شتاب عمر
چند روز زندگانی پرشتاب از دست رفت
عمر ما همچون حبابی روی آب از دست رفت
دزد غفلت گوهر مقصود را از من ربود
بر سر بازار گردون دُرّ ناب از دست رفت
بر لب دیوار آمد آفتابم وی دریغ
تا گشودم چشم خود را آفتاب از دست رفت
بر جوانی و بهارش گر که دل بستم ولی
تا که خود را یافتم دیدم شباب از دست رفت
کام دل حاصل نشد پیری گریبان را گرفت
حاصلم ناچیده ماند و صبر و تاب از دست رفت
تا گلیم خویش را رفتم کشم بیرون ز آب
هم گلیم از کف شد و هم موج آب از دست رفت
کاروان عمر افتادست در شیب از فراز
ظلمت شب شد پدید و ماهتاب از دست رفت
اینکه می گویند بالای سیاهی رنگ نیست
رنگ موی ما مگر در آسیاب از دست رفت!
دولت بیداری وقت سحر را پاسدار
ورنه این گنج گرانت بی حساب از دست رفت
در سراب این جهان نوشی جدا از نیـش نیست
شادکامی ها «مقدم» چون سراب از دست رفت
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است
بر دیدهی من، نام تو چون نقش نگین است
امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!
#سنایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند
گرچه بسیارند یاران هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
مَحمِل آن مَه گذشت و باز دل
در قفایش چون جَرَس زاری کند
دور نبْود زآفتابِ چون تویی
ذرّهای را گر هواداری کند
دل ز چشمان تواَم بیمار گشت
کو طبیبی دفع بیماری کند؟
دست هر طَرّار بندد در قفا
طُرّهی یارم چو طرّاری کند
چون «حیاتی» هرکه مست است از ازل
تا ابد گو ترک هُشیاری کند...
#حیاتی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حرفهای من به تو را
کسی خواهد گفت که زبان ندارد،
حال ممکن است آن شخص
روزگار باشد یا وجدانت...
#میلاد_حسینزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹
مفهوم دقیق زندگی، تنهایی
اندوه عمیق زندگی، تنهایی
عمریست که سر کردهام و خواهم کرد
با کهنهرفیق زندگی، تنهایی...
#بهرام_مژدهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاشق شدم که لهجهی جانم عوض شود
آن روزگار بیهیجانم عوض شود
شاید به دستگیریِ دستان گرم تو
خاموشخوانیِ ضربانم عوض شود
میخواستم که لحن غمانگیز قصّهات
وقتی برات شعر بخوانم، عوض شود
پر شد ضمیر من ز تو، باید که بعد از این
دستور خشک مغز زبانم عوض شود
جز در حضور عشق، شهادت نمیدهم
باید که ذکرهای اذانم عوض شود
در زندگی بهقدر کفایت گریستم
لطفاً بخواه مرثیهخوانم عوض شود
هر آدمی -اگرچه که عاشق، اگرچه خاص-
وقتی زمان گذشت، گمانم عوض شود
شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست
وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود
گفتی که آمدم، ولی البتّه ممکن است
تصمیم اینکه باز بمانم، عوض شود...
#آرش_شفاعی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفت دربند توام دیوانه جان ! گفتم نترس ؛
هر که زندانی شده راه فراری داشته ... !
