ما ز جـام دوست ، مستي ميکنیم
خویش را فـارغ ز هستي میکنیم
مي ، پلیدی را ز سر بیـرون کند،
عشق را در جـام دل، افزون کند،
چونکه ما مستیم و از هستي تهي،
کي شود هستي ،به مستي منتهي،
مست یعني عاشقي بي قید و بند،
فـــارغ از بود و نبود و چون و چند،
چون و چند از ابلهـــي آید میـــان،
در طریق عاشقي کي ميتـــوان،
عاشقي را خود جهــان دیگــریست،
منطق عاشق همــان پیغمــبریست،
عشق بر عاشق ، دهد دستور را،
عقل کي فهمـد چنین منظور را،
تا نگردی عاشق از این ماجـــرا،
کـــای تواني کرد درک نکته هـــا
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
می کند آن خنده ات
صبح قشنگم را بخیر
جان من لختی بخند
و ساز دل را کوک کن .
#یلدا_کولیوند
@takbitnab
🌹🌹🌹
الهی!
یک چند بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم،
چو من کیست که این کار را سزیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.
#خواجه_عبدالله_انصاری
@takbitnab
🌹🌹🌹
ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی
آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
میتپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
عالمی در دست من، من همچو مویی در برش
قطرهای خون است دل، در زیر طوفان چون کنم
در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده
وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم
چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال
پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم
در بن هر موی صد بت بیش میبینم عیان
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
چشمان پراز احساس،آن برق نگاه تو
وابسته شدم آخر،این است گناه تو
لب بسته غزل خوانی،باچشم پُراز نازَت
در بین همه غمها ، چشم تو پناه تو
#حمیدرضا_ضیافتی_برخوردار
@takbitnab
🌹🌹🌹
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آئین دل ربائی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدائی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل
محققست که دولت به جز عطائی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشاهی نیست
#عبید_زاکانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
که دوستان تو چندان که میکشی بیشند
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز آی دلبـــرا! که دلم بی قـرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مستِ میپرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
سیـری مبـــــاد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست!
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
بی رخت از پا فتادم، بی لبت رفتم ز دست
قدر گل بلبل شناسد، قدر باده می پرست
زاهد، از بدنامیم دیگر مترسان، زانکه من
گر برآرم نام نیکو، پیش بدنامان بد است
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل دادهام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
شرط کردی تا بمیرم تا بفهمی عاشقم
مرگ را هم می پذیرم تا بفهمی عاشقم
روز و شب آواز خواند و جان سپرد این مرغ عشق
سالها کردی اسیرم تا بفهمی عاشقم
رفتی و هر ثانیه شلاق ها زد بر تنم
بی کسی ها کرد پیرم تا بفهمی عاشقم
روزگاری را در این هفتاد خوان زندگی
در نبرد دیو و شیرم تا بفهمی عاشقم
نیست یادت؟! کاش می شد مثل ایام قدیم
باز دستت را بگیرم تا بفهمی عاشقم
#وحید_صدیقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
پلکهايم گشته خيس از گريهی تنهايیام
پایِ غرقِ تاولم باشد ز رهپيمايیام
در کلاس زندگی، مشقم کوير است و سراب
چون ندارد فَروِدينی سينهی صحرايیام
موجِ طوفانزای غم در چار فصل زندگی
روز و شب درمینوردد اين دل دريايیام
بس که با شبها نشستم، گفتم از دلتنگیام
تيرِ تاريکی شکسته شيشهی بينايیام
مرغ روحم در قفس از شبنشينی خستهاست
تا بياسايم دمی، محتاج يک لالايیام...
#مختار_حقیقت
@takbitnab
🌹🌹🌹
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نمیدانم چه #عشق است این که یک جا کند بنیادم
نمیدانم چه سیل است این که یک سر ساخت ویرانم
من از دردت به حال مردن افتادم بگو تا کی
نمیپرسی ز احوالم نمیکوشی به درمانم
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
میکنم یاد تو و میروم از حال به حال
من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟
ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش
که هنوز اول نوروز جمالست تو را
وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال
هر چه باید همه در حد کمالست تو را
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سپیدگشته مویم ،درآرزوی دیدار
زُل بزنم به چشمت،در وقت خوب دیدار
ای یاربی خبراز،چشمان پُر زِ اشکم
عشق مرابه قلبت،تا به ابد نگهدار
#حمیدرضا_ضیافتی_برخوردار
@takbitnab
🌹🌹🌹
شبها به دل از سوز جگر می کشدم آه
آه ار خبرستی #بت عیاره ما را
بوی جگر سوخته بگرفت همه کوی
آتش بزن این کلبه خونخواره ما را
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل دادهام بــهای نخستین نگاه او
جان را نـــهادهام ز پی بار دیگرش
دلبر به جرم دوستی از من کناره کرد
بیچاره مجرمی که جدایی است کیفرش
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
خانه ات ویران شود ویرانه کردی خانه ام
آمدم #عاقل کنارت ،،،من کنون دیوانه ام
من گریزان بودم از مستی و می ،،،اما ببین
آنچنانم کرده ای هر لحظه در میخوانه ام
#حمید_محرابی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا می دیدم
خیره بر جلوهٔ زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشهٔ زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا
تا خط سبز تو سر زد فارغ از ریحان شدم
خط آزادی ازین مشکین رقم دادی مرا
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
سوختن با آتش است و #عشق با دیوانگی
#عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود
#وحشی_بافقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