eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش @takbitnab 🌹🌹🌹
°•ساقیا "صبح" است می از "شیشه" در پیمانه کن! حشر خواب آلودگان،،، از نعره‌؛؛ " مستانه" کن !!!!! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی بویی فرست او را از کنه بی نشانی @takbitnab 🌹🌹🌹
‌ ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟ گفتند ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ @takbitnab 🌹🌹🌹
یار با ما بی‌وفایی می‌کند بی‌گناه از من جدایی می‌کند شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا جای دیگر روشنایی می‌کند می‌کند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی می‌کند جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی می‌کند یار من اوباش و قلاش است و رند بر من او خود پارسایی می‌کند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بی‌وفایی می‌کند کشتی عمرم شکسته‌ست از غمش از من مسکین جدایی می‌کند آنچه با من می‌کند اندر زمان آفت دور سمایی می‌کند سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی می‌کند @takbitnab 🌹🌹🌹
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن که در سر سودای یار دارم ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است بشتاب، که اندر نفس باز پسینم فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
التماست می کنم شاید بمانی جان من از چه آخر می روی ازقلب بی سامان من بی وفا اینگونه با من عاشق آزاری نکن رحمی آخرکن به قلب زار و سرگردان من شهریارت گشتم و دیوانی و از غم گفته ام ای ثریّا شهر تبریزت شده ایران من طوق دلتنگی فشار آورده دیگر بر دلم الامان از بغض های خفته و پنهان من @takbitnab 🌹🌹🌹
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟ آتشم، شوقم، شرارم، چیستم؟ دیدمش امروز و دانستم" کنون.. او به جز من، من به جز او نیستم!!! @takbitnab 🌹🌹🌹
‌ شیشۀ عطریم و در افسوس، بوی رفته را عشق، برگردان به ما این آب جوی رفته را یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را منّت رسوایی‌ات را بر سرم نگذار عشق تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان میکشد روزی خدا از ماست موی رفته را هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است تا نپوسیدم صدا کن مرده شوی رفته را @takbitnab 🌹🌹🌹
در هوایت بی‌قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان می‌خواستند جان و دل را می‌سپارم روز و شب تا نیابم آن چه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود تا به گردون زیر و زارم روز و شب ساقیی کردی بشر را چل صبوح زان خمیر اندر خمارم روز و شب ای مهار عاشقان در دست تو در میان این قطارم روز و شب می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر همچو اشتر زیر بارم روز و شب تا بنگشایی به قندت روزه‌ام تا قیامت روزه دارم روز و شب چون ز خوان فضل روزه بشکنم عید باشد روزگارم روز و شب جان روز و جان شب ای جان تو انتظارم انتظارم روز و شب تا به سالی نیستم موقوف عید با مه تو عیدوارم روز و شب زان شبی که وعده کردی روز بعد روز و شب را می‌شمارم روز و شب بس که کشت مهر جانم تشنه است ز ابر دیده اشکبارم روز و شب @takbitnab 🌹🌹🌹
روضه خلد برین خلوت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظر رحمت درویشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت منظری از چمن نزهت درویشان است آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه کیمیاییست که در صحبت درویشان است آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید کبریاییست که در حشمت درویشان است دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال بی تکلف بشنو دولت درویشان است خسروان قبله حاجات جهانند ولی سببش بندگی حضرت درویشان است روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند مظهرش آینه طلعت درویشان است از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی از ازل تا به ابد فرصت درویشان است ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را سر و زر در کنف همت درویشان است گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی منبعش خاک در خلوت درویشان است من غلام نظر آصف عهدم کو را صورت خواجگی و سیرت درویشان است @takbitnab 🌹🌹🌹
آنم که توام ز خاک برداشته‌ای نقشم به مراد خویش بنگاشته‌ای کارم چو بدست خویش بگذاشته‌ای می‌رویَم از آن سان که توام کاشته‌ای @takbitnab 🌹🌹🌹
زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی مثل شیشه ی تمیز کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند همه بجای شیشه منظره ی بیرون را تماشا میکنند...! @takbitnab 🌹🌹🌹
تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا صد چو وحشی بستهٔ زنجیر عشقت شد ز نو بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان برای خویشتن است به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است @takbitnab 🌹🌹🌹
دور از نگاه خیره‌ی من ساحل جنوب افتاده مست عشق در آغوش نور ماه شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون سر می‌کشد به بستر عشاق بی‌گناه ... @takbitnab 🌹🌹🌹
موضوع شعر امام رضا علیه السلام و لطف خدا هیچی نگو سحر میاد . کبوتر از حرم میاد. دست به دعا بلند کنید. صدای ربنا میاد . وقت سحر توی حرم. نور خدا حس میکنیم. تو صف های نماز می ریم. روح صفا حس میکنیم. جلوه گر ؛ یه عشق میشیم. یا ربنا قنوت می ریم. دو رکعت عشق خدا. با روح و جان حس میکنیم. با یک دعا رو به حرم. امید رو زنده میکنیم . هیچی نگو سحر میاد. ‌‌وقت دعا به حق میاد. خدا بکن دعای ما .به وقت خوبی مستجاب. به حق این امام رضا .توکلم لطف خداست. @takbitnab 🌹🌹🌹
دل داده‌ام بر باد ، بر هر چه باداباد مجنون‌تر از لیلی ، شیرین‌تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره‌ی دودی ، از دودمان باد آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد @takbitnab 🌹🌹🌹
بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب بنگر به خانه تن و بنگر به جان من از جام عشق او شده این مست و آن خراب میر شرابخانه چو شد با دلم حریف خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب دریای عشق را دل من دید ناگهان از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب @takbitnab 🌹🌹🌹
صد جان به فدای دلبران خواهم کرد هرچیز که گفته دلبر آن خواهم کرد عارف گوید که می به رندان می بخش فرمانبر اویم و چنان خواهم کرد @takbitnab 🌹🌹🌹
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو شاهراهیست که منزلگه دلدار من است بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود نرگس او که طبیب دل بیمار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است @takbitnab 🌹🌹🌹
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش کویر تشنه‌ی عشقم، تداوم عطشم دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش دوباره سبز کن این شاخه‌ی خزان زده را دوباره در تن من روح نوبهاران باش بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش @takbitnab 🌹🌹🌹
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را @takbitnab 🌹🌹🌹
مینویسم روی ساحل با تمنای دلم غرقِ شعرت میڪنم تامست چشمانم شَوی @takbitnab 🌹🌹🌹