eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است توله سگ تازی نگردد چونکه بنیادش سگست مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است دائما خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است گر که بینی ناکسان بالا نشینند عیب نیست روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است کره اسب از نجابت باتقابت میرود کره خر از خریت پیش پیش مادر است شه اگر مسکین شود چون مرغ بی بال و پر است جملگی دیوانه خوانندش اگر اسکندر است آهن و فولاد هردو از یک کوره می آیند برون آن یکی شمشیر بران، دیگری نعل خر است شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی می کنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است ای رفیق عیب خودت را هم بگو هر که عیب خویش گوید از همه بالاتر است من لباس فقر میپوشم چون بی دردسر است آستین هرچه کوته باشد خیسش کمتر است (شاعر اصلی) جعلی سعدی و صائب تبریزی @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی در عین نظر بنشین چون مردمک دیده در خویش بجو ای دل آن چیز که می‌جویی بگریز ز همسایه گر سایه نمی‌خواهی در خود منگر زیرا در دیده خود مویی گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی ور بر لب دریایی چون روی نمی‌شویی - غزل شمارهٔ ۲۶۲۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
تن فداکن تا همه تن جان شوی جان رها کن تا همه جانان شوی گرد این و آن چه می گردی مدام این و آن را مان که این و آن شوی ترک کرمان کن به مصر جان خرام تا به کی سرگشتهٔ کرمان شوی ماه ماهانی ببین ای نور چشم آن او باشی چو با ماهان شوی گنج او در کنج این ویران نهاد گنج او یابی اگر ویران شوی عید قربان است جان را کن فدا عید خوش یابی اگر قربان شوی جامع قرآن بخوانی حرف حرف گر چو سید جامع قرآن شوی - غزل شمارهٔ ۱۵۵۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند - رباعی شمارهٔ ۱۵۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو ذوق اگر خواهی قدم نه سوی درویشان ما - دوبیتی شمارهٔ ۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
از صفات خود اگر یابی فنا حضرت باقی تو را بخشد بقا جز صفات او نیابی در نظر گر ببینی نور چشم ما به ما - دوبیتی شمارهٔ ۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بانگ رباب از تو تابی دارم من نیز درون دل ربابی دارم بر مگذر ساعتی بیا و بنشین مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
مو آن آزردهٔ بی خانمانم مو آن محنت نصیب سخت جانم مو آن سرگشته خارم در بیابون که هر بادی وزد پیشش دوانم - دوبیتی شمارهٔ ۱۵۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم ای ماه زمین و آسمان گم کردم می بر کف من منه بنه بر دهنم کز مستی تو راه دهان گم کردم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست در بند توانگری و درویشی نیست فارغ ز غم جهان و از خلق جهان با خویشتنش بدرهٔ خویشی نیست - رباعی شمارهٔ ۱۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست - رباعی شمارهٔ ۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد دل من طاقت هجران دیدن بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بی‌دل و دل بی سر و سامان دیدن تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن - غزل ۴۶۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
جام می از بهر می داریم دوست این و آن از عشق وی داریم دوست دوست را در آینه بینیم ما آینه بی دوست کی داریم دوست - دوبیتی شمارهٔ ۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
کبریست درین وهم که پنهانی نیست برداشتن سرم به آسانی نیست ایمانش هزار دفعه تلقین کردم این کافر را سر مسلمانی نیست - رباعی شمارهٔ ۱۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
پندهای شیرین ای رفیق شفیق نیک آئین گوش کن پند ناصح دیرین پندهائی ز دفتر ایّام کرده ام از برای تو گلچین غافل از یاد حق مباش رفیق تا شود روزگار تو شیرین بر قطار اَمَل سوار مشو که به مقصد نمی رسی به یقین چون کبوتر مباد از غفلت صید گردی به پنجه شاهین با لباس کرامت و تقوا خویش را در زمانه کن تزئین بهترین جامه جامۀ تقواست نه که دیبا و جامه زرّین ترکش تیر روزگار مدام میرسد بر تو از یسار و یمین عمر همچون بهار می گذرد فصل پائیز را بچشم ببین میرود گوهر حیات از کف هست صیاد عمر ما به کمین گر ز باد غرور گردی دور نزند باد غفلتت بزمین مشکلات زمانه بسیار است که فقط یاد حق دهد تسکین دست حاجت بسوی حق بردار غیر حق را برای خود مگزین کینه ها را برون بریز از دل عشق را کن بجاش جای گزین @takbitnab 🌹🌹🌹
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد همچو زلفت همه را در قدمت اندازم - غزل شمارهٔ ۳۳۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان برای خویشتن است به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است - غزل شمارهٔ ۵۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست پادشاه من است غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه من است مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من است گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ تو در طریق ادب باش گو گناه من است - غزل شمارهٔ ۵۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
روزیکه بود دلت ز جان پر از درد شکرانه هزاران جان فدا باید کرد کاندر ره عشق و عاشقی ای سره مرد بیشکر قفای نیکوان نتوان کرد - رباعی شمارهٔ ۷۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
نفس ناقص بخیل خواهد بود در سخاوت دخیل خواهد بود گر توکل کند دوا یابد ورنه دائم علیل خواهد بود - دوبیتی شمارهٔ ۱۲۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست - رباعی شمارهٔ ۱۵۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
منظومه صد ها پند: مرا غیر از تو یاری آشنا نیست دمی یاد تو از این دل جدا نیست توباغ آفرینش را صفائی جهان را بی گل رویت صفا نیست دوباره جمعه آمد دیر کردی مریدان را ز غم دلگیر کردی بسی پیران زهجران تو مردند جوانان را براهت پیر کردی @takbitnab 🌹🌹🌹
(عج) فقط ما جمعه‌ها چشم انتظاریم فقط جمعه برایش بی قراریم دلیل غیبتش"شاید" همین است... فقط در روز جمعه "ندبه" داریم @takbitnab 🌹🌹🌹
(عج) دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه؛ فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجرانِ طولانی @takbitnab 🌹🌹🌹
بس که آمیخته ناز بود رفتارش باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش می کند نامه سربسته لب قاصد را نقل پیغام ز لعل لب شکربارش شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش می کند حور صف آرایی مژگان درخلد به امیدی که شود خار سر دیوارش چه خیال است که درحلقه اسلام آید کافری را که بود موی میان زنارش بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم تا نصیب که شود وصل گل بی خارش دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش - غزل شمارهٔ ۴۹۷۱ @takbitnab 🌹🌹🌹