eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
شمیــم پیرهنی با نسیــم صبح فرست ! که چشم در رهم ای گل به بوی درمانت ! @takbitnab 🌹🌹🌹
بیار جام شرابی که رشک خورشید است به جان عشق که از غیر عشق بیزارم بیار آنک اگر جان بخوانمش حیف است بدان سبب که ز جان دردهای سر دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب از دست دل سوخته و دیده خونبار یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب @takbitnab 🌹🌹🌹
نمی دانم چه در پیمانه کردی تو لیلی وش مرا دیوانه کردی چه شد اندر دل من جا گرفتی مکان در خانه ی ویرانه کردی @takbitnab 🌹🌹🌹
خورشیـد طلــوع پر طـلایم بفـرست عطــر گل پــونه در هـــوایم بفـرست برخاسته ام، چقدر جایت خالی ست سـردم شده بوســه ای برایم بفرست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس زیرا که حد وادی هجران پدید نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
نمیدانم دراین ایام،که یار قصدجفاکرده ازاین حال دل زارم،که آیا او خبر دارد؟ منم وابسته برعشقش،تمام روز وشبهایم سبوی چشم پراشکم،درآن سنگ دل اثردارد؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز خاكستر تو پنداری هزاران نی در آتش كرده اند اینجا چه خوش پر سوز می نالد، زهي آواز خاكستر! @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش آب حیاتی است روان در نظر ما عالم همه سیراب شد از رهگذر ما از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو امید که جاوید بماند اثر ما عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم رندان همه سرمست فتاده به درما ما غرقهٔ دریای محیطیم چو ماهی ما را تو به دست آور و می جو خبر ما سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم تا در سر آن زلف چه آید به سر ما خوش نقش خیالیست در این خلوت دیده روشن بتوان دید ببین در نظر ما هر میوه که در جنت اعلی نتوان یافت از نعمت الله طلب و ز شجر ما @takbitnab 🌹🌹🌹
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست از من اثری نماند این عشق ز چیست چون من همه معشوق شدم عاشق کیست @takbitnab 🌹🌹🌹
از برون خسته یاریم و درون رسته یار لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست در خرابات فنا عاقله ایجادیم هله خاموش بیارام عروسی داریم هله گردک بنشینیم که ما دامادیم @takbitnab 🌹🌹🌹
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا گر چشم روزگار بر او زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردندکوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد فریادالعطش ز بیابان کربلا آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه سلطان کربلا آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد این کشته ی فتاده به هامون حسین توست وین صیددست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی دوداز زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که باخیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست چون روی در بقیع به زهرا خطابکرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد 🌹🌹🌹
من هوای خودم را می‌نوشم و در دوردست خودم تنها نشسته‌ام انگشتم خاكها را زیر و رو می‌كند و تصویرها را به هم می‌پاشد، می‌لغزد، خوابش می‌برد تصویری می‌كشد تصویری سبز ؛ شاخه‌ها ... برگ‌ها روی باغ‌های روشن پرواز می‌كنم چشمانم لبریز علف‌ها می‌شود و تپش‌هایم با شاخ و برگ‌ها می‌آمیزد می‌پرم، می‌پرم ! @takbitnab 🌹🌹🌹
محـروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشـــن زمانه که بـوی وفـــا شنید ســاقی بیا که عشق نــــدا می‌کند بلند کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید @takbitnab 🌹🌹🌹
زمان گذشت زمان گذشت و شب روی شاخه‌های لخت اقاقی افتاد شب پشت شیشه‌های پنجره سر می‌خورد و با زبان سردش ته مانده‌های روز رفته را به درون می‌کشد @takbitnab 🌹🌹🌹
ما می‌توانستیم زیباتر بمانیم ما می‌توانستیم عاشق‌تر بخوانیم ما می‌توانستیم بی‌شک ... روزی ... اما امروز هم آیا دوباره می‌توانیم ؟ نیمه‌های ناقص عشقیم و تا هست از نیمه‌های خویش دور افتادگانیم با هفتخوان این تو به تویی نیست، شاید ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم چون دشنه‌ای در سینه ی دشمن بکاریم ؟ مایی که با هر کس به جز خود مهربانیم سقراط را بگذار و با خود باش امروز ما وارثان کاسه‌های شوکرانیم یک دست آوازی ندارد نازنینم ما خامشان این دست های بی‌دهانیم افسانه‌ها، ‌میدان عشاق بزرگند ما عاشقان کوچک بی‌داستانیم @takbitnab 🌹🌹🌹
خطّی نمی نویسی و یادی نمی کنی شمعی فرست عاشق شب زنده دار را پروانگان هوای طوافی نمی کنند اشگ است و آه شمع سیه روزگار را @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر حرف های دلم بی اگر بود .. اگر فرصت چشم من بیشتر بود .. اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پر پر بچینم تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم ... ! @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب ... تو بهانهء من باش ای پرندهٔ كوچك ! من اگر خدا بودم ، سكوت را به شـب می‌دادم غم را به انسان موسی را به بنی اسـرائيل و تو را برای خود نگه می‌داشتم امشب تو بهانهٔ من باش ای پرنده‌ٔ كوچك من شايد دچار ترانه‌ای شوم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل بیـا که ما به پنـاه خدا رویم زآنچ آستیـن کوته و دست دراز کرد فــردا که پیشگاه حقیقـت شود پدید شرمنده ره‌رُوی که عمل بر مجاز کرد @takbitnab 🌹🌹🌹
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمـدیده ما بود که هــــم بر غم زد جـان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خـم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلـــم بر سر اسبـاب دل خرم زد @takbitnab 🌹🌹🌹
از قعرِ این غُبـار ... من بانگ می‌زنم کای ... شب‌چراغِ مِهر ! ما با سیاه‌کاری شب خو نمی‌کنیـم مسپارمان به ظلمتِ جاوید هرگز ! زمین مباد از ... دولتِ نگاهِ تو نومید نوری به مـا ببخش بر ما دوباره از سرِ رحمت بتاب ... ماه ! @takbitnab 🌹🌹🌹
نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است وافسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج وگمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمیدانم چه می خواهم بگویم @takbitnab 🌹🌹🌹
آه آری ، این منم... اما چه سود... او که در من بود... دیگر نیست، نیست... @takbitnab 🌹🌹🌹
دیراست گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان عشق من و تو؟ آه این هم حکایتی است ... اما درین زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست ... روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت روزی که آفتاب از هرچه دریچه تافت روزی که گونه و لب یاران هم نبرد رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت من نیز باز خواهم گردید آن زمان سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها سوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو عشق من ... @takbitnab 🌹🌹🌹