eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی‌دانی تو را می‌شورد او هر دم چرا او را نشورانی تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی - غزل شمارهٔ ۲۵۴۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح خود که داند به جهان، قدر شب گیسویت گوشه ماه ز برقع بنما، تا چو هلال شود انگشت نمای همه عالم، رویت - غزل شمارهٔ ۱۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی رقاص کن دلی و اصل شادی ای آنکه هزار مرده را جان دادی شاگرد تو می‌شوم که بس استادی - رباعی شمارهٔ ۱۸۹۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی نمانْد که از جورِ آسمان نگریست به آدم آنچه رسیده‌ست، وقف اولاد است @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکه در دورِ جهان در طلبش گردیدم از ازل همره من بود چو نیکو دیدم شمس چون جلوه کند، ذرّه شود سرگردان منم آن ذرّه که سرگشته‌ی آن خورشیدم نیستم معتقد تقویِ خود در ره دوست لیک بر لطف وی‌ام هست بسی امّیدم... @takbitnab 🌹🌹🌹
هنوز در سفرم؛ خیال می‌کنم در آب‌های جهان قایقی‌ست و من -مسافر قایق- هزارها سال است سرود زنده‌ی دریانوردهای کهن را به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم وَ پیش می‌رانم... @takbitnab 🌹🌹🌹
بر روی مَه‌ات زلف سیه ریخته دیدم روز و شب خود را به هم آمیخته دیدم! این بود امیدم که کُشی زارم و افسوس در کوی تو خون دگران ریخته دیدم در زیر پر خویش کشیده‌ست سر از غم هر مرغ که از دام تو بُگریخته دیدم... (آقامحمّدتقی) @takbitnab 🌹🌹🌹
رویت بینم بدر من آن را دانم وانجا که توئی صدر من آن را دانم وانشب که ترا بینم ای رونق عید از عمر شب قدر من آن را دانم - رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است وقت گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود آری آری طیبِ انفاسِ هواداران خوش است @takbitnab 🌹🌹🌹
شعار نیستم ... که تاریخ مصرفم تمام شود ... شعرم .تو نخوانی‌ام فرزندت می خواندم ! @takbitnab 🌹🌹🌹
غوغای عارفان و تمنای عاشقان حرص بهشت نیست که شوق لقای توست @takbitnab 🌹🌹🌹
من! تو را ... به غایت پروانه شدن به نهایت افسانه شدن به لحظه ی آن وَجدِ بی بَدیلِ وِصال به امید شِکفتنی سبز در آغوشِ عاشقانه های سپید، انتظار می کشم...! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم ای ماه زمین و آسمان گم کردم می بر کف من منه بنه بر دهنم کز مستی تو راه دهان گم کردم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
او را که آفرید، برایش حریم ساخت او را امیرِ حقّ و علیِّ عظیم ساخت در حیرتم که با چه دلی، خلق را خدا با خود در این یگانه‌ی خلقت سهیم ساخت! هرجا که پا گذاشت علی، آن مسیر را با ردّ اوّلین قدمش مستقیم ساخت قبل از علی که خیری و شرّی نبوده‌است این بغض و حبّ اوست که نار و نعیم ساخت ترسی ندارم از درِ بسته، که سرنوشت ما را به کوی فاتح خیبر مقیم ساخت پیچیده اوّل از همه در گوشم اسم او ما را غلام حلقه به گوش از قدیم ساخت وقتی که تیغ بر سر مولای ما نشست فرقی نبود! سینه‌ی ما را دو نیم ساخت در بند تو اگر که کسی بوده -یا علی!- بندِ پل صراط خودش را ضخیم ساخت هرکس گزیده غیر تو را، نادم است و بس عاقل کسی که نزد تو خود را ندیم ساخت... @takbitnab 🌹🌹🌹
چگونه وصف کنم -شاعرانه- کیست علی؟ شبیه نیست به غیر از خودش؛ علی‌ست علی اگرچه سفره‌ی دستش نمک نداشت ولی به نان خشکِ جُوی بی‌بهانه زیست علی عجب عدالت تلخی! که ذوالفقار به دست به حال دشمن خود نیز می‌گریست علی من از تلاقی مولا و قدر فهمیدم که قدرِ وسعت فهم زمانه نیست علی تمام عمر، علی گفتم و بلند شدم کنار بستر مرگم بیا بایست... علی! @takbitnab 🌹🌹🌹
در منِ دل‌سنگ، شورِ انتظار انداختی ماهی مرداب را در جویبار انداختی عشق، اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود قایقم را در مسیر آبشار انداختی! فکر می‌کردم جواب نامه‌ام را می‌دهی نامه را بی‌آنکه بُگشایی، کنار انداختی عشق بر "جانم" حکومت می‌کند ای روزگار در سرم بیهوده سودای فرار انداختی آخر -ای عاقل!- به کار عشق روگردان شدی خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بانگ رباب از تو تابی دارم من نیز درون دل ربابی دارم بر مگذر ساعتی بیا و بنشین مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
تو به "جان" صدایم کن من به عشق، شعر می شوم بیت بیت .. می نشینم شیرین، بر سوز سینه ی عاشقترین فاخته ، پشت پنجره ی اتاقت، روی مجنون ترین شاخه ی بید صدایم کن ..! @takbitnab 🌹🌹🌹
دریا به طلب از برهوت تو گذشت یک قافله نعره در سکوت تو گذشت آن روز اگرچه تشنه بودی، امّا صد رشته قنات در قنوت تو گذشت... @takbitnab 🌹🌹🌹
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس زانسان شده‌ام بی سر و سامان که مپرس ای مرغ خیال سوی او کن گذری وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس - رباعی شمارهٔ ۹۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
کنون که صاحبِ مژگانِ شوخ و چشمِ سیاهی نگاهدار دلی را، که برده ای به نگاهی @takbitnab 🌹🌹🌹
از دوستیت خون جگر را بخورم این مظلمه را تا به قیامت ببرم فردا که قیامت آشکار گردد تو خون طلبی و من برویت نگرم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح نی عشق‌سرو بود و نه شوق‌صنوبرم بوی تو می‌شنیدم و بر یاد روی تو دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم @takbitnab 🌹🌹🌹
عيناك مثل الليلة الماطرة مراكبي غارقة فيهما كتابتي منسية فيهما إن المرايا ما لها ذاكرة! چشمانت چون شب بارانی‌ست کشتی‌هایم در آن‌ها غرق می‌شوند نوشته‌هایم در آن‌ها فراموش می‌شوند آیینه‌ها حافظه‌ای ندارند! @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۲ @takbitnab 🌹🌹🌹