بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشتهام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
به نیمشب اگرت آفتاب میباید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب میزدم
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد
ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد
با عشق تنفس نیز ، یک حادثهی تازهست
در قصهی ما چیزی، تکرار نخواهد شد
عشق آمد و زانو زد، پس چیدت و بر مو زد
آری! تو که گل باشی، گل خوار نخواهد شد
وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر
سر خوردهترین بیدش، هم دار نخواهد شد
جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت
جز چشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد
تا سقف و ستون باشد، دست من و چتر تو
بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد
از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن
هر بار اگر می شد، این بار نخواهد شد
شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما
هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هیچ دستی نشود جز برِخوان تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را
#دیوان_اشعار_امام
#امام_خمینی (ره)
@takbitnab
🌹🌹🌹
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده ام که چوجان در برارمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می روی به خدا می سپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای سلسلهی شوق تو بر پای نگاهم
سرشار تمنای تو مینای نگاهم
روی تو ز یک جلوهی آن حُسن خداداد
صد رنگ گل آورده به صحرای نگاهم
تو لحظهی سرشار بهاری که شکفتهست
در باغ تماشای تو گلهای نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غم و حسرت ز سراپای نگاهم
تا چند تغافل کنی ای چشم فسونکار
زین راز که خفتهست به دنیای نگاهم
سرگشته دود موج نگاهم ز پی تو
ای گوهر یکدانه دریای نگاهم
خوش میرود از شوق تو با قافلهی اشک
این رهسپر بادیهپیمای نگاهم...
#شفیعی_کدکنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سیلی سپاه
در کشور ما توطئه سازی نکنید
با فتنه ی کهنه یکه تازی نکنید
آویزه ی گوشتان شود این موشک
تا بار دگر ترقه بازی نکنید
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
خواهی که در این زمانه فردی گردی
یا در ره دین صاحب دردی گردی
این را به جز از صحبت مردان مطلب
مردی گردی چو گرد مردی گردی
#رباعی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت
خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت
سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع
حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت
آتش سینه اگر چه مدتی میسوختهست
عاقبت شعله زد و از راه دل بالا گرفت
من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت
هر محبی کو قدم در راه عشق از صدق زد
پیش محبوب او به آخر پایه اعلا گرفت
دولت خسرو همین باشد که او در کوی دوست
با سگانش همنشین شد منصب والا گرفت
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صفای محبت
گرکنی شاد از محبت خاطری غمناک را
می کنی خرسند بی شک خالق افلاک را
می¬زند ابلیس دون بهرفریبت دست وپا
طرد کن این دشمن دیرینه¬ی سفّاک را
کینه توزی را بدور انداز از کانون دل
تیره سازد زشتی کردار قلب پاک را
باد نخوت می زند از روی بامت بر زمین
هم چنانکه می برد سوی هوا خاشاک را
اهل معنا خاک را گربانظر زر می¬کنند
با هنرمندی بیا و کیمیا کن خاک را
شیشۀ دل با شکستن قرب پیدا می کند
قیمتی دان در دل شب دیدۀ نمناک را
غنچۀ گل با گل لبخند در هر بامداد
می کند شیدای خود مرغ گریبان چاک را
نفس انسان با طناب عقل می¬گردد مهار
کم مگیر این فتنه جوی سرکش بی باک را
سال های سال ظالم را دهد فرصت خدا
تا کشد دربند خود آهنگری ضحاک را
آنچه می¬گوئی «مقدم» در عمل پابند باش
تــا نگیــرد از تو داور قــوّه ادراک را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
انتظار
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست
که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم
شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را که به من داد کشم
عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم
در غمت ای گل وحشی من، ای خسرو من
جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم
مردم از زندگی بیتو که با من هستی
طرفه سریست که باید بر استاد کشم
سالها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
دیوان اشعار امام خمینی (ره)، صفحه ۱۵۵
(امام خمینی (ره) این غزل را در سال ۱۳۶۷ و چند ماه قبل از وفاتشان سرودهاند.)
#امام_خمینی (ره)
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندر ره حق چو چست و چالاک شوی
نور فلکی باز بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو شرمت ناید
چون سایه مقیم خطهٔ خاک شوی
#رباعی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه تریاک انداز
ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
#رباعی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
بلای اعتیاد
اگر خواهی نیفتی در فسادا
مرو هرگز به گرد اعتیادا
که باشد آن کلاهی بس خطرناک
که بهر هر سری باشد گشادا
نرو بنشین کنار منقل دود
گهی در جمع و گاهی انفرادا
که دودش چشم عقلت را کند کور
نماید لنگ چرخ اقتصادا
نه تنها پیچ غیرت را کند شل
شود کم رنگ رنگ اعتقادا
اگر افتی در این دام خطرناک
شوی از کامرانی نامرادا
رفیق شیره ای را کن ز خود دور
نخواهد چون ترا شاداب و شادا
خودش هرگز نبیند روی شادی
کجا بیند زعمرش استفادا
بخوابد روزها تا کلّه ظهر
کجا بیدار گردد بامدادا
به رنگ زرد و چشمان خمارش
رواجی اش رود رو بر کسادا
کشد خمیازه در وقتی خمار است
برآرد دائماً آه از نهادا
صدای خرخر و خمیازه اش هست
مثال بمب صحرای نوادا
کند در کارهای خویش سستی
ندارد هیچگه از خود ارادا
به ذلت می کشاند عزتش را
دهد او آبرو را سر ببادا
مخواه از او کلامی صادقانه
مکن بر حرف مفتش اعتمادا
نه فکر خانه و اهل و عیال است
همی گوید هر آنچه بادبادا
بیا پند «مقدم» را تو بشنو
که شیرین میشود کامت زیادا
ز مکر نارفیقان بر حذر باش
بچاه افتی ز نادانی مبادا
رفیق بد بود مانند افعی
بکن با افعی زنگی عِنادا
تعقل کن تدبر کن تفکر
نگیرد بر تو کس تا انتقادا
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
سایه میجویم فریب آفتابم میبرد
آب اگر پیدا شود، اُنس سرابم میبرد
چشم بستن از جهان نقش و رنگ افسانهایست
میشوم بیدارتر آنگه که خوابم میبرد
کس نداند ره کدام است و سرانجامش کدام
بیخبر افتادهام در جوی و آبم میبرد
فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگ کاه
تندباد روزگاران با شتابم میبرد
روی آرامش ندیدم در کشاکشهای زیست
سیل غم چون خفت، موج اضطرابم میبرد
من بهخود کی از در میخانه بیرون میشدم
خانهاش آباد سیل می، خرابم میبرد
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن
میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ذکر حق پاکست چون پاکی رسید
رخت بر بندد برون آید پلید
چون در آید نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نه اندهان
#مثنوی_مولانا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
مشک را گفتند:
تو را یک عیب هست
با هر که نشینی
از بوی خوشت به او دهی.
گفت:
زیرا که ننگرم با کی ام
به ان بنگرم که من کی ام!
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
من عملهٔ مرگِ خود بودم
و ای دریغ که زندگی را دوست داشتم !
آیا تلاشِ من یکسر بر سرِ آن بود
تا ناقوسِ مرگِ خود را پُرصداتر به نوا درآوردم؟
من پرواز نکردم
من
پَرپَر زدم ...!
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
اما "من و تو"
دور از هم مىپوسيم
غمم از وحشتِ پوسيدن نيست
غمم از زيستن بى تو در اين لحظهى پُردلهره است ..
#حمید_مصدق
@takbitnab
🌹🌹🌹