eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
لاله‌زار از اشک کردم تا کنار خویش را درخزان عمر می‌جویم بهار خویش را ز آتش این کاروان خاکستری بر جا نماند می‌زنم بر آب، نقش انتظار خویش را بار خاطر بود یاد یار و اندوه دیار برده‌ام از یاد خود یار و دیار خویش را روزگاری رفت و عمری طی شد و گم کرده‌ایم در دیار بی نشانی روزگار خویش را چون صبا سر گشته‌ام در وادی حیرت هنوز تا مگر جویم در این صحرا غبار خویش را روی چون دریا زطوفان حوادث بر متاب تا مگر پر سازی از گوهر کنار خویش را قرن‌ها بگذشت و در آئینه‌ی گشت زمان باز می‌بینم به‌حسرت یادگار خویش را @takbitnab 🌹🌹🌹
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لب لعلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده‌ام که مپرس @takbitnab 🌹🌹🌹
هر کجا می‌نگرم، باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چند که یار سر گرانست به تو غمگین نشوی که مهربانست به تو دلدار مثال صورت آینه است تا تو نگرانی نگرانست به تو - رباعی شمارهٔ ۵۸۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو چندان نمک است در تو دانی پی چیست از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو - رباعی شمارهٔ ۱۵۶۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم از نازش معشوقه خودکام شدم در هر نفسی پخته شدم خام شدم در هر قدمی دانه شدم دام شدم - رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو بیگانه و آشنا نداند غم تو دم در کشم و غمت همه نوش کنم تا از پس من به کس نماند غم تو - رباعی شمارهٔ ۵۷۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
عیدسعیدغدیر گلشن اسلام شدشاداب وخر م در  غدیر پایه های  دین حق گردیدمحکم در غدیر هرم خورشیدغدیرویک بیابان  ریگزار بحر  رحمت موج زدجوشیدزم،زم در غدیر بعداکمال مناسک کاروان کوی عشق زد به امر  خواجه لولاک پرچم د رغدیر عرشیان وفرشیان گفتندبااخلاص خاص خاتم پیغمبران راخیرمقدم درغدیر باصلابت وحی شد بلغ وماانزل الیک بهراین ابلاغ احمدگشت ملزم درغدیر ازجهازاشتران باهمت حق باوران منبری شد بهر پیغمبرفراهم درغدیر هرکه من مولای اویم این علی مولای اوست این سخن پیچیدتاعر ش معظم درغدیر درپی تمجیدوتوصیف امام المتقین نکته ای نگذاشت سالاررسل کم د رغدیر دین حق تکمیل ونعمت تاقیامت شدتمام دفترنشرشریعت شدمنظم درغدیر هرکه بشنیداین پیام ازخواجه لولاک بست عهدوییمان باولی اله اعظم در غدیر سرنوشت امت اسلام راتا رستخیز پهرتحکیمش پیمبرشدمصمم درغدیر عیدمسعودغدیروگرم شادی کاینات رحمت حق شدنصیب اهل عالم د رغدیر برولای احمدوالش تمسک جسته است طوطی طبع شکربا رمقدم د رغدیر @takbitnab 🌹🌹🌹
بر قلّه ایستادم. آغوش باز کردم. تن را به باد صبح، جان را به آفتاب سپردم. ‌ روح یگانگی با مهر، با سپهر، با سنگ، با نسیم، با آب، با گیاه، در تار و پود من جریان یافت! @takbitnab 🌹🌹🌹
دوستت دارم مثل تشنه كه عبادت آب را مثل ماه كه بركه‌ى باران را مثل كوه كه استعاره‌ى دريا را. دوستت دارم مثل خداوند كه نخستين مخلوق خویش را... @takbitnab 🌹🌹🌹
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم یک لحظه تو به جای من و من به جای تو این حال و عالمی که تو داری،برای من دار وندار و جان و دل من برای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار می‌ترسم همه از مار و من از مهره‌ی این مار می‌ترسم ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان شکار لاغرم از تیغ لنگردار می‌ترسم خطر در آب زیر کاه بیش از بحر می‌باشد من از همواری این خلق ناهموار می‌ترسم ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار می‌ترسم ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمی‌ترسم که من از گردش گردون کج رفتار می‌ترسم بلای مرغ زیرک دام زیر خاک می‌باشد ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار می‌ترسم بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیده‌ام صائب ز خار بی‌گل افزون از گل بی‌خار می‌ترسم @takbitnab 🌹🌹🌹
نه هر که لعنت شیطان کند مسلمان است هم‌او که خون به‌دلِ خلق کرده شیطان است بگو در آینه‌ای واقعی نگاه کند که این حقیقتِ تکفیر کردنی آن است بریده از تو خدا، نکبتی که می‌بینی بهای بستن یک تارِ مو به ایمان است بنای خانهٔ گردون بنازم از همت که شاه، رهگذری بود و شیخ، مهمان است درخت‌ها همه از دارها بلندترند درخت، ماحصلِ دفن کردنِ دان است مسیل تنگ نکن، ناسزا به آب مگو سزای «سنگ به جو پرت کرده» طغیان است گشاده‌ام درِ ایهام اگر نه تهمتِ کفر در آستینِ گشادِ قبا فراوان است... @takbitnab 🌹🌹🌹
