eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
ز من بُرد اندک‌اندک زندگانی خلافِ وعده‌ی بسیارِ جانان @takbitnab 🌹🌹🌹
ز من بُرد اندک‌اندک زندگانی خلافِ وعده‌ی بسیارِ جانان @takbitnab 🌹🌹🌹
تا تو ز درون وفای او می‌جویی وانگه ز برون جفای او میجویی زان کی برهی که نیک و بد با اویی از پنبه همی کشتن آتش جویی @takbitnab 🌹🌹🌹
گشتم ز غم فراق دیبا دوزی چون سوزن و در سینهٔ سوزن سوزی باشد که مرا به قول نیک آموزی چون سوزن خود به دست گیرد روزی @takbitnab 🌹🌹🌹
تا این دل من همیشه عشق اندیش‌ست هر روز مرا تازه بلایی پیش ست عیبم مکنید اگر دل من ریش‌ست کز عشق مراد خانه ویران بیشست @takbitnab 🌹🌹🌹
دیده ز فراق تو زیان می‌بیند بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا جهان می‌بیند @takbitnab 🌹🌹🌹
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست جان را سوی او به عشق بشتافتن ست زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست یک جان دادن هزار جان یافتن‌ست @takbitnab 🌹🌹🌹
مسلمانان! سرای عمر در گیتی دو در دارد که خاص و عام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد دو در دارد حیات و مرگ، کَانْدر اوّل و آخر یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بُگشاید چو هنگام فنا آید، قَدَر این بند بردارد اجل در بند تو دائم، تو در بند اَمَل، آری اجل کار دگر دارد، اَمَل کار دگر دارد هر آن عالِم که در دنیا به این معنی بیندیشد جهان را پُرخطر بیند، روان را پُرخطر دارد هر آن‌کس کو گرفتار است اندر منزل دنیا نه درمان اجل دارد، نه سامانِ ضرر دارد اَیا سرگشته‌ی دنیا! مشو غرّه به مهر او که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیر سر دارد طمع‌در سیم‌و زر چندین‌مکن گر دین‌و دل خواهی که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد جهان پُر آتشِ آز است و بیچاره دل آن‌کس که او اندر صمیم دل، از آن آتش شرر دارد چه نوشی شربت نوشین و آخر ضربت هجران همه رنجت هَبا گردد، همه کارت هدر دارد تو اندر وقت بخشیدن، جهانی مختصر داری جهان از روی بخشیدن، تو را هم مختصر دارد «سنایی» را مسلّم شد که گوید زهد پُرمعنی نداند قیمت نظمش هر آن کو گوش کَر دارد... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی که چو راه آشنایی گیری اندر دل و جان من روایی گیری کی دانستم که بی‌وفایی گیری در خشم شوی کم سنایی گیری @takbitnab 🌹🌹🌹
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل آنرا که به نقد این جهانیش تویی @takbitnab 🌹🌹🌹
تا هشیاری به طعم مستی نرسی تا تن ندهی به جان پرستی نرسی تا در ره عشق دوست چون آتش و آب از خود نشوی نیست به هستی نرسی - رباعی شمارهٔ ۳۹۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم باری به غمت به گرد عالم فاشیم چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم سودای تو می‌پزیم و خوش می‌باشیم - رباعی شمارهٔ ۲۹۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا دل من صید شد در دام عشق باده شد جان من اندر جام عشق آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام باز چون افتاده‌ام در دام عشق در زمانم مست و بی‌سامان کند جام شورانگیز درد آشام عشق من خود از بیم بلای عاشقی بر زبان می‌نگذرانم نام عشق این عجب‌تر کز همه خلق جهان نزد من باشد همه آرام عشق جان و دین و دل همی خواهد ز من این بدست از سوی جان پیغام عشق جان و دین و دل فدا کردم بدو تا مگر یک ره برآید کام عشق @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند جان و دل من زهر دو آبادانند نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند چون جان من و عشق تو همزادانند - رباعی شمارهٔ ۱۶۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
از عشق تو ای سنگدل کافر کیش شد سوخته و کشته جهانی درویش در شهر چنین خو که تو آوردی پیش گور شهدا هزار خواهد شد بیش - رباعی شمارهٔ ۲۳۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
شب گشت ز هجران دل فروزم روز شب تیز شد از آه جهانسوزم روز شد روشنی و تیرگی از روز و شبم اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز - رباعی شمارهٔ ۲۰۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم - رباعی شمارهٔ ۲۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
با من دو هزار عشوه بفروخته‌ای تا این دل من بدین صفت سوخته‌ای تو جامهٔ دلبری کنون دوخته‌ای این چندین عشوه از که آموخته‌ای - رباعی شمارهٔ ۳۶۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد تا خصم من از جان تو برنارد گرد گفتم که نبایدت غم جانم خورد در کوی تو کشته به که از روی تو فرد - رباعی شمارهٔ ۱۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند - رباعی شمارهٔ ۱۵۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
وصال او به زمانی هزار روز کند فراق او ز شبی صدهزار سال کند! @takbitnab 🌹🌹🌹
مردی که به راه عشق جان فرساید باید که بدون یار خود نگراید عاشق به ره عشق چنان می‌باید کز دوزخ و از بهشت یادش ناید - رباعی شمارهٔ ۱۸۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است بر دیده‌ی من، نام تو چون نقش نگین است امّید وصال تو مرا عمر بیفزود خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟! @takbitnab 🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند - رباعی شمارهٔ ۱۵۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل آراما، نگارا، چون تو هستی همه چیزی که باید، هست ما را... @takbitnab 🌹🌹🌹