eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
سوخت سودای تو جان من شیدائی را برد عشق تو ز من صبر و شکیبائی را دل سرگشته بصحرای جنون زد چکنم اگر از پی نروم این دل هرجائی را @takbitnab 🌹🌹🌹
نبضم گرفت و هوای دلم گرفت. بادست نازکش ورقه ای ازگلم گرفت. افتاده ام زپاه و سرم رو به قبله است. بد آتشی به تن حاصلم گرفت. @takbitnab 🌹🌹🌹
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش @takbitnab 🌹🌹🌹
درد معشوقان به عاشق بیشتر دارد اثر شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت دوش ‌سودای‌ که‌ می‌زد شیشهٔ ‌اشکم ‌به سنگ کز مژه تا دامنم یک سر دل دیوانه ریخت @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش جان و دردت هر دو در یک خانه خوش گر وصال است از تو قسمم گر فراق هست هر دو بر من دیوانه خوش من چنان در عشق غرقم کز توام هم غرامت هست و هم شکرانه خوش دل بسی افسانهٔ وصل تو گفت تا که شد در خواب ازین افسانه خوش گر تو ای دل عاشقی پروانه‌وار از سر جان درگذر مردانه خوش نه که جان درباختن کار تو نیست جان فشاندن هست از پروانه خوش قرب سلطان جوی و پروانه مجوی روستایی باشد از پروانه خوش گر تو مرد آشنایی چون شوی از شرابی همچو آن بیگانه خوش هر که صد دریا ندارد حوصله تا ابد گردد به یک پیمانه خوش مرد این ره آن زمانی کز دو کون مفلسی باشی درین ویرانه خوش تو از آن مرغان مدان عطار را کز دو عالم آیدش یک دانه خوش @takbitnab 🌹🌹🌹
تو به من خنديدی و نمی‌دانستی من به چه دلهره از باغچه‌ی همسايه سيب را دزديدم باغبان از پی من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سال‌هاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان می‌دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچک ما سيب نداشت @takbitnab 🌹🌹🌹
بسوز، ای عاشق خسته که آن بی مهر می آید بنال، ای بلبل مسکین که آن صیاد می آید برو، ای خواب، یار من نه ای، زیرا که من امشب سر زلف پریشان کسی ام یاد می آید @takbitnab 🌹🌹🌹
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش چون آینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نوازنده تو کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا میچیدی @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب همه شب ز هجر نالان بودم با بخت سیه دست و گریبان بودم قربان شومت دی به که همره بودی کامشب همه شب به خویش گریان بودم @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت ای پرده‌پوش قصهٔ من بگذر از سرم کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی که گفت به گُل نسبتی‌ست روی تو را ‏فزود قدر گل و برد آبروی تو را! از آن به هر چمنی جست‌وجو کنیم تو را که تا مگر ز گلی بشنویم بوی تو را بهِل که شیخ به طاعت خَرد بهشت که ما به عالمی نفروشیم خاک کوی تو را به هرطرف،دلِ جمعیّتی پریشان خواست به‌حکمت آن‌که پریشان نِمود موی تو را خُدای را دل ما را مکدّر از چه کنی؟ که گاه جلوه خوش آیینه است روی تو را ز خاک کوی خرابات پا مکش «عمّان» ‏که آب رفته نیاید دوباره جوی تو را @takbitnab 🌹🌹🌹
باز ساقی گفت تا چند انتظار ای حریف لاابالی سر برآر ای قدح پیمای درآ ، هویی بزن گوی چوگانم سرت، گویی بزن چون به موقع ساقیش درخواست کرد پیر میخواران زجا، قد راست کرد زینت افزای بساط نشاتین سرور و سر خیل مخموران حسین گفت آنکس را که میجویی منم باده خواری را که میگویی منم شرطهایش را یکایک گوش کرد ساغر می را تمامی نوش کرد باز گفت از این شراب خوشگوار دیگرت گر هست یک ساغر بیار @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم قرین غم و درد و رنج و غصه شود چو یاد آن لب و رخسار و زلف و خال کند نیامدست مرا در خیال جز رخ تو اگر چه نرگس مستت جزین خیال کند @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟ خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد @takbitnab 🌹🌹🌹
دل بر سر تو بدل نجوید هرگز جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی دگر نروید هرگز @takbitnab 🌹🌹🌹
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا غم همنشین من شد و من همنشین غم تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست سروها دیدم در باغ و تأمل کردم قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیکست کسی را که توانایی هست @takbitnab 🌹🌹🌹
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت دانه‌ای را باغ و بستان ساختی خاک را کاشانه کردی عاقبت @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت ملامت من مسکین کسی کند که نداند که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت @takbitnab 🌹🌹🌹
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار شد روز و روزگار من اندر وفای تو صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا بادا فدای عشق و فریب و ولای تو جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
باز سوزی در دلم از محنت هجران فتاد چون کشیدم آه از دل، آتشم در جان فتاد روز من شد تیره بی‌او، روزگار من سیاه ای اجل! رحمی، که کارم با شب هجران فتاد رفت آن خورشید و من گشتم به کنج غم اسیر زآنکه همچون سایه در دنبال او نتْوان فتاد گشت ویران خانه‌ی «اهلی» ز توفانِ سرشک در شب هجران، در و دیوارش از باران فتاد... @takbitnab 🌹🌹🌹