کرد. 🔶 شهریاری پس از دستگیری کوتاهش در سال ۴۲ توسط ساواک به عنوان منبع جذب و در عرض این هفت سال به مهم‌ترین دام ساواک برای رصد و دستگیری چپ‌های ایرانی تبدیل شد. از «حزب توده» و «گروه بیژن جزنی» تا «گروه فلسطین» و «آرمان خلق» و تشکیلات تیمور بختیار که نامش را «جنبش آزادی‌بخش ملت ایران» گذاشته بود. 🔶 مردادماه ۱۳۴۹ بختیار توسط ساواکی‌های اطرافش ترور می‌شود. دی‌ماه پس از آنکه شوروی، اطلاعات جاسوس‌بودن شهریاری را به کیانوری می‌دهد؛ رادمنش دبیرکل حزب توده که اعتماد چندین‌ساله‌اش به شهریاری باعث چنین فاجعه‌ای شده برکنار می‌شود. در همین روزها  آخرین پرده‌ی نمایش عباسعلی شهریاری را کلید می‌زند. کنفرانس تلویزیونی برگزار می‌شود، سلاح‌های رسیده از تشکیلات بختیار به داخل ایران در جلسه چیده می‌شود و فاتحانه خبر فروپاشی تشکیلات حزب توده در داخل را اعلام می‌کند. در این جلسه، چهره‌اصلی این تشکیلات که همان شهریاری است با نام «اسلامی» معرفی و او فردی حرفه‌ای ترسیم می‌شود که با درایت  به دام افتاده است. 🔶 پس از این شهریاری به عنوان مدیر یک شرکت کشتیرانی در آبادان مشغول به کار می‌شود. تا چندسال ردپای چندانی از او دیده نمی‌شود تا اینکه چریک‌های فدائی خلق موفق به شناسائی و نهایتا ترورش در ۱۴ اسفند ۱۳۵۳ می‌شوند. 🔶 اما او تنها منبع ساواک در تشکیلات حزب توده نبود. کاووس صاحب، دیگر منبع ساواک تا چندسال بعد همچنان مشغول فعالیت بود تا اینکه تیرماه ۱۳۵۵رسما از طرف حزب توده اعلام شد او از «کارگزاران ساواک و همکاران نزدیک عباس شهریاری» است. 🔸 : موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی 🆔 @tahlil_shjr
هق هق دل شکسته 🔸ماموران که از مقاومت من و رضوانه عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه‌های من، راه به جایی نبرد. 🔸دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود. صدای جیغ ها و ناله های جگرسوز رضوانه قطع نمی‌شد، سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی‌رساند. 🔸ناگهان همه صداها قطع شد. خدایا چه شد؟ هراس وجودم را فرا گرفت. 🔸ساعت ۴ صبح چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می‌زدم، صدای زنجیر در را شنیدم، به طرف در سلول خیز برداشتم. 🔸وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح و خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند؟ 🔸آن قطعه گوشت که روی زمین رها شده رضوانه! جگر پاره من است. 🔸دختر چهارده ساله ام را در آغوش گرفتم و دلداریش دادم از او درباره آن شب گم شده در زمان پرسیدم، اشک در چشمانش حلقه زد، بغض در گلویش ترکید و در آغوشم فرو رفت و هق هق گریست. 🔸در آن شب شوم چند نفر از ساواکی های مزدور و خبیث چون حیوانی درنده و وحشی، او را سر برهنه کرده و دورش حلقه می‌زنند و آزار و اذیتش می‌کنند...! ✍ : کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)- انتشارات سوره مهر- چاپ نهم- ص ۷۴،۷۵،۷۷ 🆔 @tahlil_shjr
بازجویی بی حیا 🔸فرهاد قیصری گفت: بعد از سی چهل ساعت بی خوابی چشمانم چنان از شدت بی خوابی می سوخت که تا مغزم تیر می کشید. 🔸آرزو می‌کردم بی هوش شوم ولی نمی شدم. چندبار خواب مرا از پا انداخت و مثل تخته سنگ به زمین افتادم، ولی هربار با یک لیوان آب سردی که نگهبان به صورتم می پاشید بیدار می شدم و در اثر ضربه های چک و لگدی که می خوردم چشمانم را به زور باز نگه می داشتم. 🔸بعد از هفتاد و دو ساعت بی خوابی، در حالی که دیگر داشتم بیهوش می شدم، گذاشتم بخوابم و من بیست و چهار ساعت پشت هم خوابیدم، اما در خواب مدام بیدار می شدم و چشمانم را که می سوخت می مالیدم و به خودم می پیچیدم و دوباره بیهوش می شدم. 🔸او گفت: اول مرا خیلی زدند که اقرار کنم که تو (عباسی سماکار) در مورد گروگان گرفتن رضا پهلوی به من چیزی گفته ای. 🔸من هر چه فریاد زدم و انکار کردم فایده نداشت، گوششان به این حرف ها بدهکار نبود و دو روز تمام مرا می زدند. 🔸برای اینکه از من اقرار بگیرند، گذاشتند خواهرم به ملاقاتم بیاید. پدر سگ داوودی می‌گفت: خواهرت به چشم برادری خوشگل است ها!!! ✍ : کتاب من یک شورشی هستم- انتشارات مهراندیش- خاطرات عباس سماکار- ص ۱۶۵، ۱۶۶ 🆔 @tahlil_shjr
