ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده ی خزانم
باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته ی تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست
#شیخ_بهائی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من زعلت هاجداست
با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست درچشمان عاشق توتیاست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر
زندگی با عشق اینطور است: پرتشویشتر
خویشتنداری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری میرسد من با تو قوم و خویشتر…!
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طرّه مو
گاه نیش کوچکی کافیست، گاهی نیشتر
یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را میشد از این ریشتر…
احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفتهتر هم دیدهبودم پیشتر
هرچه میخواهد دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم تو از اینها عاقبت اندیشتر...
#مژگان_عباسلو
@takbitnab
🌹🌹🌹
کنارت مانده ام امّا چه سودی دارد این ماندن
شبیه چَتر نَمناکی که خود درگیرِ باران است...
#سعید_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تمام دل خوشی ام شور عاشقانه ی توست
دو چشم منتظرم تا همیشه خانه ی توست
تو صبر گفتی و من خسته از شکیبایی
تمام زندگی ام غرق در بهانه ی توست
بهانه ی همه ی شعرهای من، برگرد
بیا که خانه ی قلبم پر از ترانه ی توست
دل گرفته ی من همچو مرغ در قفسی
تمام هوش و حواسش به آشیانه ی توست
به کنج خلوت خود، همچو ابر می بارم
سرم درون خیالم به روی شانه ی توست
تو رفته ای و من اینجا میان خاطره ها
به هر طرف که نظر می کنم نشانه ی توست
دل شکسته ی من از تو عشق می گیرد
کبوترم که امیدم به آب و دانه ی توست
#فاطمه_طاهريان
@takbitnab
🌹🌹🌹
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
"فکر اگر پَر بکشد"
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینهها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
"فکر اگر پر بکشد"
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها...
#نیما_یوشیج
@takbitnab
🌹🌹🌹
#پنج_شنبه و دلتنگی !!!
و اما این بار میخواهم
برای خودِ #پنج_شنبه فاتحه ای بخوانم !
چرا که زندگیِ ابدی وار یعنی؟؟؟
زنده ماندن در قلبِ کسی ،
که حتی بی حضورت
هر لحظه یادت را نفس میکِشَد !!!
و دوست میدارم
و با هر دمَم عشق خواهم ورزید ،
و من ،،، جاودانه خواهم ماند !
چرا که او در قلبش ،
مرا عاشقانه زندگی
خواهد کرد !
#فرزانه_طالبی_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
ندانم تا چه باد است این که از گلزار می آید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار می آید
مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم
نبود امید، پیش دیده بیدار می آید
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم
که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن
که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم
#عراقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوست داشتن و عاشقانه هایم
یڪ پروسه عظیم است..
که نه ابتدایے دارد و نه انتهایـے
هر چقدر بخواهـے خرجش میڪنم.
و از نوع یڪ شــروع تازه
برای دوست داشتنت پیدا میڪنـم😍
#امیر_خسرو_ابراهیمیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
از شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستم
تو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم
چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارد
دل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم
پس از این کسی نبیند به کفم پیالۀ مِی
دگرم به مِی چه حاجت چو گرفته ای تو دستم
بخدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان
که ز بودِ توست بودم که ز هستِ توست هستم
بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم
تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم
به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت
که به تار تار ِ مویت همه عمر خویش بستم
مکنم تو منع زاهد پس از این ز مِی پرستی
نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم
#هما_میرافشار
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
خانهٔ عقل به یک بار برانداختهایم
بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر
گو: مینداز، که ما خود سپر انداختهایم
#اوحدی_مراغه_ای
@takbitnab
🌹🌹🌹
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوریکه بهدریاست به مردابنباشد
گفتم شب مهتاب بیا،نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا صُبـحدم به يادِ تو شَب را قَدم زَدم
آتَش گِرفتم اَز تو و دَر صُبحدم زَدم
با آسِمان مُفاخره كَرديم تا سَحر
او اَز سِتاره دَم زد و مَن اَز تو دَم زدم
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نمیدانم دلم دیوانه ی کیست
کجا آواره و در خانه ی کیست
نمیدونم دل سر گشته ی مو
اسیر نرگس مستانه ی کیست
#باباطاهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان کوزه ی مِی که نیست در وِی ضرری
پُر کن قدحی ، بخور به من دِه دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند، کوزه گری
#خیام
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید، منیر و ماه تابنده شدهست.
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر از منظرهها سیر شدی حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست
عادتم بود که همراه تو پرواز کنم
اگر اینبار زمینگیر شدی حرفی نیست
عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست
با من از بازیِ گرگمبههوا حرف زدی
وقتِ بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست
تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
#زهرا_حاصلی
@takbitnab
🌹🌹🌹