منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمینژاد و آیتالله واعظ طبسی.
یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوالپرسی متوجهشده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و با خون خونسردی کامل آنها را به خود جابجا میکرد. پدرم بارها ما راه هم هنگام جابهجایی مهمات با خود میبرد تا این عملیات شکلی عادیتر به خود بگیرد البته ما اینها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمیشدیم.
از حضرت آقا شنیدیم که:
«یک روز آقای اندرزگو را در بازار "سرشور" مشهد دیدم که با یک #موتور_گازی میآمد. موتور را که نگهداشت؛ دیدم چند #خروس در عقب موتور خود دارد.
از او دربارهی خروسها پرسیدم، جواب داد که «اینها این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند!»
حضرت آقا فرمودند: «#زنبیل را که کنار زدند، دیدم زیر پای خروسها پر از #نارنجک و اسلحه است».
#شهید_سید_علی_اندرزگو
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شجاعت
#راوی: سید مهدی اندرزگو؛ فرزند شهید
#کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه 106-107..