eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
دل از دمِ عارفانه‌اش می‌لرزید جان از نَفَس ترانه‌اش می‌لرزید آن پیر که چون کوه مقاوم می‌بود با یاد حسین شانه‌اش می‌لرزید @takbitnab 🌹🌹🌹
هم مرد حماسه‌های طوفانی بود هم سالک قله‌های عرفانی بود مانده‌ست هنوز تا که بشناسیمش یک رهرو مکتبش سلیمانی بود @takbitnab 🌹🌹🌹
الا ای مِی کشان، مِی دارد این پیر سبوی مِی، پیاپی دارد این پیر زِ اسم او، مُسَمی را توان یافت که پای خم، مِی و نِی دارد این پیر @takbitnab 🌹🌹🌹
او رفت و لوای او برافراخته ماند خود، سوخته رفت و عالمی ساخته ماند... با آنکه ز نام‌ او جهانی پُر شد خود، شُهره‌ی عالَم شد و نشناخته ماند... @takbitnab 🌹🌹🌹
باران نمی از گریه‌ی پنهانی توست طوفان دمی از شرح پریشانی توست ای پیر! هنوز ردِ صد قافله رنج بر جاده‌ی ابریشم پیشانی توست @takbitnab 🌹🌹🌹
دستم از ماه دستم از ماهی دستم از دستهای دور ِ تو خالی ست ... @takbitnab 🌹🌹🌹
من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این ... @takbitnab 🌹🌹🌹
بَر نگین‌ِ تاج‌ِ این فیروزه بام‌ْ اى صبح! بر تو اى بیدار‌ دل، اى شاد، اى روشن زین دل‌ِ تاريكِ‌ِ غمگین‌ْ صد سلام اى صبح! غم مبادت گر ندارى بَهر‌ِ من جز حسرت و حسرت زنده‌ دل مستان‌ِ سرخوش را بِبَر هر روز شادتر، فرخنده‌تر، خوش‌ تر پیام اى صبح! @takbitnab 🌹🌹🌹
دستانت دو ایوان روشن در آغوش سپیده‌دم با ده هلال تاج‌خروس سفید سر کشیده از ده گلدانِ کوچک ِ شفاف بر انتهای نرده‌های انگشتانت . در نور پرواز میکنم از آستانه گریستن تا آستانه گریستن... تا آستانه پرواز فقط دو ایوان کوچک راه است! @takbitnab 🌹🌹🌹
تاجِ سرِ پاییز آبان قشنگ لعبتِ دُردانه و عاشق کُشِ هفتادرنگ، از راه‌های دور از پشت جنگلهای انبوه، همراهِ عطر گل های کمیاب گیسو بر افشاند او دُردانهٔ پاییز است هوایی می‌ کند آدم را برای قدم زدن نمِ بارانش! او دخترک انار فروشیست در کوچه پس کوچه های شهر در فصلی زرد بر خاطر آرزوهای نارنجی اش همراهِ هزار شعر و سرود و نوای عاشقانه! چه چشم نواز است دُردانهٔ فصلِ دلتنگی! @takbitnab 🌹🌹🌹
حیف نیست صبح بیاید و آبان روی چشمهای پاییز دلبری کند و تو هنوز روی بی مهری دلت ایستاده باشی و به آمدن فکر نکنی... @takbitnab 🌹🌹🌹
موهایش نیست که کلافه می‌شوم در امتداد ِ گره‌های کورِ ِ این لکنت که ادا نمی‌کنند حقِ شعری را که بی‌سایه‌سارِ آغوشش یک جای شاه بیتش همیشه می‌لنگد.. @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر حرف‌های دلم بی اگر بود اگر فرصت چشم من بیشتر بود اگر می‌توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم تو را می‌توانستم ای دور، از دور یک بار دیگر ببینم! @takbitnab 🌹🌹🌹
همه می دانند؛ همه می دانند؛ که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس؛ باغ را دیدیم و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه می ترسند همه می ترسند اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم!! @takbitnab 🌹🌹🌹
دلتنگ که شدی دست بر روی چشم‌هایت بکش جایِ بوسه هایم را نوازش کن، برایت آرامشی می‌شوم بی‌انتها…! @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق آمد و شولای سبزش را به روی دلم کشید دلم بیدار شد، شکوفه داد و خندید بی آنکه حدس زده باشم دیواره‌های دلم فرو ریخت و من مبتلا شدم به عشق مبتلا شدم به همه‌چیز و همه‌کس @takbitnab 🌹🌹🌹
اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمده‌اند کسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسد @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست دارم در اين شب دلپذير عطر تو چراغ بينایی من شود و محبوبه شب راهش را گم كند. دوست دارم شب لرزان از حضورت پايش بلغزد در چاله‌ای از صدف كه ماهش می‌خوانند و خنده آفتاب دريا را روشن كند. اما نه آفتاب است و نه ماه عصرگاهی غمگين است و من اين همه را جمع كرده‌ام چون دلتنگ توام. @takbitnab 🌹🌹🌹
دلی بی‌قرار و شبی تار دارد غریبی که دیدار با یار دارد دعا کن که دستم رها باشد امشب که با زلف آشفته‌ات کار دارد گرفته‌ست ناز تو بازارها را چه اندازه نازت خریدار دارد! تو همچون طبیبی فراموشکاری طبیبی که بیمار بسیار دارد گرفتاری‌ام را کسی می‌شناسد که عمری‌ست روحی گرفتار دارد زبانم تو را گرچه انکار کرده دل امّا به عشق تو اقرار دارد... @takbitnab 🌹🌹🌹
سنگ را رحم از این سنگدلان بیشتر است مهربان شد فلک و کینه‌ی دشمن باقی‌ست... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر تنها شدم غم نیست، خاطرجمع باش ای دل که گر با دیگران بیگانه‌ام، با خویش مأنوسم @takbitnab 🌹🌹🌹
من همان روز که چشمان تو دیدم گفتم که ز مژگان سیه فتنهٔ فردای منی... @takbitnab 🌹🌹🌹
مهربانا.... دلم می‌خواهد، صداے تو ، آخرین آواے شنیده شدهٔ واژگان امروزم باشد، مرا صدا بزن، تا بند دلـم پاره شود و رختهای چرک غصه‌ام زمین بریزند وسبک بشود این دلِ سوخته‌ام...! مرا صدا بزن، تا برق نگاهم مهتاب را شرمنده کند، صدایم کن، ڪه سخت محتاج‌آرامشم... @takbitnab 🌹🌹🌹
رنج نبودنت را می کشم بر تن زخم خورده ی خود گمان می کردم تو مرحمی خیره مانده ی به چشمم اما درد را ندیده رفتی صدای تو تسکین بود و اما بی نفس رفتی.... @takbitnab 🌹🌹🌹
قرار بر این بود که بمانم...که بمانی ماندم‌ و نماندی گفته بودم فقط باش تا هر روز از هر فصل سالنامه اردیبهشتی باشد پراز عطر بهشت رفتی تنها نشسته ام و خیره به یاس رازقی دیوار همسایه همه یاسها پراز شکوفه شده اند و اما عهد ما فراموش شد و عشق درسایه ی تردید دست در دست قاصدک های پریشان خود را به باد سپرد. @takbitnab 🌹🌹🌹