eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
با یاد تو ای ریخته عشقت آبم نشگفت اگر بود بر آتش خوابم روی از غم چون تویی چرا برتابم تا به ز غمت کدام شادی یابم @takbitnab 🌹🌹🌹
دست‌های تو انگار پرچم‌های صلح‌اند بر خرابه‌ی روزهای من که جز نشانه‌ای از گنج‌ها در او باقی نیست زورق‌ها و نگهبانانی که باروت کشف‌شده را به جزیره‌ی دور می‌برند. دست‌های تو انگار سیم‌های تارند که ترانه‌های حرام را پنهانی در آتش رودخانه‌های‌شان حفظ می‌کنند، رودهایی روشن که صورت سربازهای شکست‌خورده را در آتش زخم‌ها می‌شویند. دست‌های تو صبحی روشن‌اند صبح جمعه‌ی پاییز که زیر ملافه‌ی سردی به موسیقی دوری گوش می‌کنم ای سرمای صبح که شمدهای سفید را بر اندامم رواج می‌دهی به پاس همین دست‌هاست که تو را دوست دارم. @takbitnab 🌹🌹🌹
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور @takbitnab 🌹🌹🌹
من نای توام از لب تو می‌نوشم تا نخروشی هر آینه نخروشم این لحظه که خامشم از آن خاموشم تا نیشکرت بهر خسی نفروشم @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش از سر مستی بخراشید رخم آندم که زروش لاله میچید رخم گفتم مخراشش که از آنروز که زاد از قبلهٔ روی تو نگردید رخم @takbitnab 🌹🌹🌹
کدام قله کدام اوج ؟ مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش ای خانه های روشن شکاک که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان مسیر جنبش کیف آور جنینی را دنبال میکند و در شکاف گریبانتان همیشه هوا به بوی شیر تازه میآمیزد @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش اینجا بودی همین کنارِ خودم و من یادم می‌رفت که خسته‌ام... خرابم... ویرانم… @takbitnab 🌹🌹🌹
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم قضا نگردد کم و بیش @takbitnab 🌹🌹🌹
کی حال فتاده هرزه گردی داند بی‌درد کجا لذت دردی داند نامرد به چیزی نخرد مردان را مردی باید که قدر مردی داند @takbitnab 🌹🌹🌹
" چون ترازوی تو کج بود و دغا راست چون جویی ترازوی جزا چون که پای چپ بُدی در غدر و کاست نامه چون آید ترا در دست راست " @takbitnab 🌹🌹🌹
از خود بگذر نور خدا را بطلب در بحر درآ و عین ما را بطلب سلطان سراپردهٔ توحید بجو از دُردی درد دل دوا را بطلب @takbitnab 🌹🌹🌹
چون آمده‌ای در این بیابان حاصل چون بیخبران مباش از خود غافل گامی میزن به قدر طاقت منشین کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل @takbitnab 🌹🌹🌹
تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست @takbitnab 🌹🌹🌹
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است سنگ راه من نگردد سختی راه طلب کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است @takbitnab 🌹🌹🌹
عرض لشکر می‌دهد مر عاشقان را عشق یار زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن وانگهان از یک نظر آن وام‌ها را می‌گزار جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک می‌نگر نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار @takbitnab 🌹🌹🌹
ای که بوی باران شکفته در هوایت یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت شد خزان به پایت بهار باور من سایه بان مهرت نمانده بر سر من جز غمت ندارم به حال دل گواهی ای که نور چشمم در این شب سیاهی چشم من به راهت همیشه تا بیایی باغ من بهارم بهشت من کجایی؟ جان من کجایی کجایی که بی تو دل شکسته ام سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا ای گل آشنا بیا بیقرارم بیا وای از این غم جدایی وای از این غم جدایی ⁣ @takbitnab 🌹🌹🌹
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم @takbitnab 🌹🌹🌹
زين گونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست گم گشته‌ی ديار محبت كجا رود؟ نام حبيب هست و نشان حبيب نيست عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست در كار عشق او كه جهانیش مدعی است اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندليب نيست @takbitnab 🌹🌹🌹
