eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
"چهارشنبه"ها را باید جارے ڪَـشت در خیالت در هوایت نفس ڪـشید.... باید عطش شد در نبودنت.... تو را باید فریاد زد هااااے اے جارے خیالم !! "چهارشنبه"ها ڪـه یادت هست ، این منم.... مَنَت منِ تو...... آرے ایستاده‌ام بنڪَر ڪـه زمزمه میڪنم یادت را..‌‌ بر ذهن میڪَـذرانم حضورت را... بازآے و جارے ڪن هواے دونفره هایمان را....!! @takbitnab 🌹🌹🌹
تنها پرانتزی که دوست ندارم بسته شود ، لبان توست وقتی که میخندی ... @takbitnab 🌹🌹🌹
اندیشه کن ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچیز که بسیار شود خوار شود گر خوار شود به خانهٔ پار شود گر سیر شود از همه بیزار شود یارش به بهای جان خریدار شود - رباعی شمارهٔ ۸۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم - رباعی شمارهٔ ۱۳۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت درقلزم نیستی خود غوطه بخورد آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت - رباعی شمارهٔ ۴۱۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد - رباعی شمارهٔ ۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه‌ی او گشتم و او بُرد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده‌ی من آینه در آینه شد، دیدمش و دید مرا... @takbitnab 🌹🌹🌹
که هر کو به خونِ کیان دست آخت زمانه به جز خاک جایش نساخت... @takbitnab 🌹🌹🌹
پیمانه پر کن از مِی، ای پیرِ مِی‌فروشان تا ساغری بنوشیم با یاد دُردنوشان دیشب به یاد یاران، دیدیم در خرابات چشم پیاله خونریز، خون قَرابه نوشان شرم آیدم به خامی نالیدن از غم و درد زآن رازها که خواندیم در دیده‌ی خموشان مینا به گوش ساغر می‌گفت راز مستی واین نکته چون توان گفت جز با سخن‌نیوشان... @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست داشتنت تنها استعدادی بود که داشتم و هدرش ندادم... @takbitnab 🌹🌹🌹
از دوستیت خون جگر را بخورم این مظلمه را تا به قیامت ببرم فردا که قیامت آشکار گردد تو خون طلبی و من برویت نگرم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟ - رباعی شمارهٔ ۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم - رباعی شمارهٔ ۴۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات - رباعی شمارهٔ ۲۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
هست شب -یک شب دَم‌کرده- و خاک رنگِ رخ باخته‌است باد، نوباوه‌ی کوه، از برِ کوه سوی من تاخته‌است هست شب همچو ورم‌کرده تنی، گرم در اِستاده هوا هم از این‌روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را با تنش گرم، بیابان دراز مرده را مانَد در گورش تنگ به دلِ سوخته‌ی من مانَد به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب! هست شب آری، شب... @takbitnab 🌹🌹🌹
غمِ ناگزیرم! غریبی چقدر فرازِ امیدم! نشیبی چقدر تو ای لحظه‌ی از قفس رفتنم از آینده‌ام بی‌نصیبی چقدر شکستیّ و نشکسته‌ای عهد خویش عجیبی تو ای دل! عجیبی چقدر... نمی‌دانی ای عشق! با سادگیت برای دلم پُرفریبی چقدر در این باغ ممنوعه‌ی روزگار بلندایِ داریّ و سیبی چقدر سکوتی سکوتی سکوتی سکوت سلیس و روانی، نجیبی چقدر... @takbitnab 🌹🌹🌹
سکوت می‌کنم امشب به جای گفت‌وشنود مرا ببخش که دل، گرم صحبت تو نبود من آن تبسّم بی‌پاسخم که هیچ‌کسی به یاد من غزل عاشقانه‌ای نسرود گناهکارم و در دام خود گرفتارم اسیر در قفسِ تن به اتّهام وجود دروغ گفتم و سوگند خوردم... آه، دریغ! بخوان دوباره دلم را به جایگاه شهود به آسمانِ حقیقت ببر مرا ای دوست که عشق‌های زمینی دل مرا نربود... @takbitnab 🌹🌹🌹
تمام غصّه‌ی ما، بال و پر نداشتن است ز رمز و رازِ پریدن خبر نداشتن است در این قفس متولّد شدیم و می‌میریم طبیعتِ قفسِ عمر، "در" نداشتن است! چگونه لاله دلش خون نباشد از غمِ عشق؟ كه شرطِ داغ ندیدن، جگر نداشتن است طبیبِ حاذقِ بیمارِ زندگی، مرگ است علاجِ دردسرِ عمر، سر نداشتن است فقط نصیب شهیدان سرسپرده‌ی توست سعادتی که سزای سپر نداشتن است... @takbitnab 🌹🌹🌹
من زان جانم که جانها را جانست من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست راه آن شهر راه بی‌پایانست رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست - رباعی شمارهٔ ۴۱۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد - رباعی شمارهٔ ۹۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است گویند وفای او چه لذت دارد ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است - رباعی شمارهٔ ۴۱۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
خوبان چو قصد کشتن اهل وفا کنند، خواهم که ابتدا ز منِ مبتلا کنند دل بهرِ آن بُود که دهندش به دلبری جان از برای آنکه به خوبان فدا کنند پیراهنی که نآید از او بوی یوسفم گو همچو گل، صبا و نسیمش قبا کنند بهرِ خدا جمال خود از بیدلان مپوش بُگذار تا نظاره‌ی صُنع خدا کنند بنْشین دَمی که گوشه‌نشینان صبح‌خیز شد سال‌ها که بهرِ همین دَم دعا کنند مژگان ناوَک‌افکنِ چشمت، به غیر ما بر هرکه افکنند خدنگی، خطا کنند! عمری‌ست تا به گوشه‌ی هجران شدیم خاک "آیا بُود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟" ارزان بُود -به جان عزیز تو- یک نفس وصل تو را به هر دو جهان گر بها کنند چشمان پُرکرشمه و مستانه‌ی تواَند "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند" بنگر به سوی «فخریِ» مسکین، که عیب نیست شاهان گر التفات به حال گدا کنند... @takbitnab 🌹🌹🌹
به یاد تو، غزل عاشقانه کم داریم دلِ شکسته و آهِ شبانه کم داریم نسیم عطر تو پیچیده‌است در همه‌جا برای دیدنت آیا نشانه کم داریم؟ سزای ما قفس زندگی نبود، بیا! پرنده‌های توییم، آب و دانه کم داریم اگرچه از غم دنیا همیشه دَم زده‌ایم برای از تو سرودن، ترانه کم داریم هزار مرتبه از تو جدا شدیم و هنوز برای با تو نبودن بهانه کم داریم... @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی عاشقم، نور سيّالی می‌شوم پنهان از نظرها و شعرها در دفتر شعرم کشتزارهای گل ابريشم و گل‌های داوودی می‌شوند وقتی عاشقم، آب از انگشتانم فوران می‌کند و سبزه بر زبانم می‌رويد وقتی عاشقم، زمانی می‌شوم خارج از هر زمان... @takbitnab 🌹🌹🌹