شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
خانهٔ عقل به یک بار برانداختهایم
بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر
گو: مینداز، که ما خود سپر انداختهایم
#اوحدی_مراغه_ای
@takbitnab
🌹🌹🌹
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوریکه بهدریاست به مردابنباشد
گفتم شب مهتاب بیا،نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
#قیصر_امین_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا صُبـحدم به يادِ تو شَب را قَدم زَدم
آتَش گِرفتم اَز تو و دَر صُبحدم زَدم
با آسِمان مُفاخره كَرديم تا سَحر
او اَز سِتاره دَم زد و مَن اَز تو دَم زدم
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نمیدانم دلم دیوانه ی کیست
کجا آواره و در خانه ی کیست
نمیدونم دل سر گشته ی مو
اسیر نرگس مستانه ی کیست
#باباطاهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان کوزه ی مِی که نیست در وِی ضرری
پُر کن قدحی ، بخور به من دِه دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند، کوزه گری
#خیام
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید، منیر و ماه تابنده شدهست.
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر از منظرهها سیر شدی حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست
عادتم بود که همراه تو پرواز کنم
اگر اینبار زمینگیر شدی حرفی نیست
عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست
با من از بازیِ گرگمبههوا حرف زدی
وقتِ بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست
تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
#زهرا_حاصلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
#عبید_زاکانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
لاله کاران دگر لاله مکارید
باغبانان دو دست از گل بدارید
اگر عهد گلان این بو که دیدم
بیخ گل بر کنید و خار بکارید
#باباطاهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر دُشنام فَرمایی و گر نفرین دُعا گویم
جوابِ تلخ میزیبَد لبِ لعل شکرخا را....
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح است ساقیا قدحۍپُر شراب کن
دورِ فلـک درنـگ نـدارد ، شتـاب کن
زان پیشتر کـه عالَمِ فانی شود خراب
ما را ز جامِ بـاده ی گلـگون خراب کن
خورشیدِ می ز مشرقِ ساغر طلوع کرد
گر برگِ عیش میطلبی تَرکِ خواب کن
روزی کـه چرخ از گِلِ ما کـوزه ها کند
زنهـار کاسـه ی سرِ مـا پُـر شراب کن
کارِ صـواب بـاده پرستی ست حافظا
برخیـز و عـزم جزم بـه کارِ صواب کن
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب محو انتظار تو بودم،
دميد صبح،
گشتم به ياد روي تو،
قربان آفتاب...
#بیدل_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیا ای جان نو داده جهان را
ببر از کار عقل کاردان را
از آن سویی که هر شب جان روانست
به وقت صبح بازآرد روان را
از آن سو که بهار آید زمین را
چراغ نو دهد صبح آسمان را
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
لبخند بزن
بگذار بهانه ای پیدا کنم
تا عاشقانه ترین ها را بنویسم
و هر صبح
تو را از پیله تنهائیت
به پرواز دعوت کنم
لبخند بزن
و بگذار
باد از خرمن موهای تو رد بشود
تا گلهای بیشتری بارور شوند
و من در انتهای هر شب
با آرامش ، خیالت را در آغوش بگیرم
لبخند بزن
تا تحمل تنهایی
برایم آسان تر بشود
#مجتبی_رمضانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر از منظرهها سیر شدی حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست
عادتم بود که همراه تو پرواز کنم
اگر اینبار زمینگیر شدی حرفی نیست
عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست
با من از بازیِ گرگمبههوا حرف زدی
وقتِ بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست
تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
#زهرا_حاصلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هرچند حیا میکند از بوسهی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
هرچند حیا میکند از بوسهی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفت: آنچه ز من داری ؟ گفتم ستم است
دل دادم و بیدل شدم و این نه کم است
اندر دل تو هزارها رنگ فریب
واندر دل من هزارها رَنگ غم است.
#نیما_یوشیج
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر زمان می دیدمش نبضِ زمان می ایستاد
آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد
هر مُژِه مانند تیری بود ابرویش کمان
پلک برمیداشت تیری در کمان می ایستاد
عشق او از دل به عمق استخوانم رفته بود
باز هم ای کاش توی استخوان می ایستاد
کاش می مردم ولی هرگز نمی دیدم که او
پیش چشمِ من کنارِ دیگران می ایستاد
حرف از رفتن که میزد او ، نه تنها قلب من
قلب هر گنجشک توی آسمان می ایستاد
وقت رفتن حال من را باد میدانست، چون
کشتی اش می رفت امّا بادبان می ایستاد
او خودش هم حال من را خوب می دانست، کاش...
کاش با آن حال می گفتم بمان، می ایستاد...
#کاوه_احمدزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