" آنکه گل را شاهد و خوشبو کند هر چپی را راست فضل او کند گر چپی با حضرت او راست باش تا ببینی دستبرد لطف هاش" @takbitnab 🌹🌹🌹
بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن اندر قفس هستی این طوطی قدسی را زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن دردی وجودت را صافی کن و پالوده وان شیشه معنی را پرصافی صهبا کن تا مار زمین باشی کی ماهی دین باشی ما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کن اندر حیوان بنگر سر سوی زمین دارد گر آدمیی آخر سر جانب بالا کن در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم بر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کن چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن گر عزم سفر داری بر مرکب معنی رو ور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کن می باش چو مستسقی کو را نبود سیری هر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کن هر روح که سر دارد او روی به در دارد داری سر این سودا سر در سر سودا کن بی سایه نباشد تن سایه نبود روشن برپر تو سوی روزن پرواز تو تنها کن بر قاعده مجنون سرفتنه غوغا شو کاین عشق همی‌گوید کز عقل تبرا کن هم آتش سوزان شو هم پخته و بریان شو هم مست شو و هم می بی‌هر دو تو گیرا کن هم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شو هم ما شو و ما را شو هم بندگی ما کن تا ره نبرد ترسا دزدیده به دیر تو گه عاشق زناری گه قصد چلیپا کن دانا شده‌ای لیکن از دانش هستانه بی دیده هستانه رو دیده تو بینا کن موسی خضرسیرت شمس الحق تبریزی از سر تو قدم سازش قصد ید بیضا کن - غزل شمارهٔ ۱۸۷۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم ورنه من کیستم آخر؟ که سرم باشد و پایی گر قبا شد ز غمت پیرهنی حیف نباشد؟ کم از آن کز کف عشق تو بپوشیم قبایی قیمت قامت و بالای ترا کس بنداند تا نیفتند چو من شیفته در دام بلایی درد عشق تو به نزدیک طبیبان ولایت بس بگفتیم و ندانست کسش هیچ دوایی هم نشینان تو بر سفرهٔ خاصند، چه معنی؟ که به درویش سر کوچه نگفتند صلایی بوسه‌ای ده به من خسته، که بسیار نباشد به فقیران بدهد محتشم شهر عطایی اوحدی را مکن از خیل محبان تو بیرون که توسلطانی و خیلت نشکیبد ز گدایی - غزل شمارهٔ ۸۷۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
معانی اهل صورت را به گرد دل نمی گردد به منزل، چون مصور شد، ملک داخل نمی گردد نبرد از مغز زاهد باده گلرنگ خشکی را به آب زندگانی این زمین قابل نمی گردد نگاه بی غرض با حسن در یک پیرهن باشد حجاب چشم مجنون پرده محمل نمی گردد دل بیتاب پاس عصمت معشوق می دارد به گرد شمع، این پروانه در محفل نمی گردد نگردد سنگ راه سالکان آسایش دنیا که سیل تندرو آسوده در منزل نمی گردد نباشد بار بر آزاد مردان عقده مشکل قد سرو و صنوبر خم زبار دل نمی گردد به امید برومندی نهالی را رسانیدم ندانستم کز او جز بار دل حاصل نمی گردد زقتلم چون حنا آن دست سیمین را نگارین کن که خون من و بال دامن قاتل نمی گردد دم نشمرده صائب جنگ دارد با دل روشن که صبح صادق از پاس نفس غافل نمی گردد - غزل شمارهٔ ۲۸۷۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر چرخ ترا خدمت پیوست کند مپذیر که عاقبت ترا پست کند ناگاه به شربتی ترا مست کند در گردن معشوق دگر دست کند - رباعی شمارهٔ ۷۸۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری من به آه سحرت زلف مشوش دارم گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد به خونابه منقش دارم گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد نقل شعر شکرین و می بی‌غش دارم ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم @takbitnab 🌹🌹🌹