eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟ با تو داردم زازل سابقه عشق ولی کار بخت است و عنایت به سوابق نشود در سرم هست که خاک کف پای تو شوم من برینم، مگر بخت موافق نشود شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد دارم امید که دودش به تو لاحق نشود می‌کند دست درازی سر زلفت مگذار تا به رغم دل من با تو معانق نشود هر که این صورت و اخلاق و معانی دارد که تو داری، ز چه محبوب خلایق نشود؟ شب به یاد تو کنم زنده گواهم صبح است روشن این قول به بی‌شاهد صادق نشود با دهان و لب تو جان مرا رازی هست همه کس واقف اسرار دقایق نشود کار کن کار که کار تو میسر سلمان به عبارات خوش و نکته رایق نشود @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن کار صواب باده پرستیست حافظا برخیز و عزم جزم به کار صواب کن @takbitnab 🌹🌹🌹
تمام روز نگاه من به چشمهای زندگیم خیره گشته بود به آن دو چشم مضطرب ترسان که از نگاه ثابت من می گریختند و چون دروغگویان به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند...! @takbitnab 🌹🌹🌹
یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آن که می‌خواهد در آغوش نداند دوش بر دوش حریفان که تنها مانده چون خفت از غمش دوش نکوگویان نصیحت می‌کنندم ز من فریاد می‌آید که خاموش ز بانگ رود و آوای سرودم دگر جای نصیحت نیست در گوش مرا گویند چشم از وی بپوشان ورا گو برقعی بر خویشتن پوش نشانی زان پری تا در خیالست نیاید هرگز این دیوانه با هوش نمی‌شاید گرفتن چشمه چشم که دریای درون می‌آورد جوش بیا تا هر چه هست از دست محبوب بیاشامیم اگر زهرست اگر نوش مرا در خاک راه دوست بگذار بر او گو دشمن اندر خون من کوش نه یاری سست پیمانست سعدی که در سختی کند یاری فراموش @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب به دور از تو دلم غمگین و خونبار است در سینه ی غمدیده ام آشوب بسیار است دردی که دارم می کشم از سرنوشت ماست انگار دنیا از من و تو سخت بیزار است دنیا به دور از چشم زیبایت به کامم نیست از داغ عشقت روزگارم تلخ و دشوار است در حسرتت تا صبحدم سردرگریبانم چشم حزین و خسته ام بی وقفه بیدار است ای کاش می دیدی چه آمد بر سرم از عشق عمری ست دنیا بر سر این مرد، آوار است @takbitnab 🌹🌹🌹
عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم آمدم رندانه در کوی خرابات مغان جام می را نوش کردم باز مستانه شدم مدتی با زاهدان در زاویه بودم مقیم چون ندیدم حاصلی دیگر به میخانه شدم راز جانانه اگر جوئی بجو از جان من زان که جان کردم فدا همراز جانانه شدم خم می را سر گشودم جام می دارم به دست توبه را بشکستم و در بند پیمانه شدم چشم مست نعمت الله در نظر دارم مدام عیب من کم کن اگر سرمست و دیوانه شدم @takbitnab 🌹🌹🌹
دست من و تنهای هر قدر که بگویی سرد است ، تاثیر زمستان نیست ، اینجا، دل پژمرده، تنها دل آدم نیست ، هر جا که نگاهت رفت ، هر چیز که اینجا هست ، درگیر زمستانیست ، تنهایی انسان است ، گویی که زمستان است ، یک جرعه شراب ناب ، یک مزه ی سردرگم ، یک ساقی پا بر جا ، یک دوست بی همتا ، چیزی تو نمیبینی ، یک دست فقط یک دست ، آواره و سرگردان ، آن دست تهی از دست ، هر قدر بگویی سرد است ، دست من و تنهای ، ظلم است ، وقتی که تو اینجایی ، وقتی که تو اینجایی ،... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای قد و بالای تو حسرتِ سرو بلند خنده نمی‌آیدت، بهر دل من بخند ای ز تو عالم بجوش، لطف کن، ارزان فروش خندهٔ‌شیرین نوش راست بفرما، بچند؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
شب وداع و غم هجر و درد تنهایی دل شکسته و محزون کجا شکیبایی سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی @takbitnab 🌹🌹🌹
نه آسان دیدنِ رویت، نه ممکن دوری از کویت ندانم چون کنم، در وادیِ حیرت گرفتارم .... @takbitnab 🌹🌹🌹
بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم روز و شب در پی دل، گرد جهان می‌گردم غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم @takbitnab 🌹🌹🌹
درد تو به جان خریدم و دم نزدم درمان تو را ندیدم و دم نزدم از حرمت درد تو ننالیدم هیچ آهسته لبی گزیدم و دم نزدم... @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس دل و آرام جان و دفع غمی @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ز غمِ فراقِ تو جانِ مرا شکایتی بر در تو نشسته‌ام منتظرِ عنایتی گرچه بمیرم از غمت‌ هم‌ نکنی به من نظر ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی @takbitnab 🌹🌹🌹
من با صدایِ نفس کشیدنت هم عاشقی می کنم... حتی اگر آرام و بی صدا، خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم! حتی وقتی از کنارت رد شوم، برای پرت نشدنِ حواست بویِ تنت را پُک بزنم... نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم! حتی با زندگی. @takbitnab 🌹🌹🌹
‌زن که باشی نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی همیشه و هر لحظه دست خودت نیست زن که باشی آفریده می شوی برای عشق ورزیدن برای نگاههای مهربانانه برای بوسه های آتشین... @takbitnab 🌹🌹🌹
منم آنکس که میسازد کنار تو جهانش را در آغوش تو میبیند بهشت جاودانش را تو آن‌ هستی که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را مرا اینگونه میخوانند "همان ‌دیوانه ‌عاشق که چشمان ‌سیه ‌پوشی ازو بِسْتانده‌ جانش را بنازم بر وفای گل که حتی بعد پژمردن زِعطرش میتوان فهمید نشان باغبانش را تو دریای دل خود را به من بسپار وفارغ باش که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز من از دریای تو بردم فقط یک استکانش را @takbitnab 🌹🌹🌹
بخت آن ندارم که یارم کند یاد من حال من که گوید،که گوید به صیاد من گرچه شده دل زار گرفتاربه بیداد او عاقبت رسد عشق،رسد عشق به فریاد من ساقیا کجایی ،کجایی که در آتشم وز غمش ندانی ،ندانی چه ها می کشم @takbitnab 🌹🌹🌹
بنوشانم شراب از آن لب پر التهاب ساقی مکن ما را جواب، ای دلبر ابرو کمان غیر از خدا ماییم و بس، کم عشوه آ با من برقص ای قد و بالایت هوس، بر آتشم آبی فشان گیسوی تو، چشمان تو، مژگان تو رنگ شبان بنگر مرا کز عشق تو، دیگر ندارم هیچ امان @takbitnab 🌹🌹🌹
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است گر سر نهم به پای تو عین سعادت است ورجان کنم فدای تو جای خجالت است @takbitnab 🌹🌹🌹
قصد آن زلفین سرکش کرده‌ام خاطر از سودا مشوش کرده‌ام در ره عشقش میان جان و دل منزل اندر آب و آتش کرده‌ام از وصالش تا طمع ببریده‌ام با خیالش وقت خود خوش کرده‌ام @takbitnab 🌹🌹🌹
من آن طبیبِ زمین گیر زار و بیمارم که هرچه زهر به خود میدهم نمیمیرم من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم @takbitnab 🌹🌹🌹
کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی مرا مستی و سکر زندگانی ست چه ‌غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی ست @takbitnab 🌹🌹🌹
من صید غم عشوه نمایی که تو باشی بیمار به امید دوایی که تو باشی لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم در سایهٔ میمون همایی که تو باشی از بس که ملایک به تماشای تو جمعند اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی خورشید به گرد سر هر ذره بگردد آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل با نعمت دیدار گدایی که تو باشی @takbitnab 🌹🌹🌹
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن که چشم مانده به ره آهوان صحرا را به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند چه جای عشوه غزالان بادپیما را فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور که درد و داغ بود عاشقان شیدا را هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست شبیه سازتر از اشگ من ثریا را @takbitnab 🌹🌹🌹