eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر جمله جان‌های پاک گشته اسیران خاک عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر @takbitnab 🌹🌹🌹
ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟ غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟ وقت کارست، ای نسیم، از کار او گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟ خواب در چشمم نمی‌آید به شب آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟ بر در او از برای دیدنی بارها رفتم، ولی بارم کجاست؟ دوست گفت: آشفته گرد و زار باش دوستان آشفته و زارم، کجاست؟ نیستم آسوده از کارش دمی یارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟ تا به گوش او رسانم حال خویش نالهای اوحدی‌وارم کجاست؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
سرمستم و سرمستم و سرمست کسی می خوردم و می خوردم و از دست کسی همچون قدحم شکست وانگه پرکرد آخر ز گزاف نیست اشکست کسی @takbitnab 🌹🌹🌹
رو نیکی کن که دهر نیکی داند او نیکی را از نیکوان نستاند مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند آن به که بجای مال نیکی ماند @takbitnab 🌹🌹🌹
بردار ز پیش پردهٔ خود بینی زین سان که تویی اگر کنی خود بینی ابلیس سزای خود ز خود بینی دید تو نیز مکن و گر کنی خود بینی @takbitnab 🌹🌹🌹
خواهی شرف مردم دانا باشد عزت مطلب فروتنی تا باشد با صدر نشینان منشین کز میزان هر سنگ سبک‌تر است بالا باشد @takbitnab 🌹🌹🌹
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل آنرا که به نقد این جهانیش تویی @takbitnab 🌹🌹🌹
گویم که کیست روح‌افزا مرا آنکس که بداد جان ز آغاز مرا گه چشم مرا چو باز بر می‌بندد گه بگشاید به صید چون باز مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا خون خود را می کنم چون آب بر تیغش حلال بر سر بالین اگر آن گلعذار آید مرا آن که برق خرمنم در زندگی هرگز نشد بعد مردن چشم دارم بر مزار آید مرا تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست من که از خود می روم چون در کنار آید مرا خار دیوارم، خزان و نوبهار من یکی است نخل امیدی ندارم تا به بار آید مرا شبنم من چشم می پوشد ز روی آفتاب چهره گل کی به چشم اشکبار آید مرا؟ خار صحرای جنون گر سر بسر سوزن شود از جگر بیرون کجا این خار خار آید مرا از نظر چون رفت، برگشتن ندارد آب عمر گریه حسرت مگر در جویبار آید مرا همت من پشت پا بر عالم باقی زده است چیست دنیا تا به چشم اعتبار آید مرا؟ هر که را کاری است، گردون می زند بر یکدگر وقت آن آمد که بیکاری به کار آید مرا می شنیدم پیش ازین از خون شمیم نوبهار بوی خون اکنون به مغز از نوبهار آید مرا ای که داری خنده بر کوتاه دستی های من باش چندانی که دولت در کنار آید مرا کی به فکر وعده ام آن بی وفا خواهد فتاد؟ خون اگر صائب ز چشم انتظار آید مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
از همه سوی جهان جلوه او می بینم جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل چهره اوست که با دیده او می بینم تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت هم در آن آینه آن آینه رو می بینم او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم زشتئی نیست به عالم که من از دیده او چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را که من این عشوه در آیینه او می بینم در نمازند درختان و گل از باد وزان خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک باز دریای فلک در دل جو می بینم ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم باز کیهان به دل ذره فرو می بینم غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم با خیال تو که شب سربنهم بر خارا بستر خویش به خواب از پر قو می بینم با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز نرگس مست ترا عربده جو می بینم این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم @takbitnab 🌹🌹🌹
از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم @takbitnab 🌹🌹🌹
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم @takbitnab 🌹🌹🌹
زان خوبتری که کس خیال تو کند یا همچو منی فکر وصال تو کند شاید که به آفرینش خود نازد ایزد که تماشای جمال تو کند @takbitnab 🌹🌹🌹
چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو خودبین گردی ز یار دیرینهٔ تو بی‌آینه روی خویش نتوان دیدن در یاد نگر که اوست آئینه تو @takbitnab 🌹🌹🌹
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق از سپندی که نسوزند فغان می خیزد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دوست مکن که روزها را فرداست نیکی و بدی چو روز روشن پیداست در مذهب عاشقی خیانت نه رواست من راست روم تو کژ روی ناید راست @takbitnab 🌹🌹🌹
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد همچو زلفت همه را در قدمت اندازم @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی کو را بود در طبع سستی نخواهد هیچ کس را تندرستی مده دامن به دستان حسودان که ایشان می‌کشندت سوی پستی زیانتر خویش را و دیگران را نباشد چون حسد در جمله هستی هلا بشکن دل و دام حسودان وگر نی پشت بخت خود شکستی از این اخوان چو ببریدی چو یوسف عزیز مصری و از گرگ رستی اگر حاسد دو پایت را ببوسد به باطن می‌زند خنجر دودستی ندارد مهر مهره او چه گشتی ندارد دل دل اندر وی چه بستی اگر در حصن تقوا راه یابی ز حاسد وز حسد جاوید رستی اگر چه شیرگیری ترک او کن نه آن شیر است کش گیری به مستی @takbitnab 🌹🌹🌹
تا نگرید کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمی آید به جوش گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد پس بگریان طفل دیده بر جسد @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل به فصل خزان درنبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت @takbitnab 🌹🌹🌹
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضان است بیاور جامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی یار من چون بخرامد به تماشای چمن برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد کام دشوار به دست آوری از خودکامی @takbitnab 🌹🌹🌹
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد جز در میکده جایی مگرید ای ساقی @takbitnab 🌹🌹🌹
چون بدنامی بروزگاری افتد مرد آن نبود که نامداری افتد گر در خواهی ز قعر دریا بطلب کان کف باشد که بر کناری افتد @takbitnab 🌹🌹🌹
پند حکیم محض صواب است و عین خیر فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس دربند آن مباش که نشنید یا شنید @takbitnab 🌹🌹🌹
ای هست وجود تو،ز یک قطره منی معلوم نمی‌شود که تو چند منی تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟ نیکو نبود منی، ز یک قطره منی @takbitnab 🌹🌹🌹