دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
آه !
بس کنم دیگر ،
خالیِ هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی
زنده باید زیست در آنات میرنده،
با خلوصِ ناب تر مستی .
چیست جز این ؟
نیست جز این راه .
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشههای مهاجر
زيباست.
در نيمروز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
در اطلس شميم بهاران
با خاک و ريشه
- ميهن سيارشان –
از جعبههای کوچک و چوبی
در گوشهی خيابان میآورند
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست
همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک ...
#شفیعی_کدکنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کاش يکی پيدا شه خواب گلُ تعبير بکنه
به کويرا آب بده، تا اونا رو سير بکنه
کاش يکی پيدا شه با ابرا صميمیتر باشه
نذاره بارون واسه باريدنش دير بکنه
کاش يکی پيدا شه که دلش مثِ آينه باشه
لااقل دعاش واسه بقيه تأثير بکنه
کاش يکی پيدا شه زندگی بده به کلبهها
خونهی شادیها رو یهجوری تعمير بکنه
کاش يکی پیدا شه که اِنقده مهربون باشه
-که از آدمای بیستاره تقدير بکنه
کاش يکی پيدا شه دستا رو به همديگه بده
دلای گسسته رو بياره زنجير بکنه
کاش يکی پيدا شه قانون سفر رو ببره
نذاره دمِ ورودش کسی تأخير بکنه
کاش يکی پيدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق
پيش از اينکه عاشقی دلا رو دلگير بکنه
کاش همه پيدا بشيم به همديگه کمک کنيم
کسی تنهایی نمیتونه "دیُ" تير بکنه...
#مریم_حیدرزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹
با که کویم راز دل را؟ کس مرا همراز نیست
از چه جویم سِرّ جان را؟ در به رویم باز نیست
ناز کن تا میتوانی، غمزه کن تا میشود
دردمندی را ندیدم عاشق این ناز نیست
حلقهی صوفیّ و دِیر راهبم هرگز مجوی
مرغ بال و پر زده، با زاغ همپرواز نیست
اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خِرد
بیزبان با بیدلان هرگز سخنپرداز نیست
سر بده در راه جانان، جانبهکفسرباز باش
آنکه سر در کوی دلبر نفْکند، سرباز نیست
عشق جانان ریشه دارد در دل از روز اَلَست
عشق را انجام نبْود، چون وِرا آغاز نیست...
#امام_خمینی (ره)
@takbitnab
🌹🌹🌹
کویر که باشی،
از تهدید هیچ گردبادی نمیهراسی،
نه چشم به آسمان داری،
نه دل به زمین
کویر که باشی،
هراس هم از نامت میهراسد
بیا که دیوارهای جهان را
به تکّههای قابشدهی کویر آذین کنیم
تا ترس از خاطر گلها بریزد...
#محمد_مراد_یوسفی_نژاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
مدام خون دل از جوی دیدهام جاریست
مگر که چشمهی چشمم برای خونباریست؟
تو را به حال من اَر زآنکه التفاتی نیست
مرا به غیر تو، از هرچه هست بیزاریست
ز دام زلف تو دل میل آشیان نکند
که رستگاری این مرغ در گرفتاریست
به چشم مست، چه دلها که بیگنه خَستی
عجب که از تو مرا باز چشم دلداریست!
غنیمتی شمُر ایّام گل به فصل بهار
به عیش کوش که وقت شراب گلناریست
صبا چنان ز چمن میوزد عَبیرآمیز
که شرمگین ز دَمش نافههای تاتاریست
ز فیض عفوش اگر باخبر شوی، دانی
مقام مستی ما را شرف به هُشیاریست
چه نقشها که در این سقف سادهی نیلیست
چه طُرفهها که در این کهنهچرخ زنگاریست
من و وصال تو، دارم ز بخت خویش شگفت
به خواب بینمت ای دوست، یا به بیداریست؟
به «سرخوش» اینهمه جور و جفا مدار روا
که این نه شرط محبّت، نه شیوهی یاریست...
