eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
من با تو هزار کار دارم جانی ز تو بی قرار دارم شب‌های وصال می‌شمردم تا حاصل روزگار دارم گفتی که فراق نیز بشمر چون با گل تازه خار دارم گر در سر این شود مرا جان هرگز به رخت چه کار دارم تا جان دارم من نکوکار جز عشق رخت چه کار دارم گفتی مگریز از غم من چون غمزهٔ غمگسار دارم چون بگریزم ز یک غم تو چون غم ز تو من هزار دارم گفتی که بیا و دل به من ده تا دل ز تو یادگار دارم ای یار گزیده، دل که باشد جان نیز برای یار دارم گفتی سر خویش گیر و رفتی کز دوستی تو عار دارم سر بی تو مرا کجا به کاراست سر بی تو برای دار دارم گفتی که کمند زلف من گیر یعنی که سر شکار دارم چون رفت ز دست کار عطار چون زلف تو استوار دارم - غزل شمارهٔ ۵۱۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
قصد سرم داری خنجر به مشت خوشتر از این نیز توانیم کشت برگ گل از لطف تو نرمی بیافت بر مثل خار چرایی درشت تیغ زدی بر سرم ای آفتاب تا شدم از تیغ تو من گرم پشت تیغ حجابست رها کن حجاب بر رخ من گرم بزن یک دو مشت وصف طلاق زن همسایه کرد گفت به خاری زن خود هشت هشت گفت چرا هشت جوابش بداد در عوض زشت بدان قحبه رشت بهر طلاقست امل کو چو مار حبس حطامست و کند خشت خشت آتش در مال زن و در حطام تا برهی ز آتش وز زاردشت بس کن و کم گوی سخن کم نویس بس بودت دفتر جان سر نوشت - غزل شمارهٔ ۵۱۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
«احسن!» ز روزگار کنی شِکوه تا به کِی؟ آن را که نیست خاطرش از غم فگار، کیست؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بی‌نهایتِ ابدی! بیشتر بخند چون مبتلا و عاشق خندیدن تواَم @takbitnab 🌹🌹🌹
البرز از آتشِ دل من ذوب می‌شود کاری نکن گدازه بگیرد شمال را! @takbitnab 🌹🌹🌹
از آن در پهلوی خود جا دهم این رنج و محنت را که غیر از من پناهی نیست در عالم مصیبت را! بنا کردند خوش‌رسمی به خون و خاک غلتیدن خدا رحمت کند این عاشقان پاک‌طینت را... @takbitnab 🌹🌹🌹
از آن در پهلوی خود جا دهم این رنج و محنت را که غیر از من پناهی نیست در عالم مصیبت را! بنا کردند خوش‌رسمی به خون و خاک غلتیدن خدا رحمت کند این عاشقان پاک‌طینت را... @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی بیایی دل فارغ ازغم میشودوقتی بیایی ایجادخرم میشودوقتی بیایی صدق وصفادرسایه مهرومحبت همگام وهمدم میشودوقتی بیایی محوتجلای توای مهردلارا خورشیدعالم میشودوقتی بیایی گلبوسه تاازروی زیبایت بچیند طاق فلک خم میشودوقتی بیایی بیت خدابگشایداغوش ومهیا برخیرمقدم میشودوقتی بیایی بادست توای نقطه پرگارهستی هستی منظم میشودوقتی بیایی ان روزنزدیکست ودنیای پراشوب خلدمجسم میشودوقتی بیایی گلزاردین باهمت جانانه تو سرسبزوخرم میشودوقتی بیایی دل های شیدایی که ازهجرتوخونست از شوق مرهم میشودوقتی بیایی اماده ازبهرنماز عشق بستن عیسی ابن مریم میشودوقتی بیایی درجبهه حق گستری بیت خداوند خط مقدم میشود وقتی بیایی @takbitnab 🌹🌹🌹
همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی من ز دست تو خویشتن بکشم تا تو دستم به خون نیالایی گفته بودی قیامتم بینند این گروهی محب سودایی وین چنین روی دلستان که تو راست خود قیامت بود که بنمایی ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی سر ما و آستان خدمت تو گر برانی و گر ببخشایی جان به شکرانه دادن از من خواه گر به انصاف با میان آیی عقل باید که با صلابت عشق نکند پنجه توانایی تو چه دانی که بر تو نگذشته‌ست شب هجران و روز تنهایی روشنت گردد این حدیث چو روز گر چو سعدی شبی بپیمایی - غزل ۵۱۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