پناه به قرآن 🔸صیرفی روزی به نزدم آمد و گفت که دلش می‌خواهد راجع به قرآن مطالبی بشنود. 🔸کمی برایش گفتم، علاقه‌مند شد که آن را بخواند ولی مشکل داشت. 🔸می‌گفت: اگر اسمم را برای گرفتن قرآن بنویسم بچه ها (چپی‌ها) مسخره ام خواهند کرد و دردسر برایم درست می‌کنند. 🔸به همین خاطر من به نام خودم از بچه ها قرآن گرفته در آخر هر شب به او می‌دادم. 🔸به این ترتیب ‌که قرآن را بالای سرم می‌گذاشتم و او که تختش بالای تخت من و در طبقه دوم بود، آن را برمی‌داشت و پس از خواندن دوباره همان‌جا می‌گذاشت. ✍ : کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - انتشارات سوره مهر - چاپ نهم - ص ۹۱ 🆔 @tahlil_shjr
✅ اجنبی اجنبی است 🔸من گاهی در زندان کرمان یادداشت‌هایی می‌نوشتم. 🔸در یکی از آن ها نوشته بودم:《اجنبی اجنبی است》، شمالی و جنوبی و شرقی و غربی هم ندارد، ایران را باید ایرانی اداره نماید. ارتباطم با دربار و فرزندان رضاشاه و دیدن رفتارهای بسیار زشت و ناپسند این جماعت، نفرتی شدید در من ایجاد کرد و سرانجام علیه سلطنت و علیه نظام خان خانی قیام کردم و به مبارزه پرداختم و تحقیر و توبیخ و زندانی و تبعید شدم. ✍ : کتاب از کاخ های شاه تا زندان های سیبری - خاطرات غلامحسین بیگدلی - ص ۱۰۳ 🆔 @tahlil_shjr
تو گوشی نظیف 🔸برای رفتن به حمام و دستشویی در زندان، مقررات خاصی وجود داشت. گاهی در این زمینه با مشکلاتی مواجه می‌شدیم، از قبیل اینکه برای رفتن به حمام باید از کوچه ای از مأمورین می‌گذشتیم. 🔸حدود پنج ماه به ما داروی نظافت ندادند. یک روز تیمسار خِرَدور برای بازرسی و بازدید از قسمت های مختلف زندان آمد، وقتی وارد حمام شد من در سر بینه مشغول کندن لباس‌هایم بودم، جلوی او ایستادم و گفتم: تیمسار! ما مسلمانیم و نیاز به نظافت داریم دستور دهید داروی نظافت به ما بدهند. 🔸نمی‌دانم با چه لحنی این جمله را گفتم که به او خیلی برخورد، ناگهان سیلی محکمی به گوش من نواخت و تا من به خود بیایم از آنجا دور شد. 🔸من چند فحش به او دادم و از برخوردش خیلی ناراحت شدم. 🔸از حمام که بیرون آمدم چند سرباز دژبان جلو مرا گرفته و با خود بردند. 🔸به اتاقی وارد شدیم که تیمسار خِرَدور آنجا نشسته بود. دو نفر سرهنگ نیز در دو طرف او بودند. 🔸قبل از اینکه حرفی بزنم تیمسار گفت آقای احمد احمد! گفتم بله گفت من اشتباه کردم به لحظه عصبانی شدم و تو گوش شما زدم، از شما معذرت می‌خوام. خب شما هم نباید آن جمله را در مقابل جمع به من می‌گفتی! 🔸گفتم جناب تیمسار! جای معذرت خواهی و بخشش نیست. 🔸گفت اگر نمی‌بخشی قصاص کن! با این جمله آن دو سرهنگ جا خوردند و رنگشان پرید. 🔸گفتم بخشیدم. ✍ : کتاب خاطرات احمد احمد - انتشارات سوره مهر - چاپ هشتم - ص ۱۲۴ 🆔 @tahlil_shjr
زندان شهربانی 🔸زندان شهربانی دارای یک حیاط گرد و ساختمان سه طبقه در اطراف حیاط بود. با اینکه هر چند نفر را در یک اتاق زندانی می‌کردند اما چند نفری مقاومت و سر سختی کرده بودند از جمله من، در اتاقی به صورت انفرادی محبوس کردند. 🔸اتاق من پنجره‌ای مشرف به حیاط زندان داشت. 🔸پاسبان های زندان بسیار بد خلق و بد زبان بودند. 🔸چنان با ما برخورد می‌کردند که گویی با حیوان وحشی و درنده خویی طرف هستند. 🔸مثلا وقتی غذا می‌آوردند، از شیشه دریچه در به داخل اتاق نگاه می‌کردند و منتظر بودند که زندانی از در فاصله بگیرد و بعد یواش در را باز می‌کردند و ظرف غذا را پشت در می‌گذاشتند و زود در را می‌بستند. ✍ : کتاب خاطرات احمد احمد _ انتشارات سوره مهر _ چاپ هشتم _ ص ۱۱۵ 🆔 @tahlil_shjr