ز من بُرد اندکاندک زندگانی
خلافِ وعدهی بسیارِ جانان
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز من بُرد اندکاندک زندگانی
خلافِ وعدهی بسیارِ جانان
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا تو ز درون وفای او میجویی
وانگه ز برون جفای او میجویی
زان کی برهی که نیک و بد با اویی
از پنبه همی کشتن آتش جویی
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گشتم ز غم فراق دیبا دوزی
چون سوزن و در سینهٔ سوزن سوزی
باشد که مرا به قول نیک آموزی
چون سوزن خود به دست گیرد روزی
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا این دل من همیشه عشق اندیشست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
عیبم مکنید اگر دل من ریشست
کز عشق مراد خانه ویران بیشست
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دیده ز فراق تو زیان میبیند
بر چهره ز خون دل نشان میبیند
با این همه من ز دیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان میبیند
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتنست
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مسلمانان! سرای عمر در گیتی دو در دارد
که خاص و عام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد
دو در دارد حیات و مرگ، کَانْدر اوّل و آخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد
چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بُگشاید
چو هنگام فنا آید، قَدَر این بند بردارد
اجل در بند تو دائم، تو در بند اَمَل، آری
اجل کار دگر دارد، اَمَل کار دگر دارد
هر آن عالِم که در دنیا به این معنی بیندیشد
جهان را پُرخطر بیند، روان را پُرخطر دارد
هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا
نه درمان اجل دارد، نه سامانِ ضرر دارد
اَیا سرگشتهی دنیا! مشو غرّه به مهر او
که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیر سر دارد
طمعدر سیمو زر چندینمکن گر دینو دل خواهی
که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد
جهان پُر آتشِ آز است و بیچاره دل آنکس
که او اندر صمیم دل، از آن آتش شرر دارد
چه نوشی شربت نوشین و آخر ضربت هجران
همه رنجت هَبا گردد، همه کارت هدر دارد
تو اندر وقت بخشیدن، جهانی مختصر داری
جهان از روی بخشیدن، تو را هم مختصر دارد
«سنایی» را مسلّم شد که گوید زهد پُرمعنی
نداند قیمت نظمش هر آن کو گوش کَر دارد...
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتی که چو راه آشنایی گیری
اندر دل و جان من روایی گیری
کی دانستم که بیوفایی گیری
در خشم شوی کم سنایی گیری
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در ره عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۹۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم
باری به غمت به گرد عالم فاشیم
چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم
سودای تو میپزیم و خوش میباشیم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۹۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقی من دیدهام
باز چون افتادهام در دام عشق
در زمانم مست و بیسامان کند
جام شورانگیز درد آشام عشق
من خود از بیم بلای عاشقی
بر زبان مینگذرانم نام عشق
این عجبتر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دین و دل همی خواهد ز من
این بدست از سوی جان پیغام عشق
جان و دین و دل فدا کردم بدو
تا مگر یک ره برآید کام عشق
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق و غم تو اگر چه بیدادانند
جان و دل من زهر دو آبادانند
نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند
چون جان من و عشق تو همزادانند
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۶۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
از عشق تو ای سنگدل کافر کیش
شد سوخته و کشته جهانی درویش
در شهر چنین خو که تو آوردی پیش
گور شهدا هزار خواهد شد بیش
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۳۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
#سنايى
- رباعی شمارهٔ ۲۰۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
با ابر همیشه در عتابش بینم
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
چون چشم گشایم اندر آبش بینم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۸۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
با من دو هزار عشوه بفروختهای
تا این دل من بدین صفت سوختهای
تو جامهٔ دلبری کنون دوختهای
این چندین عشوه از که آموختهای
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد
گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
وصال او به زمانی هزار روز کند
فراق او ز شبی صدهزار سال کند!
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان میباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است
بر دیدهی من، نام تو چون نقش نگین است
امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل آراما، نگارا، چون تو هستی
همه چیزی که باید، هست ما را...
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