eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
پیمانه پر کن از مِی، ای پیرِ مِی‌فروشان تا ساغری بنوشیم با یاد دُردنوشان دیشب به یاد یاران، دیدیم در خرابات چشم پیاله خونریز، خون قَرابه نوشان شرم آیدم به خامی نالیدن از غم و درد زآن رازها که خواندیم در دیده‌ی خموشان مینا به گوش ساغر می‌گفت راز مستی واین نکته چون توان گفت جز با سخن‌نیوشان... @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست داشتنت تنها استعدادی بود که داشتم و هدرش ندادم... @takbitnab 🌹🌹🌹
از دوستیت خون جگر را بخورم این مظلمه را تا به قیامت ببرم فردا که قیامت آشکار گردد تو خون طلبی و من برویت نگرم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟ - رباعی شمارهٔ ۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم - رباعی شمارهٔ ۴۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات - رباعی شمارهٔ ۲۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
هست شب -یک شب دَم‌کرده- و خاک رنگِ رخ باخته‌است باد، نوباوه‌ی کوه، از برِ کوه سوی من تاخته‌است هست شب همچو ورم‌کرده تنی، گرم در اِستاده هوا هم از این‌روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را با تنش گرم، بیابان دراز مرده را مانَد در گورش تنگ به دلِ سوخته‌ی من مانَد به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب! هست شب آری، شب... @takbitnab 🌹🌹🌹
غمِ ناگزیرم! غریبی چقدر فرازِ امیدم! نشیبی چقدر تو ای لحظه‌ی از قفس رفتنم از آینده‌ام بی‌نصیبی چقدر شکستیّ و نشکسته‌ای عهد خویش عجیبی تو ای دل! عجیبی چقدر... نمی‌دانی ای عشق! با سادگیت برای دلم پُرفریبی چقدر در این باغ ممنوعه‌ی روزگار بلندایِ داریّ و سیبی چقدر سکوتی سکوتی سکوتی سکوت سلیس و روانی، نجیبی چقدر... @takbitnab 🌹🌹🌹
سکوت می‌کنم امشب به جای گفت‌وشنود مرا ببخش که دل، گرم صحبت تو نبود من آن تبسّم بی‌پاسخم که هیچ‌کسی به یاد من غزل عاشقانه‌ای نسرود گناهکارم و در دام خود گرفتارم اسیر در قفسِ تن به اتّهام وجود دروغ گفتم و سوگند خوردم... آه، دریغ! بخوان دوباره دلم را به جایگاه شهود به آسمانِ حقیقت ببر مرا ای دوست که عشق‌های زمینی دل مرا نربود... @takbitnab 🌹🌹🌹
تمام غصّه‌ی ما، بال و پر نداشتن است ز رمز و رازِ پریدن خبر نداشتن است در این قفس متولّد شدیم و می‌میریم طبیعتِ قفسِ عمر، "در" نداشتن است! چگونه لاله دلش خون نباشد از غمِ عشق؟ كه شرطِ داغ ندیدن، جگر نداشتن است طبیبِ حاذقِ بیمارِ زندگی، مرگ است علاجِ دردسرِ عمر، سر نداشتن است فقط نصیب شهیدان سرسپرده‌ی توست سعادتی که سزای سپر نداشتن است... @takbitnab 🌹🌹🌹
من زان جانم که جانها را جانست من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست راه آن شهر راه بی‌پایانست رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست - رباعی شمارهٔ ۴۱۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد - رباعی شمارهٔ ۹۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است گویند وفای او چه لذت دارد ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است - رباعی شمارهٔ ۴۱۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
خوبان چو قصد کشتن اهل وفا کنند، خواهم که ابتدا ز منِ مبتلا کنند دل بهرِ آن بُود که دهندش به دلبری جان از برای آنکه به خوبان فدا کنند پیراهنی که نآید از او بوی یوسفم گو همچو گل، صبا و نسیمش قبا کنند بهرِ خدا جمال خود از بیدلان مپوش بُگذار تا نظاره‌ی صُنع خدا کنند بنْشین دَمی که گوشه‌نشینان صبح‌خیز شد سال‌ها که بهرِ همین دَم دعا کنند مژگان ناوَک‌افکنِ چشمت، به غیر ما بر هرکه افکنند خدنگی، خطا کنند! عمری‌ست تا به گوشه‌ی هجران شدیم خاک "آیا بُود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟" ارزان بُود -به جان عزیز تو- یک نفس وصل تو را به هر دو جهان گر بها کنند چشمان پُرکرشمه و مستانه‌ی تواَند "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند" بنگر به سوی «فخریِ» مسکین، که عیب نیست شاهان گر التفات به حال گدا کنند... @takbitnab 🌹🌹🌹
