چشمه اسرار
هر که بردارد ز دوش خلق مسکین بار را
لطف حق سازد بر او هموار، ناهموار را
نوش داروئی بشر را بهتر از اخلاص نیست
صاف کن از غلّ و غش رفتار و هم کردار را
مرکب علم و فضیلت را به همّت کن رکاب
تا کنی پیدا کلید چشمۀ اسرار را
با بداندیشان کم همّت سلام و السّلام
طرد باید کرد از خود سفله عیّار را
از حسودان جز حسادت برنمی آید رفیق
با تدبّر باید از دشمن گرفت ابزار را
طرح یاری از ریاکاران کوته بین خطاست
می دهم بر دوستان مخلص این هشدار را
بهر نادان صد کلاس پند باشد بی اثر
هی مخوان در گوش جاهل پند حکمت باررا
خوش مرامی از نماز مستحبّی افضل است
(نرم خوئی آرد از سوراخ بیرون مار را)
لحظه ای عمر گران را با طلا نتوان خرید
قدر و قیمت نیست این ذی قیمت بازار را
با زبان خوش «مقدم» خلق را ارشاد کن
بــرنتابد هیـچ گوشی حرف ناهنجار را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن
شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۳۸۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
بر یار نظر کنم خجل میگردد
ور ننگرمش آفت دل میگردد
در آب رخش ستارگان پیدایند
بیآب وی آبم همه گل میگردد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۸۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جانها مبارکست
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن
دانستهای که سایه عنقا مبارکست
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست
ای صد هزار جان مقدس فدای او
کید به کوی عشق که آن جا مبارکست
سودایییم از تو و بطال و کو به کو
ما را چنین بطالت و سودا مبارکست
ای بستگان تن به تماشای جان روید
کآخر رسول گفت تماشا مبارکست
هر برگ و هر درخت رسولیست از عدم
یعنی که کشتهای مصفا مبارکست
چون برگ و چون درخت بگفتند بیزبان
بی گوش بشنوید که اینها مبارکست
ای جان چار عنصر عالم جمال تو
بر آب و باد و آتش و غبرا مبارکست
یعنی که هر چه کاری آن گم نمیشود
کس تخم دین نکارد الا مبارکست
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست
میآیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارکست
نقشی که رنگ بست از این خاک بیوفاست
نقشی که رنگ بست ز بالا مبارکست
بر خاکیان جمال بهاران خجستهست
بر ماهیان طپیدن دریا مبارکست
آن آفتاب کز دل در سینهها بتافت
بر عرش و فرش و گنبد خضرا مبارکست
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
جان سجده میکند که خدایا مبارکست
هر دل که با هوای تو امشب شود حریف
او را یقین بدان تو که فردا مبارکست
بفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتن اشیاء مبارکست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
وقتی
ملودیِ چشمانت را میسرودند،
من در کنسرتِ نگاهت
جا مانده بودم...
#مریم_تهرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش
ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟
زاهد خشک که دربوته ریش است نهان
خارپشتی است که درهرسر مو دارد نیش
با عمل دامن تقوی زمناهی چیدن
احتراز سگ مسلخ بود ازشاشه خویش !
صائب آرامگهش قلعه فولاد بود
هرکه بیرون ننهد پای زاندازه خویش
#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای آن که شب و روز خدا می طلبی
کوری گرش از خویش جدا می طلبی
حق با تو به صد زبان همی گوید راز:
سر تا قدمت منم، که را می طلبی؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر به دلبر دل سپاری دل بری
جان به جانان ده که تا جان پروری
دست بگشا دامن دلبر بگیر
سر به پایش نه که یابی سروری
جام می می خور غم عالم مخور
تا که از عمر عزیزت برخوری
عین مطلوبی و از خود بی خبر
طالب نقش و خیال دیگری
جنت المأوای دل صاحبدل است
خوش در آ گر ره به جنت می بری
عشق از معشوق می آرد خبر
نزد عاشق از ره پیغمبری
نعمت الله یادگار سید است
یافته بر جمله رندان مهتری
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۶۰
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بیرویی
در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که میجویی
بگریز ز همسایه گر سایه نمیخواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی
گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمیشویی
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۲۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
هان تا نکنی کج نظری، کوست همه
تو دیده نداری که درو در نگری
ورنه ز سرت تا به قدم اوست همه
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
تن فداکن تا همه تن جان شوی
جان رها کن تا همه جانان شوی
گرد این و آن چه می گردی مدام
این و آن را مان که این و آن شوی
ترک کرمان کن به مصر جان خرام
تا به کی سرگشتهٔ کرمان شوی
ماه ماهانی ببین ای نور چشم
آن او باشی چو با ماهان شوی
گنج او در کنج این ویران نهاد
گنج او یابی اگر ویران شوی
عید قربان است جان را کن فدا
عید خوش یابی اگر قربان شوی
جامع قرآن بخوانی حرف حرف
گر چو سید جامع قرآن شوی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۵۵۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جملهٔ کاینات غرقست در او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۷۴
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای خوشا رندی که رو در ساحت میخانه کرد
چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد
سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را
تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد
دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد
بعد از این در پای خم، انگور باید دانه کرد
نازم آن چشم سیه کز یک نگاه آشنا
مردم آگاه را از خویشتن بیگانه کرد
چشمهٔ خورشید رویش چشم را بی تاب ساخت
حلقهٔ زنجیر مویش عقل را دیوانه کرد
من که در افسون گری افسانهام در روزگار
نرگس افسون گر ساقی مرا افسانه کرد
دامن آن گنج شادی را نیاوردم به دست
سیل غم بیهوده یکسر خانهای ویرانه کرد
سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار
در طلب منصور الحق همت مردانه کرد
آن چه با جان فروغی کرد حسن روی دوست
کی فروغی شمع با آتش به جان پروانه کرد
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۱۸۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن کودک لشکری که لشکر شکند
دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند
به زانکه ببیند و عنان برشکند
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
با من دو هزار عشوه بفروختهای
تا این دل من بدین صفت سوختهای
تو جامهٔ دلبری کنون دوختهای
این چندین عشوه از که آموختهای
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
نایی ببرید از نیستان استاد
با نه سوراخ و آدمش نام نهاد
ای نی تو از این لب آمدی در فریاد
آن لب را بین که این لبت را دم داد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۱۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هجران ترا چو گرم شد هنگامه
بر آتش من قطره فشان از خامه
من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند
تا همچو کبوتر از تو آرد نامه
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۱۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
خورشید و ستارگان و بدرما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۹۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۰۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۹۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شد ماه من آن شمع شبافروز امشب
گو چرخ و فلک ز رشک میسوز امشب
امشب نه شب وصل، شب قدر منست
بهتر ز هزار روز نوروز امشب
#هلالی_جغتایی
- رباعی شمارهٔ ۴
@takbitnab
🌹🌹🌹