عید سعید غدیر خم پرتو افکند مِهر رحمت حق مُلک دین یافت تا ابد رونق پی تسلیم آیه ی بلغ پیک حق گشت بر نبی ملحق با صلابت رسول کرد ابلاغ امر حق را برای جمله فِرق آنکه مولا منم علی مولاست خلق را اوست والی مطلق دست بیعت گرفت از امّت در غدیر آن پیمبر بر حق از رسولان و انبیاء سلف سرور اولیا گرفت سبق شد علی بر نبی ولایت عهد بعد او ناخدای این زورق این ندا گوئیا ز غیب رسید ایها المسلمون جاء الحق جز علی کیست در نظام سپهر فاتح بدر و خیبر و خندق آنکه باشد کتاب آزادی اصل قانون او ورق بورق ذوالجلال کریم نامش را کرده از ذات باری اش مشتق رستگارست روز رستاخیز آنکه شد در پناه این بیرق بر امامت «مقدم» است علی چون در اسلام او بود اسبق مـهـر تابندۀ غدیـر علـیست مصطفی را بحق وزیر علیست @takbitnab 🌹🌹🌹
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری هزار بدره زرگر بری به حضرت حق حقت بگوید دل آر اگر به ما آری که سیم و زر بر ما لاشیست بی‌مقدار دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری ز عرش و کرسی و لوح قلم فزون باشد دل خراب که آن را کهی بنشماری مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود که بس عزیر عزیزست دل در آن خواری دل خراب چو منظرگه اله بود زهی سعادت جانی که کرد معماری عمارت دل بیچاره دو صدپاره ز حج و عمره به آید به حضرت باری کنوز گنج الهی دل خراب بود که در خرابه بود دفن گنج بسیاری کمر به خدمت دل‌ها ببند چاکروار که برگشاید در تو طریق اسراری گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت شوی تو طالب دل‌ها و کبر بگذاری چو همعنان تو گردد عنایت دل‌ها شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات دمت بود چو مسیحا دوای بیماری برای یک دل موجود گشت هر دو جهان شنو تو نکته لولاک از لب قاری وگر نه کون و مکان را وجود کی بودی ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری خموش وصف دل اندر بیان نمی‌گنجد اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری - غزل شمارهٔ ۳۱۰۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای می نوش که عاقبت بخیرست ترا - رباعی شمارهٔ ۱۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
یک جهان"درد مشترک"داریم، هر دو در قلبِ خود ترک داریم دوستش داری و نمی‌داند، دوستت دارم و نمیدانی @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یاد تو تسبیح زبان و لب من اندیشهٔ تو مونس روز و شب من ای دوست مکن ستم که کاری بکند دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من - رباعی شمارۀ ۱۴۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود در عشق تو حالتیش باشد که دمی هم با تو و هم بی تو قرارش نبود - رباعی شمارهٔ ۲۸۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای روی تو محراب دل غمناکان وی دست تو سرمایه بر سر خاکان روزی که روند سوی جنت پاکان جز تو که کند شفاعت بی‌باکان - رباعی شمارهٔ ۲۶۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای پر ز جفا چند از این طراری پنهان چه کنی آنچه به باطن داری گر سر ز خط وفای من برداری واقف نیم از ضمیر دل پنداری - رباعی شمارهٔ ۱۷۱۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
امام باقر(ع) ای آفتاب حُسن تو در چرخ بی همال وی شوکت و مقام تو تا حشر بی¬زوال هر صبح و شام از سر اخلاص و اشتیاق کرّوبیان به گِرد حریمت زنند بال یا باقرالعلوم که خاک بقیع تو باشد شفای اهل دل و صاحب کمال تو شاهباز قلّه علم و امامتی سیمای فقه را به حقیقت تو خط و خال زان پرتو جمال که تا افکنی نقاب افتد بروی پرتو خورشید اختلال در روز حشر و نشر و حساب و کتاب خلق دارند انبیاء سلف بر تو اتکال از همّت تو دین محمّد(ص) شد استوار وزمکتب تو مکتب حق یافته جلال ای مُنتسب به حیدر و زهرا زمام و باب مانند اختری به دو خورشید اتصال زان زهر کین که تعبیه کردند روی زین شد پیکر شریف تو کاهیده چون هلال در سر خیال محو ترا داشت گر هشام خفاش و محو مهر محال و زهی خیال جسمت فزوده است شرافت بقیع را وان خاک شد چو تربت فردوس با جلال هستی شد از عزای تو یکسر سیاهپوش امت شد از مصیبت تو غرق در ملال دارد اُمـید آنکه «مقدم» به روز حشــر گیرد ز دست رحمت او جرعه¬ای زلال @takbitnab 🌹🌹🌹
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد اندیشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست از این شیوه که مست است شرابت تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیداست نگارا که بلند است جنابت دور است سر آب از این بادیه هش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل باری به غلط صرف شد ایام شبابت ای قصر دل افروز که منزلگه انسی یا رب مکناد آفت ایام خرابت حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت - غزل شمارهٔ ۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود دو سه سطرست که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود - غزل شمارهٔ ۵۹۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادست دلا منال ز بیداد و جور یار که یار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست - غزل شمارهٔ ۳۵ @takbitnab 🌹🌹🌹