گهی در گیرم و گه بام گیرم چو بینم روی تو آرام گیرم زبون خاص و عامم در فراقت بیا تا ترک خاص و عام گیرم دلم از غم گریبان می دراند که کی دامان آن خوش نام گیرم نگیرم عیش و عشرت تا نیاید وگر گیرم در آن هنگام گیرم چو زلف انداز من ساقی درآید به دستی زلف و دستی جام گیرم اگر در خرقه زاهد درآید شوم حاجی و راه شام گیرم وگر خواهد که من دیوانه باشم شوم خام و حریف خام گیرم وگر چون مرغ اندر دل بپرد شوم صیاد مرغان دام گیرم چو گویم شب نخسپم او بگوید که من خواب از نماز شام گیرم وگر گویم عنایت کن بگوید که نی من جنگیم دشنام گیرم مراد خویش بگذارم همان دم مراد دلبر خودکام گیرم - غزل شمارهٔ ۱۵۱۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
چه فرقی می‌کند امسال ما و پارسال ما؟ که بر مبنای ویرانی‌ست دائم روز و حال ما رهایی نیز درد این قفس را کم نخواهد کرد که افتاده‌ست دیگر آسمان از چشمِ بال ما چرا زحمت بیندازیم بی‌خود قهوه‌چی‌ها را؟ از این تکرار، اقبالی نمی‌افتد به فال ما برای ما هوای پاک یعنی سیب ممنوعه شد از دنیا فقط خون جگر خوردن حلال ما! زمین هم سبز شد، امّا بهاری سر نزد آخر تفاوت می‌کند گاهی حقیقت با خیال ما از این پس آرزو کردی اگر، با ناامیدی کن که این سینه‌ست گورستانِ آمالِ محال ما کمک کن بشکنیم این‌بار با هم بغض باران را که اینجا هیچ چشمی تَر نخواهد شد به حال ما... @takbitnab 🌹🌹🌹
هست دل کعبه‌ی مقصود، مشو غافل از او گرد دل گَرد که مقصود شود حاصل از او @takbitnab 🌹🌹🌹
رواست در دل آتش مرا بسوزانند به دیگری بسپارم اگر دل خود را @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی ز حال منِ مبتلا خبر دارد که ناوَکی ز نگاه تو بر جگر دارد... @takbitnab 🌹🌹🌹
من نمی‌دانم چرا دوست دارم از گل و بلبل بگویم، باز راه رفته‌ی دیرین بپویم... بار دیگر آن‌همه زیبایی جان‌بخش را دربر بگیرم، همچو مستی در میان تار و پودِ پوکِ هستی کودکی را چون نخ گم‌گشته‌ای از سر بگیرم... @takbitnab 🌹🌹🌹
گلعذارمن تویی دربهشت ارزوها. گلعذارمن تویی مایه ارامش وصبروقرارمن تویی ای بهاربی خزان ای یوسف بازارعشق روح وریحان من وباغ وبهارمن تویی شعله عشق تواتش بردل وجانم فکند مر هم وداروی قلب داغدارمن تویی صبح وشامم رابه یادونام توسرمیکنم می کنداحساس قلبم درکنارمن تویی قطره نا چیزم ودرساحل دریای عشق مرهم وتسکین جان وحال زارمن تویی چشمه چشمم شده ازهجر تودر یای اشک نو ربخش دیده درانتظارمن تویی شوق دیدارتو خواب راحت ازچشمم ربود دیده برراهت منم داروندارمن تویی طبع شعرم در هوای وصل توگل کرد. چون محرم سر ضمیرورازدارمن تویی بی وفایی ازمن ومهرووفاداری زتو نورامیدوفروغ شام تارمن تویی گرمقدم رابها رعمرطی شدباک نیست چون انیس ومونس لیل ونهارمن تویی @takbitnab 🌹🌹🌹
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو چون همه رو گرفته‌ای روی دگر کجا بود آنک بدید روی تو در نظرش چه سرد شد گنج که در زمین بود ماه که در سما بود با تو برهنه خوشترم جامه تن برون کنم تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش عشق تو چون زمردی گر چه که اژدها بود هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود گر چه که بنده‌ای بود خاصه که در هوا بود این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم گر سخن وفا کند گویم کاین وفا بود چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود - غزل شمارهٔ ۵۵۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
خوشا به بختِ بلندم، که در کنارِ منی تو هم قرارِ منی، هم تو بیقرارِِ منی گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز بیا ورق بزن این فصل را، بهارِ منی به روزهای جدایی، دو حالت است فقط در انتظارِ تواَم، یا در انتظارِ منی “خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد” خوش است چون که شب و روز در کنارِ منی بمان که عشق، به حالِ من و تو غبطه خورَد بمان که یارِ تواَم، عشق کن که یارِِ منی بمان که مثلِ غزل های عاشقانه­‌ی من پر از لطافتِ محضی و گوشوارِ منی من “ابتهاج”­ترین شاعرِ زمانِ تواَم تو عاشقانه­ ترین شعر روزگار منی @takbitnab 🌹🌹🌹
