eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش چون آینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نوازنده تو کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا میچیدی @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب همه شب ز هجر نالان بودم با بخت سیه دست و گریبان بودم قربان شومت دی به که همره بودی کامشب همه شب به خویش گریان بودم @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت ای پرده‌پوش قصهٔ من بگذر از سرم کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی که گفت به گُل نسبتی‌ست روی تو را ‏فزود قدر گل و برد آبروی تو را! از آن به هر چمنی جست‌وجو کنیم تو را که تا مگر ز گلی بشنویم بوی تو را بهِل که شیخ به طاعت خَرد بهشت که ما به عالمی نفروشیم خاک کوی تو را به هرطرف،دلِ جمعیّتی پریشان خواست به‌حکمت آن‌که پریشان نِمود موی تو را خُدای را دل ما را مکدّر از چه کنی؟ که گاه جلوه خوش آیینه است روی تو را ز خاک کوی خرابات پا مکش «عمّان» ‏که آب رفته نیاید دوباره جوی تو را @takbitnab 🌹🌹🌹
باز ساقی گفت تا چند انتظار ای حریف لاابالی سر برآر ای قدح پیمای درآ ، هویی بزن گوی چوگانم سرت، گویی بزن چون به موقع ساقیش درخواست کرد پیر میخواران زجا، قد راست کرد زینت افزای بساط نشاتین سرور و سر خیل مخموران حسین گفت آنکس را که میجویی منم باده خواری را که میگویی منم شرطهایش را یکایک گوش کرد ساغر می را تمامی نوش کرد باز گفت از این شراب خوشگوار دیگرت گر هست یک ساغر بیار @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم قرین غم و درد و رنج و غصه شود چو یاد آن لب و رخسار و زلف و خال کند نیامدست مرا در خیال جز رخ تو اگر چه نرگس مستت جزین خیال کند @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟ خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد @takbitnab 🌹🌹🌹
دل بر سر تو بدل نجوید هرگز جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی دگر نروید هرگز @takbitnab 🌹🌹🌹
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا غم همنشین من شد و من همنشین غم تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست سروها دیدم در باغ و تأمل کردم قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیکست کسی را که توانایی هست @takbitnab 🌹🌹🌹
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت دانه‌ای را باغ و بستان ساختی خاک را کاشانه کردی عاقبت @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت ملامت من مسکین کسی کند که نداند که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت @takbitnab 🌹🌹🌹
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار شد روز و روزگار من اندر وفای تو صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا بادا فدای عشق و فریب و ولای تو جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
باز سوزی در دلم از محنت هجران فتاد چون کشیدم آه از دل، آتشم در جان فتاد روز من شد تیره بی‌او، روزگار من سیاه ای اجل! رحمی، که کارم با شب هجران فتاد رفت آن خورشید و من گشتم به کنج غم اسیر زآنکه همچون سایه در دنبال او نتْوان فتاد گشت ویران خانه‌ی «اهلی» ز توفانِ سرشک در شب هجران، در و دیوارش از باران فتاد... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای پسته تو، خنده زده بر حدیث قند مشتاقم از برای خدا ، یک شکر بخند طوبی ز قامت تو ، نیارد که دم زند زین قصه بگذرم ،که سخن می‌شود بلند ! خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون؟! دل در وفای صحبت رود ، کسان مبند گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی ما نیستیم معتقد ؛شیخ خودپسند! ز آشفتگی حال من آگاه کی شود ؟! آن را که دل نگشت ، گرفتار این کمند بازار شوق گرم شد ، آن سروقد کجاست ؟ تا جان خود؛ بر آتش رویش ، کنم سپند جایی که یار ما به شکرخنده ، دم زند ای پسته کیستی ؟تو خدا را به خود مخند "حافظ" چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنی دانی کجاست جای تو ؛خوارزم یا خجند؟! @takbitnab 🌹🌹🌹
روشنانی که به تاریکی شب گردانند شمع در پرده و پروانه سر گردانند خود بده درس محبت که ادیبان خرد همه در مکتب توحید تو شاگردانند تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند تو به جانستی و این جمع جهانگردانند عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند اهل دردی که زبان دل من داند نیست دردمندم من و یاران همه بی دردانند بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردانند آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست وینهمه بی خبرانند که خون سردانند چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند عاشقان زر وجودند که رو زردانند شهریارا مفشان گوهر طبع علوی کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند @takbitnab 🌹🌹🌹
دوای درد دل خسته ام بکن یارا بیا که نیست مرا بی تو زیستن یارا ز جستجوی تو یارا روان همیسازم ز چشمه های دو دیده هزار دریا را جماعتی که بکوی تو راه مییابند کجا کنند تمنا بهشت اعلا را برد خیال تو از ره هزار زاهد را کند جمال تو شیدا هزار دانا را چنان ز هوش برفتم ز عشق بالایت که باز می نشناسم نشیب و بالا را همان زمان که بروی تو دیده بگشادم بروی غیر تو بستم در سویدا را @takbitnab 🌹🌹🌹
دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستیم که هر کس که برگذشت در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان موی است آن میان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام زان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست @takbitnab 🌹🌹🌹
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم امید در شب زلفت به روز عمر نبستم طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم به شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم @takbitnab 🌹🌹🌹
بسازیم قدری به شب خاطره. گپ وگفت گوئیم لب پنجره. به انگشت بر شیشه نقشی کشیم. که هررهگذر دید داند خوشیم. بیا تا که آهنگ کاری کنیم. چو اسبی فرو جست سواری کنیم. ازاینجاه واونجاه نگاه برکشیم. بساط خود از خواب شب در کشیم. به پرواز چو پروانه پران شویم. به قصر امل هردو مهمان شویم. بنوشیم قدری شراب ازخوشی. بریزیم از جان و تن ناخوشی. به هم قصه سازم با نام شب. بنامیم این عشق را راه شب. @takbitnab 🌹🌹🌹
درپی غافله عشق چقدر زاری کرد. گریه هاکردوبزد سینه و غمخوری کرد. بعدسی سال خبر دار شدن گلبن او. بوی عطرش به دیار دگری جاری کرد. @takbitnab 🌹🌹🌹