eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
كافر و مؤمن چو روىِ خوبِ تو بيند آن به كليسا و اين به كعبه كُند پشت دشمن اگر ميكُشد ، به دوست توان گفت با كه توان گفت اينكه:دوست مرا كُشت؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او چون به خونِ دلِ ما دست گشود منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد چه ازو کاست وبر من چه فزود حق به دست دل من بود که در معبد عشق سر به غیر تو نیاورد فرو @takbitnab 🌹🌹🌹
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم @takbitnab 🌹🌹🌹
مشهد الرضا(ع) قبلۀ دل¬ها شهر مشهد که قبلۀ دل هاست تاج رفعت به تارک دنیاست ارض توس است و قطعه ای ز بهشت وادی امن زادۀ موساست اهل دل را هماره دیده و دل سوی این آستان جود و سخاست کعبه را اغنیا طواف کنند این حرم حج و کعبه فقراست خاک او توتیای چشم ملک کوی او باغ جنت المأواست به کجا میروی پی درمان این حریم رضا و دار شفاست صبحگاهان که سرزند خورشید اولین بوسه گاه او اینجاست نور تا عرش میرسد از فرش این زمین جلوه گاه عرش خداست او نه تنها که ضامن آهوست بلکه از مهر ضامن الغرباست پارۀ جان خواجه لولاک گل بی خار گلشن طاهاست صف بصف قدسیان برای طواف زین مکان تا به عالم بالاست ای صبا مژده ده به خضر و بگو که بیا چشمۀ بقا اینجاست شمس تابان و چلچراغ سپهر بقعه و بارگاه شمس ضحاست ساکنان سرادق ملکوت چشم امیدشان بر این درگاست نزند دست رد به سینه کس چون رئوفست و جان مهر و وفاست پرچم روی بام گنبد او سوی جنت دلیل و راهنماست این حرم این جلالت و عظمت طاق در زیر گنبد میناست هر دلی چون کبوتری عاشق سوی این بارگاه عشق رهاست عطر گیسوی حوریان بهشت شمّه ای زین رواق و صحن و سراست قلب ایران و جلوۀ جانان حرم قدسی امام رضاست زین حرم تا بهشت راهی نیست سایه اش مثل سایه¬ی طوباست وصف من ذرّه است و او خورشید مدح من قطره در بر دریاست شعر من گرچه نارساست ولی یا رضا مستحق یک امضاست تــــو پناهی تمام عالم را لطف کن از کرم «مقدم» را @takbitnab 🌹🌹🌹
هر قدر که بگویی سرد است ، تاثیر زمستان نیست ، اینجا، دل پژمرده، تنها دل آدم نیست ، هر جا که نگاهت رفت ، هر چیز که اینجا هست ، درگیر زمستان نیست ، تنهایی انسان است ، گویی که زمستان است ، یک جرعه شراب ناب ، یک مزه ی سردرگم ، یک ساقی پا بر جا ، یک دوست بی همتا ، چیزی تو نمی بینی ، یک دست فقط یک دست ، آواره و سرگردان ، آن دست تهی از دست ، هر قدر بگویی سرد است ، دست من و تنهایی ، ظلم است ، وقتی که تو اینجایی ، وقتی که تو اینجایی ،... ، @takbitnab 🌹🌹🌹
در خیال با تو بودن پا به عرش میگذارم نیستی تو در کنارم سر به فرش‌ میگذارم @takbitnab 🌹🌹🌹
چرا ستمگر من با کسی جفا نکند؟ جفای او همه‌کس می‌کشد چرا نکند فغان ز سنگدل من که خون صد مظلوم به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند... چه غصه‌ها که نخوردم ز آشنایی تو خدا تو را به کسی یارب آشنا نکند کدام سنگدل از درد من خبر دارد که با وجود دل سخت گریه‌ها نکند @takbitnab 🌹🌹🌹
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖِ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﻡ، ﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻡ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺗﺴﻼﯼ ﺟﮕﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﺯ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ دگر ، ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﯾﺎ ﻗﻔﻞ ﺩﺭ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﺎ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻣﻦ ﻣﻮﺝِ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ،ﮐﺰ ﺑﺤﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺳﺎﺣﻞ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ، ﺑﯽ ﭘﺎ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد @takbitnab 🌹🌹🌹
پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد فغان کز دست شد کارم ز هجر و کار سازان را ز ضعف طالعم هر روز کاری در میان افتد خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان حدیث درد من هم از کناری در میان افتد @takbitnab 🌹🌹🌹
شاهکار استاد شهریار گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه مـرا پس می زنی ، باز پیشم می کشی آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه.... @takbitnab 🌹🌹🌹
حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را @takbitnab 🌹🌹🌹