به یاد تو، غزل عاشقانه کم داریم دلِ شکسته و آهِ شبانه کم داریم نسیم عطر تو پیچیده‌است در همه‌جا برای دیدنت آیا نشانه کم داریم؟ سزای ما قفس زندگی نبود، بیا! پرنده‌های توییم، آب و دانه کم داریم اگرچه از غم دنیا همیشه دَم زده‌ایم برای از تو سرودن، ترانه کم داریم هزار مرتبه از تو جدا شدیم و هنوز برای با تو نبودن بهانه کم داریم... @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی عاشقم، نور سيّالی می‌شوم پنهان از نظرها و شعرها در دفتر شعرم کشتزارهای گل ابريشم و گل‌های داوودی می‌شوند وقتی عاشقم، آب از انگشتانم فوران می‌کند و سبزه بر زبانم می‌رويد وقتی عاشقم، زمانی می‌شوم خارج از هر زمان... @takbitnab 🌹🌹🌹
چه عجب چنین که دارم به دل آرزوی رویت که ز تن برون رَود جان و بماند آرزویت مرو از نظر، که دانم نرود به هیچ‌صورت ز دلم هوای وصلت، ز سرم خیال رویت به هزار طعنه، خلقی ز پی ملامت من گُنهم همین که دارم هوسِ رُخ نکویت ز چمن نخاست سروی که بُود مثالِ قدّت به جهان نرَست یک گل که بُود به رنگ و بویت سر راه من بدین‌سان بگِرفت آبِ دیده که ز هیچ‌سو نیابم رهِ آمدن به سویت به رهِ طلب، از آن‌رو ننشسته «حیدر» از پا که نباشدش قراری -چو صبا- به جست‌وجویت... @takbitnab 🌹🌹🌹
روی پیشانی‌ام سیاه شده دستمال سپید مرطوبم دارم از دست می‌روم امّا نگرانم نباش، من خوبم! هیچ حسّی ندارم از بودن تیغ حس می‌کند جنونم را دارم از دست می‌دهم کم‌کم آخرین قطره‌های خونم را در صف جبرِ خاک، منتظرم اختیار زمان تمام شود زندگی مثل فحش ارزان بود مرگ باید گران تمام شود! از سرم مثل آب می‌گذرد خاطراتی که تلخ و شیرین است زندگی را به خواب می‌بینم مرگ، تعبیر ابن سیرین است! در سرت کلّ خانه چرخیدن توی تقدیر، در به در گشتن هیچ راهی برای رفتن نیست هیچ راهی برای برگشتن خودکشی بر چهارپایه‌ی عشق مثل اثبات دالّ و مدلولی‌ست نگرانم نباش... من خوبم مرگ یک اتّفاق معمولی‌ست...! @takbitnab 🌹🌹🌹
همیشه راز من از چشم خلق پنهان است اگرچه دور و برم هم‌زبان فراوان است روایت از غم عشق تو نزد بیگانه شبیه روضه گرفتن میان میخانه‌ست! دلم گرفته برایت، بگو چه باید کرد؟ که آنچه از منِ عاجز گرفته دل، جان است دلم گرفته و این اتّفاق تازه که نیست همیشه رشت هوایش هوای باران است تو پشت پنجره‌ای نیستیّ و این یعنی که نرده‌ها همگی میله‌های زندان است به فکر کندن کوهم! که غیر دل کندن هر آنچه میل تو باشد، برایم آسان است به جز تو روی کسی وا نکرده‌ام آغوش که روی رَحل فقط جا برای قرآن است بدون شک رگ خوابم به دست توست هنوز اگر که بعد تو هر خواب من پریشان است... @takbitnab 🌹🌹🌹
علم، چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست، نادانی نه محقّق بُود، نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند...! @takbitnab 🌹🌹🌹
آتش و آدم ترکیبی نامتجانس است من از میان این آتشِ گُر گرفته در رؤیاها و عشق‌ها غیرممکن است سالم برگردم؛ بازگشت من، اندوه‌بار خواهد بود کاش مثل نان بودم، چه زیبا برمی‌گردد از سفر آتش... @takbitnab 🌹🌹🌹
ساعدِ سیم را به رخ مانده به خواب رفته‌ای وه که هلال کرده‌ای ماه تمام خویش را! مرده‌ام از برای یک حرف حیات‌بخش تو کاشکی امتحان کنی لطف کلام خویش را... @takbitnab 🌹🌹🌹
منم ز نیک و بد دهر، دَم فرو برده سرِ وجود به جیب عدم فرو برده چو صورتم ز بد و نیک کائناتْ خموش گشاده چشم تماشا و دَم فرو برده بنفشه‌وار ز هر سو سیاه‌بختی چند به گِرد کوی تو سرها به هم فرو برده صفاست -«پرتوی!»- از اشکْ خاکساران را که بی‌غبار بُود خاکِ نَم فرو برده... @takbitnab 🌹🌹🌹
او را که در آغوش خودش تنگ گرفت، از جان و دلش کدورت و زنگ گرفت ناگاه شکست در خود و آینه شد این شیشه چه زهر چشمی از سنگ گرفت... @takbitnab 🌹🌹🌹
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات - رباعی شمارهٔ ۲۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