eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نگاهی کن که از آهو پریشان‌تر، منم یک نفر در اوج بی‌تابی به پابوس آمده‌ست... @takbitnab 🌹🌹🌹
راه باز است، ولی دل بسته‌ست ورنه می‌رفتم از این راه دراز دشت و کوه و کمر و دریا را می‌سپردم به دو بال پرواز تا بدان‌جا که نشان گم سازم نه بجویم، نه بجویندم باز جز گل وحشیِ تنهایی را نکنم هیچ گلی دیده‌نواز بگُشایم درِ بی‌خویشیِ خویش کنم افسانه‌ی دیگر آغاز لیک باید که در این در میرم هر طرف دامن من گیرد راز یاد یاران که به خاک افتادند کند اندیشه‌ی کین با من ساز دل من بسته بر این شهر و دیار ورنه ره باز و درِ شهر، فراز... @takbitnab 🌹🌹🌹
به کنج خلوت دل، با تو می‌دهد تعلیم هبوط قطره‌ی شبنم، صدای پای نسیم بگو که نبضِ زمان از تپش فرومانَد که لحظه، لحظه‌ی یاد است و قلب، قلب سلیم خدای من! تو به الفاظ درنمی‌گُنجی که لفظ، قاصر و معنی به ذهن خلق، عقیم چه طاقت این تنِ بی‌توش را که حلوه‌ی تو به کوه چون که تجلّی کند، شود به دو نیم هرآنچه ظاهر و باطن مرا و هرکس راست از آنِ توست، چه سازند پس تو را تقدیم؟ یگانه دوست! اگر وانِهی مرا، چه کنم؟ هزار دشمن و بدتر ز جمله، نفسِ لئیم رقیب و لشکر کین‌جوی و فتنه‌های جهان مگر به فضل تو جان از هلاک در ببریم «جواد» امید محبّت ز دوست دارد و بس مقیم گشته گدایی بر آستان کریم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ماه و ستاره، چشم تو را دید می‌زند زیبایی تو طعنه به خورشید می‌زند از خود مراقبت کن، از این پس شکارچی در چشمش آنچه را که درخشید، می‌زند هر شاعری که محو تو شد، با وجود تو آیا دَم از بهار و گل و عید می‌زند؟ چون صخره در کناره‌ی دریاست بخت من بر بختم آب نعره‌ی تهدید می‌زند مانند موج نابِخَرد، دست روزگار سیلی به صخره تا که خروشید، می‌زند کرمی که از تنیدن یک پیله عاجز است حرف از پریدنش به چه امّید می‌زند از خود هرآنچه داشت، فراموش می‌کند وقتی کلاغ دست به تقلید می‌زند... @takbitnab 🌹🌹🌹
دیده چون آینه‌ی روی تو دیدن گیرد از تحیّر، ز مژه آب چکیدن گیرد دل من در سر آن زلف سیه مضطرب است مرغ در دام چو افتاد، تپیدن گیرد باز بگْریخت خیال تو ز چشم بی‌خواب می‌رود اشک که او را به دویدن گیرد لرزه بر تن فتد آن لحظه که من آه کشم شاخ لرزد چو سحر باد وزیدن گیرد گر رسد شادی وصلت به «امین» یک نفسی جسم چِه بْوَد؟ که وِرا روح پریدن گیرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
ریشه‌هایم دویده در غم تو، شاخه‌ها چوبِ دارِ دلتنگی‌ست من درختم که قسمتم از باغ، غربت و برگ و بارِ دلتنگی‌ست آنقدَر در مسیر توفان‌ها پُر شدم از هراسِ تیغ و تبر کز عبور نسیم می‌ترسم قسمتم روزگار دلتنگی‌ست مثل روزی که رفتنت در من، آتشی جاودانه روشن کرد بعد موسیٰ، درختِ طورِ غریب تا ابد بی‌قرار دلتنگی‌ست رفتنت یک غروب ممتد شد در هزاران طلوعِ خاموشم تا ابد شعر من تو را گم کرد تا ابد در غبار دلتنگی‌ست نامه‌ای بسته‌ام به بال نسیم، زده‌ام مُهر بی‌قراری پاش روزهایم دچار دلتنگی، آه... شب‌ها دوباره دلتنگی‌ست بعد از این پست می‌کنم با اشک نامه‌های بدون مقصد را بی‌گمان بی‌جواب خواهد ماند تا جهان در مدار دلتنگی‌ست... @takbitnab 🌹🌹🌹
🔸بخشی از شعر محمّد حسين شهريار، در رثای شيعيان ! ديگر هواى نينوا دارد حسين روىِ دل با كاروان كربلا دارد حسين • از حريم كعبه جدّش به اشكى شُست دست مَروِه پشت سر نهاد ، امّا صفا دارد حسين • مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبحِ عظيم بيش از اينها حرمت كوى مِنا دارد حسين • پيشِ رو ، راه ديار نيستى، كافيش نيست اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين • بس كه محمل ها رود منزل به منزل، با شتاب كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين • رخت وديباج حرم، چون گل به تاراجش بَرَند تا به جايى كه كفن از بوريا دارد حسين ... • سَروران ، پروانگان شمع رخسارش ، ولى چون سحر ، روشن كه سر از تن جدا دارد حسين • سر به قاچ زين نهاده ، راه پيماى عراق مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين • او وفاى عهد را با سر كند سودا ، ولى خون به دل از كوفيانِ بى وفا دارد حسين • دشمنانش ، بى امان و دوستانش ، بى وفا با كدامين سر كند ؟ مشكل دو تا دارد حسين • سيرت آل على، با سرنوشت كربلاست هر زمان از ما ، يكى صورت نما دارد حسين • آبِ خود با دشمنان تشنه ، قسمت مى كند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين • دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيت داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين • بعد از اينش صحنه ها و پرده ها اشك است و خون دل تماشا كن چه رنگين سينما دارد حسين • ساز عشق است و به دل، هر زخم پيكان ، زخمه اى گوش كن ، عالم پُر از شور و نوا دارد حسين ... ... • اشك خونين گو بيا بنشين به چشم «شهريار» كاندر اين گوشه ، عزايى بى ريا دارد حسين. 📚 ديوان شهريار : ج ۱ ص ۷۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم @takbitnab 🌹🌹🌹
گويند طبيبان كه بگو درد خود،اما دردى كه گذشته است ز درمان به كه گويم؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود @takbitnab 🌹🌹🌹
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب @takbitnab 🌹🌹🌹
◼️سرودهٔ استاد شهریار در مورد امام حسین علیه السلام شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین روی دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شست دست مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند تا به جائی که کفن از بوریا دارد حسین بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین سروران ، پروانگان شمع رخسارش ولی چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین او وفای عهد را با سر کند سودا ولی خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا با کدامین سرکند ، مشکل دو تا دارد حسین سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین اشک خونین گو بیا بنشین به چشم "شهریار" کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین @takbitnab 🌹🌹🌹
🌹شعر استاد شهریار در وصف مقام معظم رهبری رشگم آید که تو حیدر بابا بوسی آن دست که خود دست خداست راستان دست چپ از وی بوسند که خدا بوسد از او دست راست در امامت به نماز جمعه صد هزارش بخدا دست دعاست من بیان هنرم، یک دل و بس او عیان هنر از سر تا پاست او شب و روز برای اسلام پای پویا و زبان گویاست او چه بازوی قوی و محکم با امامی که ره و رهبر ماست شهریارا سری افراز به عرش کو نگاهیش به (حیدربابا) ست @takbitnab 🌹🌹🌹
به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم ناشکیبا به قفس مثل تو سر می‌کوبم بر زمین جاذبه و جذب، فراوان دیدم نیست چیزی که بدون تو کند مجذوبم وای! شب‌گریه اگر جای من آرامت کرد آه! اگر آینه تلقین بکند من خوبم! نگرانم که پیامی ندهی صبح شود ای به‌هم ریختنت ساعتِ خوابآشوبم! من خرابِ تواَم ای لذّتِ مشروع و هنوز حدّ ندارد به من این مستیِ نامشروبم جرعه‌ای خواستم از یادِ تو بیرون بروم از تب و تابِ تو انداخت به تاب و توبم! با سوادی که ندارم، به تو ایمان دارم تو ببخشا به مسلمانیِ نامکتوبم داد دیوانگی‌ام پند؛ که چون می‌تازم سنگ اگر سرزنشم کرد نیفتد چوبم @takbitnab 🌹🌹🌹
با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند تا نگاهی‌ گل‌کند می‌بایدم از هم‌ گداخت چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده اند من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند جلو‌ه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من بس‌که‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند می‌روم از خود نمی‌دانم ‌کجا خواهم رسید محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند پیش ازین نتوان به برق منت هستی ‌گداخت یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار آن‌قدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا با تو مرا کارست امروز مرا سودای گلزارست امروز بیا دلدار من دلداریی کن که روز لطف