#آرش_شفاعی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یا امام زمان (عج)
بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم
راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم
بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما
دور مانده از خوشی با هر که صحبت می کنم
نامه اعمال من حال تو را بد می کند
جمعه ها بدجور احساس خجالت می کند
غیر تو هر کس رفیقم شد نزد چنگی به دل
بعد از این تا زنده ام با تو رفاقت می کنم
روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه
حال هر کس جز تو را آقا رعایت می کنم
من که باری بر نمی دارم ز روی شانه ات
با چه رویی بر تو اظهار ارادت می کنم
#محمدحسین_رحیمیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
آدمی با ذرّهای پندار ایمن میشود
عشق امّا ناگهان در قلب ساکن میشود
ابتدا یک حالتی باشد عجیب و دیریاب
خوشخوشک با کُلِّ اعضایت مقارن میشود
میرود سر وقتِ عقل او را فراری میدهد
خود در آنجا هم رئیس و هم معاون میشود
تا که گلبانگِ حضورش را به عالم سر دهد
مینشیند بر زبان و خود مؤذّن میشود
دردِ ظاهر را به یک دارو مداوا میکند
میرود در عمقِ جان و دردِ باطن میشود
در درونِ ذرّههایِ ذهن منزل میکند
مالکِ شش دانگِ آن مِلک و معادن میشود
دیگر از کُفرانِ نعمتها نمیآید خبر
چون که با اعجازِ او آن قلب مؤمن میشود
ذرّهای تردید و ناامنی نمیماند به جا
چون جنابِ باوفایِ عشق ضامن میشود
دیگر از زخمِ زبان بر دل نمیبینی اثر
چون که دارویِ شفابخشش مُسکّن میشود
دیگر از حالاتِ سطحی هم نمیماند نشان
چون که حالِ عاشقی یک حالِ مزمن میشود
روحِ عاشق مثلِ نوری از زمان رد میشود
جسمِ او هم برتر از کُلِّ اماکن میشود
اتّفاقِ عاشقی یک اتّفاقِ نادر است
گرچه باور کردنش سختاست لکن میشود
ای خدا، قلبِ مرا هم جایگاهِ عشق کن
ای که ناممکن به دستانِ تو ممکن میشود.
#حسینعلی_زارعی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو آسمانی و من ريشه در زمين دارم
هميشه فاصله ای هست، داد ازاين دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهايی ام يقين دارم
تو نيز دغدغه ات از دقايقت پيداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بين دارم
بخوان و پاک کن و اسم خويش را بنويس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چين دارم
کسی هنوز عيار ترا نفهميده ست
منم که از تو به اشعار خود نگين دارم
#محمدعلی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تَر کرده اشک من همهشب بالش مرا
بردهست گریه بعد تو آسایش مرا
ماهیّ سرخِ عشق قدمرنجه کرده و
بر هم زدهست برکهی آرامش مرا
هرقدر غصّه میخورم این روزها، کم است
تغییر داده عشق تو گنجایش مرا
کوهِ غرور بودم و در هم شکستیام
دیدی فروشکستن و فرسایش مرا
سرگشتهی دیار عدم بود، بودِ من
عشق تو داد رخصت پیدایش مرا
امشب بخوان به جای غزل از نگاه من
شوق نوازش و عطشِ خواهش مرا...
#مرجان_بیگیفر
@takbitnab
🌹🌹🌹
در طریق دوستی، رسم این بُود کَانْدر طریق
بارِ یار ناتوان، یار توانگر میکشد...
#قلزم_سامانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بدهم تکیه به تو ، شانه شدن را بلدی؟
گرمی ثانیه ای ، خانه شدن را بلدی؟
تو که ویرانه کننده است غمت ، می دانم !
خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟
آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد .
شمعِ گریان شده ، پروانه شدن را بلدی؟
مرغ عشقی شده دل ، میل پریدن دارد !
بال و پر در قدمت ، لانه شدن را بلدی؟
می نویسم من عاشق ، فقط از قصّه ی تو !
در غزل های من ، افسانه شدن را بلدی؟
اشک شب های سحر سوخته ام ، پیشکش ات !
تلخی گریه ی مردانه شدن را ، بلدی؟
هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده !
تو بگو ، "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟
این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت !
بدهم تکیه به تو ... ،شانه شدن را بلدی؟
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو ثـــریای منی آمدنت شیـــرین است
من نگویم که چـرا آمدهای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چهبگویم که قلم ناطق بیتزویر است
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
ماه مبارک رمضان
امدی ای مه باعزت وعرفان رمضان
قدمت بادمبارک به عزیزان رمضان
رحمت وفیض توعامست ومسلمانانند
برسرسفره ی احسان تومهمان رمضان
افتخار توهمین بس که بفر مان اله
درشب قدرتونا زل شده قران رمضان
لیله القدر تو افضل بودازالف شهر
می دمدنورامیدازتوبه یاران رمضان
هرکه رانامه سیاهست زعصیان وگناه
شستشو درتوشود جمله عصیان رمضان
روزه ات سردکنداتش سوزان جحیم
گرگواهی دهی اندرسرمیزان رمضان
در بهاران تویک ایه ی قران دارد
اجریک ختم تلاوت شده قران رمضان
بهترین ماه خدایئ ومقدم خوش گفت
قدمت بادمبارک به عزیزان رمضان
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچهای را که رها گشته در امواج
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دُردی به دست
سر به بازارِ قَلَندَر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مَردوار
دُورِ گردون زیرِ پای آریم پَست
مشتری را خِرقه از سر برکشیم
زُهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
لرزهای در رگم افتاده که خشتی تو چقدر
ارگِ متروکه شدی ؛ خاکسرشتی تو چقدر
صبح و شب با قلم هرز و دواتی بیرنگ
بر تن خاک روان "هیچ" نوشتی تو چقدر !