#سرخوش_تفرشی
@takbitnab
🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم
گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم
خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد
بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم
جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم
ياور خويش بدانيم خدا ياران را
جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم
گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيدهست هوايی نكنيم
گله هرگز نبود شيوهی دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم
پر پروانه شكستن هنر انسان نيست
گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم
و به هنگام نيايش سر سجادهی عشق
جز برای دل محبوب دعايی نكنيم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو میروی و دیدهی من مانده به راهت
ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت
ای روشنی دیده سفر کردی و دارم
از اشک روان آینهای بر سر راهت
بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود
در بارگه سلطنت عشق، گناهت
آیینهی بخت سیه من شد و دیدم
آینده ی خود در نگه چشم سیاهت
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم
بال و پر پرواز به خورشید نگاهت
بر خرمن این سوختهی دشت محبّت
ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟
#شفیعی_کدکنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
میکند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد
زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد
ایستادی لبه ی زندگیم، از این روست
هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد
مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست
مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد
ساعت تازه ی خود را که نشان می دادی
چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد
موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم
خوش نیاید به مذاقت ؛ نفسم…
#کاظم_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بفروخت مرا یار به یک دسته تره
باشد که مرا واخرد آن یار سره
نیکو مثلی زده است صاحب شجره
ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است
وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است
در بساط آفرینش مردمان چشم را
گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است
دیده حق بین بود از هر دو عالم بی نیاز
ترک دنیا بهر عقبی کردن از نادیدگی است
می کند بر فربهی پهلوی لاغر اختیار
هر که داند رنج باریک مه از بالیدگی است
مردم سنجیده از میزان نمی دارند باک
خلق را اندیشه از محشر ز ناسنجیدگی است
گر ز ارباب کمالی سرمپیچ از پیچ و تاب
کز تمامی، سرنوشت نامه ها پیچیدگی است
دشمن غافل ز زیر پوست می آید برون
پای کاهل طینتان، سنگ ره خوابیدگی است
از شکفتن شد پریشان غنچه را اوراق دل
انتهای خنده بیجا ز هم پاشیدگی است
هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان
پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه میخواهی ازین خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانهٔ توست
به صد جان من شدم در شیون دل
منادی میکنند در شهر امروز
که خون عاشقان در گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل
زهی خال و زهی روی چو ماهت
که دل هم دام جان هم ارزن دل
مکن جانا دل ما را نگهدار
که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون درمیکشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل
#عطار
- غزل شمارهٔ ۴۵۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
زبانحال حضرت امام زین العابدین(ع) از ماجرای کربلا
در زمین کربلا من داغ هجران دیده ام
عاشر ماه محرّم عید قربان دیده ام
من علی ابن الحسینم آنکه در یک نیمه روز
داغ هفتاد و دو تن با چشم گریان دیده¬ام
من در آن صحرای ماتم خیز با حالی فکار
از سرشک آل طاها موج طوفان دیده¬ام
عندلیبان حرم را از لهیب تشنگی
در میان خیمه ها در آه و افغان دیده¬ام
ظهر عاشورا غریب و بی معین و تشنه لب
من پدر را با جراحات فراوان دیده¬ام
اکبر و عباس و قا سم را ز بیداد و عناد
بی سر و گلگون بدن در آن بیابان دیده ام