و ایثارست امروز دل من جامه‌ها را می‌دراند که روز وصل دلدارست امروز بخندان جان ما را از جمالی که بر گلبرگ و گلنارست امروز چرا جان‌ها بر آن لب مست گشتند که آن جا نقل بسیارست امروز نوای طوطیان آفاق پر شد که شکرها به خروارست امروز @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را در دلبری دستی تمامست مرا در بی‌دلی درد و سقامست بجز با روی خوبت عشقبازی حرامست و حرامست و حرامست همه فانی و خوان وحدت تو مدامست و مدامست و مدامست چو چشم خود بمالم خود جز تو کدامست و کدامست و کدامست جهان بر روی تو از بهر روپوش لثامست و لثامست و لثامست به هر دم از زبان عشق بر ما سلامست و سلامست و سلامست ز هر ذره به گفت بی‌زبانی پیامست و پیامست و پیامست غم و شادی ما در پیش تختت غلامست و غلامست و غلامست اگر چه اشتر غم هست گرگین امامست و امامست و امامست پس آن اشتر شادی پرشیر ختامست و ختامست و ختامست تو را در بینی این هر دو اشتر زمامست و زمامست و زمامست نه آن شیری که آخر طفل جان را فطامست و فطامست و فطامست از آن شیری که جوی خلد از وی نظامست و نظامست و نظامست خمش کردم که غیرت بر دهانم لگامست و لگامست و لگامست @takbitnab 🌹🌹🌹
گم می‌شوم در شادی و غم‌های هر روز تا گم کند شاید مرا فکر و خیالت چیزی نمی‌خواهم بدانم از تو حتّی جز اینکه گاهی بشنوم خوب است حالت از زندگی چیزی نفهمیدم جز اینکه دلخوش به هر چیزی که باشم، مال من نیست هرقدر هم این قهوه را شیرین بنوشم جز تلخیِ مرگ‌آوری در فال من نیست دنیا و این نامادری‌هایش مرا کشت لعنت به این مرگی که با ما زندگی کرد من شعر می‌گویم، تو در محراب سر کن هرکس به یک شیوه خدا را بندگی کرد این زندگی با ما نمی‌سازد؟ نسازد! اصلاً بگو تا می‌تواند، غم ببارد دیگر پذیرفتم که تنهایی بدیهی‌ست حتّی اگر از آسمان آدم ببارد پایان تلخی نیست گاهی مرگ یک رود وقتی به اعماق زمین برگشته باشد اصلاً کجا در طول این تاریخ دیدی دریا شبی دنبال رودش گشته باشد؟ گم می‌شوم در شادی و غم‌های هر روز در رنگ‌های روشن و تاریکِ شالم حتّی نمی‌خواهد سراغم را بگیری ناباورانه زنده‌ام! خوب است حالم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ماهی‌ام، صبح مرده بود چون شب گذشته، حوضمان قرص ماه را بدون نسخه خورده بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
شبت ز بهرِ چه بر روز سایبان انداخت که روز من به شب تیره در گمان انداخت؟ که داد جز رخ و زلفت نشانِ روز و شبی که آن بر این شکن و این گره بر آن انداخت؟ دو زلفِ پُرگره‌ات گر نگه کنی، دو شب‌اند که روز‌ِ روی تو خود را در آن میان انداخت شگفت مانده‌ام از چشمِ جادوی تو که چون به نیم‌روز، گره در شبی چنان انداخت بسا که روز به شب کردم از غمت که رُخت نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت به روز من مَنِشیناد چشمت، ارچه دلم ببُرد و در شکن زلفِ دلْسِتان انداخت هزار جان «امامی» فدای آن شب و روز که وصف هر دواَش آتش در استخوان انداخت... @takbitnab 🌹🌹🌹
دو دست خویش گرفتم به دور پیراهن که در پناه نگیرد مرا کسی جز من به دست هرکه تبر بود، ریشه‌ها را زد مهم نبود که این دوست است و آن دشمن دلم به حرف که نه، به سکوت هم راضی‌ست پرنده‌ای‌ست گرفتار دانه‌ای ارزن هرآینه به هر آیینه می‌رسی، بگذر که باتلاق شد آبی که ماند در ماندن شبی به خانه‌ی گرمش غزل پناهم داد از آن به بعد شدم بی‌پناه و بی‌مأمن... @takbitnab 🌹🌹🌹
آتش عشق بهشت است، میندیش و بیا زهرغم راحت‌جان‌است،مپرهیز و بنوش پر و‌بالی‌بگشا،خنده‌خورشیدببین پیش‌ازآنی‌که‌شودشمع‌وجودت‌خاموش! @takbitnab 🌹🌹🌹
‌فرخ آن شاخکٖ نورسته که در باغ وجود وقت رستن، هوس نشو و نمائی دارد صرف باطل نکند عمر گرامی، پروین آنکه چون پیر خرد، راهنمائی دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله نیست چون تو هستی همه هست @takbitnab 🌹🌹🌹
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم اين يك دم عمر را غنيمت شمريم فردا كه از اين دير كهن درگذريم با هفت هزار سالگان سر به سريم... @takbitnab 🌹🌹🌹