باد شد حاصل یک عمر عرقریزانت
بذر پوسیده در این بادیه کِشتی تو چقدر
تو همان پیرزن دوک به دستی اما
نخِ تابیده به این حوصله رِشتی تو چقدر
تو قرار است که دربان جهنم باشی
ذکر خاصان چه کنی ؟ فکر بهشتی تو چقدر !
جامه از سنگ به تن کن که نلرزی هرگز
ارگ من ! خام مشو ؛ این همه خشتی تو چقدر
#آرش_شفاعی
@takbitnab
🌹🌹🌹
درین جادو شبِ پوشیده از برگِ گلِ کوکب
دلم "دیوانه" بودن با ترا میخواست...
خوشا آن نازنین شبها
و آن شبگردی و شب زندهداریهای
دور از خستگی تا صبح
و آن شاباش
و گهگاهی نثارِ ابرهای عابرِ خاموش
و گلبارانِ کوکبها
و کوکبها و کوکبها...
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
دور از تو سحر شکفتنی نیست
فریادِ دلم شنیدنی نیست
حالی که بُود مرا ز هجران
احساس بکن، که گفتنی نیست
با رشتهی عشق خود، تو ما را
بستی که دگر گسستنی نیست
خاموش و سیه شده شب و روز
وصل تو مگر رسیدنی نیست؟
این شب که مرا گرفته دربر
با صبح، بهسر رسیدنی نیست
خورشید تویی، بیا به سویم
بیتو، شب من گذشتنی نیست...
#فرزانه_فارانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یکی از بستگانِ بارانم، گریههایم شناسنامهی من
مثل برگوتگرگ میافتم، که جهان تو را بهار کنم
#مریم_جعفری_آذرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در سینهام بسیار جایت خالی است ای عشق!
با هیچکس آن حفره دیگر پر نخواهد شد
#فرزانه_میرزاخانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیخود باشی هزار رحمت بینی
با خود باشی هزار زحمت بینی
همچون فرعون ریش را شانه مکن
گر شانه کنی سزای سبلت بینی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
رائحه عشق
تا کنی سیر و صفا عالم عِرفانی را
مُفت از دست مده دیدۀ بارانی را
باخبر باش عزیزم که بهار آمد و رفت
بلبل از عشق گل آموخت غزل خوانی را
مدت عمر چوگل در گذر و کوتاه است
به غنیمت شمراین فرصت ارزانی را
بروی غنچه لبها گل لبخند بکار
کج مداری نکند رفع پریشانی را
اعتمادی نبود چونکه بر این کهنه رباط
پشت پائی بزن این غمکدۀ فانی را
ره گشائی کن و خار سر هر راه مباش
یاد گیر از دم گل رائحه افشانی را
آدمیت همه در حُسن و کمال و ادبست
هان فراموش مکن خصلت انسانی را
زاهد آن نیست که در سایه¬ی تزویر و ریا
به رخ خلق کشد پینۀ پیشانی را
غیر اخلاص متاعی به قیامت نخرند
صاف کن وسوسۀ باطل نفسانی را
وای از آن روز که بازار ریا داغ شود
نشنود گوش کسی بانک مسلمانی را
مهلت از دست برون رفت «مقدم» چه کنی
چــون به مقصد ببری ایــن رهِ طولانی را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن روز که کار وصل را ساز آید
این مرغ ازین قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی روح شنید
پرواز کـــنان به دست شه باز آید
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۹۶
@takbitnab
🌹🌹🌹