چه رفته است که امشب سحر نمي آيد؟ شب فراق به پايان مگر نمي آيد؟ جمال يوسف گل چشم باغ روشن کرد ولي ز گمشده من خبر نمي آيد شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد تو را بجز به تو نسبت نمي توانم کرد که در تصور از اين خوبتر نمي آيد طريق عقل بود ترک عاشقي دانم ولي ز دست من اين کار برنمي آيد بسر رسيد مرا دور زندگاني و باز بلاي محنت هجران بسر نمي آيد منال بلبل مسکين به دام غم زين بيش که ناله در دل گل کارگر نمي آيد ز باده فصل گلم توبه ميدهد زاهد ولي ز دست من اين کار برنمي آيد دو روز نوبت صحبت عزيز دار رهي که هر که رفت از اين ره دگر نمي آيد @takbitnab 🌹🌹🌹
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست سرم فدای قفای ملامتست چه باک گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست بساز با من رنجور ناتوان ای یار ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست @takbitnab 🌹🌹🌹
این شعر بی نظیره خيلى جالب گلايه شاعری از خدا و جواب سهراب سپهري از زبان خدا خدايا کفر نميگويم، پريشانم، چه ميخواهي تو از جانم؟! مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي. خداوندا! اگر روزي ز عرش خود به زير آيي لباس فقر پوشي غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازي و شب آهسته و خسته تهي دست و زبان بسته به سوي خانه باز آيي زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟! خداوندا! اگر در روز گرما خيز تابستان تنت بر سايه ي ديوار بگشايي لبت بر کاسه ي مسي قير اندود بگذاري و قدري آن طرفتر عمارتهاي مرمرين بيني و اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشد زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟! خداوندا! اگر روزي بشر گردي ز حال بندگانت با خبر گردي پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت. خداوندا تو مسئولي. خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است، چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… اينم جواب. "سهراب " منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد. @takbitnab 🌹🌹🌹
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو! تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو @takbitnab 🌹🌹🌹
ای فدای صورت ماهت که رؤیت کردنش "عید فطر" مردم است و "عید قربان" من است @takbitnab 🌹🌹🌹
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم @takbitnab 🌹🌹🌹
عاشق روی تو می‌نازد به خیل عاشقان پادشاهی می‌کند صیدی که صیادش تویی... @takbitnab 🌹🌹🌹
هزاران دوستت دارم به گوش باد نجوا شد رسد آيا كمی از آن، به گوش دلبرم امشب؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
آزاد کن ز راه کَرم گر نمی کُشی! ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای @takbitnab 🌹🌹🌹
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را @takbitnab 🌹🌹🌹
فقط‌براےتو ربیع رسید و بظاهر بهار پاییز است. دل شما ومن وما به عشق لبریزاست. خوشست رنگ درختان و باغ وراغ وخوشا. ربیع میانه ماه اش طرب برانگیز است. ستاره ای بدرخشد زطاق مجلس انس. که گفته های لبش نغمه های شبخیز است. نگار خوش نظر و بی بدیل مکتب عشق. به صدر مجلس خوبان همای گلریز است. گل است و بلبل وقمری به گلستان هشیار. ولود حضرت شاه اش چه خاطر آمیزاست. شمیم عصر و زمان میوزد دلا هشدار. که پادشاه زمین سیره اش سحرخیز است. بزن کف و بدمان بر نی و به شادی خیز. که شعر کوته افخم زبن دلاویز است. @takbitnab 🌹🌹🌹
ربیع رسید و بظاهر بهار پاییز است. دل شما ومن وما به عشق لبریزاست. خوشست رنگ درختان و باغ وراغ وخوشا. ربیع میانه ماه اش طرب برانگیز است. ستاره ای بدرخشد زطاق مجلس انس. که گفته های لبش نغمه های شبخیز است. گل است و بلبل وقمری به گلستان هشیار. ولود حضرت شاه اش طرب برانگیزاست. @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا می ‌خواستی، تا شاعری را، ببینی روز و شب دیوانهٔ خویش مرا می‌ خواستی، تا در همه شهر، ز هر کس بشنوی افسانهٔ خویش ‌مرا می ‌خواستی، تا از دل من، برانگیزی نوای بی نوایی به افسون‌ها دهی هر دم فریبم، به دل ‌سختی کنی بر من خدایی! ‌مرا می‌ خواستی، تا در غزل‌ها، تو را «زیبا‌تر از مهتاب» گویم تنت را در میان چشمهٔ نور، شبانگاهان مهتابی بشویم مرا می ‌خواستی، تا پیش مردم، تو را الهام‌بخش خویش خوانم به بال نغمه‌های آسمانی، به بام آسمان‌هایت نشانم مرا می‌ خواستی امّا چه حاصل؟، برایت هر چه کردم، باز کم بود مرا روزی رها کردی در این شهر، که این یک قطره دل، دریای غم بود تو را می‌ خواستم، تا در جوانی، نمیرم از غم بی همزبانی! غم بی همزبانی سوخت جانم، چه می‌خواهم دگر زین زندگانی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