مژگان به هم بزن كه بپاشی جهانِ من كوبی زمینِ من، به سرِ آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک دردِ ماندگار! بلایت به جانِ من می‌سوزم از تبی كه دماسنجِ عشق را از هُرمِ خود گداخته زیرِ زبانِ من تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من! نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را تا خون بدل به باده شود در رگانِ من گفتی: غریبِ شهرِ منی، این چه غربت است؟ كاین شهر از تو می‌شنود داستانِ من خاكستری است شهرِ من آری و من در آن آن مجمری كه آتشِ زرتشت از آنِ من زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این با تو شود تمامِ جهان اصفهان من! @takbitnab 🌹🌹🌹
کیست در این شهر که او مست نیست کیست در این دور کز این دست نیست کیست که از دمدمه روح قدس حامله چون مریم آبست نیست کیست که هر ساعت پنجاه بار بسته آن طره چون شست نیست چیست در آن مجلس بالای چرخ از می و شاهد که در این پست نیست می‌نهلد می که خرد دم زند تا بنگویند که پیوست نیست جان بر او بسته شد و لنگ ماند زانک از این جاش برون جست نیست بوالعجب بوالعجبان را نگر هیچ تو دیدی که کسی هست نیست برپرد آن دل که پرش شه شکست بر سر این چرخ کش اشکست نیست نیست شو و واره از این گفت و گوی کیست کز این ناطقه وارست نیست - غزل شمارهٔ ۵۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
وَ کلْمه بود و جهان در مسیر تکوین بود وَ دوست داشتن آن کلْمه‌ی نخستین بود وَ عشق، روشنی کائنات بود و هنوز چراغ‌های کواکب، تمام پایین بود ‏□ خدا امانت خود را به آدمی بخشید که بارِ عشق برای فرشته سنگین بود وَ زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد کز این دو، حادثه‌ی اوّلی کدامین بود اگر نبود، به جز پیش پا نمی‌دیدیم همیشه عشق، همان دیده‌ی جهان‌بین بود به عشق از غم و شادی کسی نمی‌گیرد که هرچه کرد، پسندیده و به آیین بود اگر که عشق نمی‌بود، داستان حیات چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟ وَ آمدیم که عاشق شویم و درگذریم که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای باغبان، ای باغبان! من نوگلی دارم جوان از بیم اغیار، این زمان در بین گل‌ها شد نهان تا بینمش یک‌ره عیان در باز کن، در باز کن! من مبتلای این گلم شیداش همچون بلبلم پیوند مهرش نگْسلم سوزد ز هجرانش دلم آسان نما این مشکلم در باز کن، در باز کن... @takbitnab 🌹🌹🌹
پای اگر خسته به راه است، سنگ انداخته در راه اگر مرگ، بالِ رفتن نشکسته‌ست و هدف گم نشده‌ست عابری مُرد به راه (کوزه‌ای بود و شکست) و در این‌باره سخن‌هایی آن‌گونه گذشت که کلاغی ز سر شاخه پرید و کلاغی دیگر آورد خبر: عابری خسته به ره مُرد! ولیکن پای اگر خسته به راه است، سنگ انداخته در راه اگر مرگ، بالِ رفتن نشکسته‌ست و هدف گم نشده‌ست... @takbitnab 🌹🌹🌹
برگ سبز در برج ولا مِهر دل آراست حسن(ع) اوّل گل بوستان زهراست حسن(ع) دریای کرامتست و سرچشمه¬ی صبر بر خلق جهان سرور و مولاست حسن(ع) ای خاک بقیع چشم تر داری تو گل های رسول را به بر داری تو بگذشته هزار و چارصد سال، بگو از تربت زهرا چه خبر داری تو پیمان شکنان که نقض پیمان کردند در ابر نفاق چهره پنهان کردند تابوت امام مجتبی(ع) را آن روز از روی عناد تیرباران کردند از جور رقیب ناشکیب است حسن(ع) از مهر حبیب بی نصیب است حسن(ع) از کینه و ظلم جُعدۀ ملعونه در خانه ی خویش هم غریب است حسن(ع) @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا ز پیر خرابات این سخن یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی وگرنه شیشه گردون پر از پریزادست ز کلفت است خطر بیش سخت رویان را که زنگ، تشنه آیینه های فولادست ازان به زندگی خویش خلق می لرزند که دایم از نفس این شمع در ره بادست ز کار خویش هنرمند را نصیبی نیست ز جوی شیر به جز خون چه رزق فرهادست؟ مشو ز دیدن رخسار نوخطان غافل اگر چه مشق جنون بی نیاز از استادست ز هر نسیم دلش همچو بید می لرزد ز برگریز خزان سرو اگر چه آزادست من از رسیدن روزی به خویش دانستم که رزق مردم بی دست و پا خدادادست زبان شانه درازست بر سر عالم ز نسبتی که سر زلف را به شمشادست ز بیم سیل خراب است خانه معمور ز گنج، خانه ویرانه صائب آبادست - غزل شمارهٔ ۱۶۶۶ @takbitnab 🌹🌹🌹