اصغر شیرین زبانم را در آغوش رباب
همچو بلبل از عطش گریان و نالان دیده¬ام
در کنار جسم بابم در میان قتلگاه
زینب غمدیده را از غم پریشان دیده¬ام
عصر عاشورا که در بوران تب میسوختم
خیمه ها را زآتش دونان فروزان دیده¬ام
آل عصمت را ز دود خیمه های سوخته
واله و آواره در شام غریبان دیده¬ام
من غل و زنجیر دشمن را بروی گردنم
از زمین کربلا تا شام ویران دیده¬ام
شرح این ماتم «مقدم» شمّه ای از ماجراست
ورنه عالم را ز غم سر درگریبان دیده¬ام
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست
سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش
عروس طبع را زیور ز فکر بکر میبندم
بود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر میزند
خورشید در خمخانهاش هر صبح ساغر میزند
از چند و چونم وارهان با جرعهای آتش فشان
ز آبی که آتش بیامان در خشک و در تر میزند
بختم به سودای تنت ره میزند سوی منت
تا آورد در گردنت دستی که به سر میزند
تصویر آن شیرین دهن خود برنمیتابد سخن
هست این قدر کز عشقمن طرحی به دفتر میزند
من شاعرم خوش میزنم از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم چشمتو خوشتر میزند
من میشناسم پنجه را این تکنواز آشنا
عشق است هر چند این نوا با ساز دیگر میزند
ای عشق ازآن مشرق درآ روشن کن این ظلمت سرا
کهاین شب جدا از تو مرا بر دیده خنجر میزند
یک جرعه زین می نوش کن وز های و هو خاموش کن
عشق است اینک گوش کن انگشت بر در میزند
#حسین_منزوى
@takbitnab
🌹🌹🌹
یار یاران یار باش ای یار
چه کنی دوستی تو با اغیار
نار چون نار را نمی سوزد
نار شو تا تو را نسوزد نار
سر موئی حجاب اگر داری
به سر ما که ازمیان بردار
جان به جانان سپار و خوش می باش
دل رها کن به خدمت دلدار
کار ما عاشقی و میخواری است
غیر از این نیست عاشقان را کار
رند مست از خمار نندیشد
زان که باشد مدام با اغیار
وحده لاشریک له گفتم
کردم اقرار کی کنم انکار
گرچه دل را تو قلب می خوانی
باشد آن نقد مخزن اسرار
گفتهٔ سیدم خوشی می خواند
نعمت الله ز یاد هم مگذار
#شاه_نعمت_الله_ولی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
صافی صفت و پاک نظر باید بود
وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد
در آرزوی درد دگر باید بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۴۸
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۱۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
حساب زندگی
ای دریغا رفت از دستم حساب زندگی
آب شد سرمایه ام در پیچ و تاب زندگی
زورق بخت و جوانی عاقبت در گِل نشست
تا لب دیوار آمد آفتاب زندگی
جز غم اندوه در گیتی نصیب من نشد
گشت مشکل تر معمّای کتاب زندگی
بر بهار زندگانی خویش را دلخوش مکن
میشود روزی خزان فصل شباب زندگی
هر چه بر ما بگذرد گردد اجل نزدیک تر
در حقیقت اوج می گیرد شتاب زندگی
دل بر این دنیای پرنیرنگ و پر افسون مبند
هان مخور ای باخرد گول سراب زندگی
عمر باشد گوهر و بازار آن باشد جهان
بهره برداری کنیم از درّ ناب زندگی
آنچه من آموختم از روزگار کج مدار
خضر هم مشکل که ره یابد به آب زندگی
با توکّل رشته¬ی امّید را محکم بگیر
چون شود فرسوده از غفلت طناب زندگی
انعکاس هر عمل گردد بزودی آشکار
ای بشر غافل مباش از بازتاب زندگی
هر که روی مرکب دنیاپرستی شد سوار
لاجرم خالی کند پا از رکاب زندگی
بهتر از گنج قناعت چون «مقدم» گنج نیست
بـر حذر می باش از رنگ و لعاب زندگی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
از روی تو بست نقشِ چین در چشمم
وز چشم تو سیلِ آتشین در چشمم
اَر نیست یقینت که تو در چشم منی
اینک من و تو، بیا ببین در چشمم...
#عزیزالدین_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مکن چو آینه خود را مقابل همهکس
چو آفتاب مشو شمع محفل همهکس
مبین به غیر و ز غیرت مرا مکُش هردَم
که نیست نرگس مست تو قابل همهکس
به چشمِ غیر مکن جا چو مردمِ دیده
اگرچه هست تو را جای در دل همهکس
به روی هر خس و خاری چو غنچه لب مگشا
چو شاخ گل مشو -ای سرو- مایل همهکس
اگر به دیده تو را جا کنند اهل نظر
مرو ز راه و مکن جا به منزل همهکس
-خدای را- که به هر ناکسی مشو همدم
که نیست دولت وصل تو قابل همهکس
ز حال «اهلی» بیدل نظر دریغ مدار
چو هست لطف عَمیم تو شامل همهکس...
#اهلی_ترشیزی
@takbitnab
🌹🌹🌹