درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم
وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب زنند
جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح
باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک سرا پرده به گرداب زنند
گفتم : از بهر چه پویی ره میخانه رهی
گفت : آنجاست که بر آتش غم آب زنند
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
از ملامت روی نتوان تافتن در راه عشق
پا به فریاد جرس از کاروان نتوان کشید
زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است
تا نگردی مست این بار گران نتوان کشید
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
قلبم از هیبت تو در هیجان است ، ببین
چشم من از پی تو در دَوَران است،ببین
همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال توام
فکرم از بابت مهرت نگران است، ببین
کاش میشد که تورا نزد خودم می دیدم
جانم از دوری تو در خَفَقان است ، ببین
کیست که از سابقه ی لطف ازل ،حیران است
شوقم از دیدن تو در نوسان است، ببین
تا به کی از پی غم باشم و افسرده و خواب
من تورا دارم و عشق در جریان است، ببین
#مبینا_خلیل_الهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
موج آب زندگی جز پیچ و تاب عشق نیست
سوزد از لبتشنگی هر کس کباب عشق نیست
میرساند چون ره خوابیده رهرو را به جان
رشتهی جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیست
استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
گر به ظاهر سرخرویی در شراب عشق نیست
خاکیان را دل کجا ماند به جای خویشتن؟
آسمان را چون قرار از اضطراب عشق نیست
میکند ریگ روانش کار آب زندگی
پیچ و تاب ناامیدی در سراب عشق نیست
گریهی عشاق دوزخ را کند باغ خلیل
آب این آتش به جز اشک کباب عشق نیست
شاه را درویش میسازد، گدا را پادشاه
عالمی چون عالم خوشانقلاب عشق نیست
پرتو شمع تجلی پردهسوز افتاده است
چشم پوشیدن حجاب آفتاب عشق نیست
مطلب از ایجاد دل کیفیت عشق است و بس
پیش سگ انداز آن دل را که باب عشق نیست
گوی چوگان سبک سیر حوادث میشود
هر که را در مغز سر بوی شراب عشق نیست
نیست در چشم بصیرت خال اگر صائب تو را
نقطهی شک در سراپای کتاب عشق نیست
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا
بندهٔ سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟
بس که کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت
بعد از این بر گریهٔ خود خنده میآید مرا
بستهٔ زلف پریرویان شدن از عقل نیست
لیک من دیوانهام، زنجیر میباید مرا
وعدهٔ وصل تو داد اندکی تسکین دل
تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟
از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا
ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟
همچون هلال بهر تو آغوش من تهی است
ای کوکب امید در آغوش کیستی؟
مهر منیر را نبود جامهٔ سیاه
ای آفتاب حسن سیه پوش کیستی؟
امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟
ما لاله سان ز داغ تو نوشیم خون دل
تو همچو گل حریف قدح نوش کیستی؟
ای عندلیب گلشن شعر و ادب رهی
نالان بیاد غنچه خاموش کیستی؟
#رهى_معيرى
@takbitnab
🌹🌹🌹
نه هر کس از محبت مایه دار است
نه با هر کس محبت سازگار است
بروید لاله با داغ جگر تاب
دل لعل بدخشان بی شرار است
دل من روشن از سوز درون است
جهان بین چشم من از اشک خون است
ز رمز زندگی بیگانه تر باد
کسی کو عشق را گوید جنون است
#اقبال_لاهوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
رفتی؛ که با قرار خداحافظی کنم
نومید و ناگوار خداحافظی کنم
این عادت من است که با خاطرات تو
روزی هزار بار خداحافظی کنم...
دستی به قلب شیشهایَت میکشی که من
ناچار چون غبار خداحافظی کنم
بر من تبر زدند و شکستند و سخت بود
اینگونه با بهار خداحافظی کنم...
بازآ که با شنیدن سین سلام تو
با خلق روزگار خداحافظی کنم!
#سجاد_سامانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
#عبید_زاکانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد
طالب عشقی دلی چو موم به دست آر
سنگ سیه صورت نگین نپذیرد
صورت سنگین دلی کشنده سعدیست
هر که بدین صورتش کشند نمیرد
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اي گيسوان رهاي تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر
من با تو از هيچ ، از هيچ توفان هراسي ندارم
اي ناخداي وجود من ! اي از خدايان خداتر!
بگذار راز دلم را بداني : تو را دوست دارم
اي با من از رازهايم صميمي تر و بي رياتر
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن
از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر منهر
دست از پی آزردنم در گردن مینا مکن
در بزم غیر ای بی وفا بهر خدا مگذار پا
ما را و خود را بیش از این آزرده و رسوا مکن
هردم به مجلس ای رقیب از یار دلجویی مجو
خاطر نگهداریش را خاطر نشان ما مکن
درد فروغی را وا تا کی به فردا افکنی
اندیشه از فردا بدار، امروز را فردا مکن
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دورم از کوی تو، جا در زیر خاکم بهتر است
زندگی تلخ است با حرمان، هلاکم بهتر است
من که مجروح خمارم مرهم راحت چه سود
جای مرهم بر جراحت برگ تاکم بهتر است
گر بکشتی از فراقم، سوختی، منت منه
من که در دوزخ به زندان، هلاکم بهتر است
ره به امیدم مده عرفی که بی باکم بسی
من صلاح خویش دانم، ترسناکم بهتر است
#عرفی_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چارهای کردن کنون آن ناشکیبا را
مرا سودای بترویان نبودی پیش ازین در سر
ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی
وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..
#علیرضا_بدیع
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق
عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق
جمله چون امروز در خود ماندهاند
کس چه داند قیمت فردای عشق
دیدهای کو تا ببیند صد هزار
واله و سرگشته در صحرای عشق
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای نفس خرم باد صبا!
از بر یار آمدهای مرحبا!
قافله شب! چه شنیدی ز صبح؟
مرغ سلیمان! چه خبر از سبا؟
بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا؟
از در صلح آمدهای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا؟
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری، ای پیک نسیم صبا!
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بیجان بقا؟
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست
درد کشیدن به امید دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی میزنم
روز دگر میشنوم برملا
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا؟
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
يكی ديوانه ای آتش بر افروخت
در آن ھنگامه جان خويش را سوخت
ھمه خاكسترش را باد می برد
وجودش را جھان از ياد می برد
تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن ديوانه مرد آتش افروز
من آن ديوانه آتش پرستم
در اين آتش خوشم تا زنده ھستم...
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
سخن سوختگان ، طرح جنون می ریزد
عاقلان ! گفته ی عشاق فراموش کنید
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@takbitnab
🌹🌹🌹