#محکومیت_حادثه_تروریستی
اقلیم علیست این جهان سرتاسر
شیراز و حلب، چه فرق دارد آخر
ای مرگ! مرا به رایگان در بر گیر
تا هست شهادت از عسل شیرینتر
#محسن_حنیفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آفتاب عشق
غمی ز هجر تو بیش از حساب دارم من
به شوق توست اگر صبر و تاب دارم من
بروی شیشه قلبم به غیر عکس تو نیست
میان سینه فقط از تو قاب دارم من
غم فراق تو ایدوست بس که سنگین است
ز دیده اشک روان چون سحاب دارم من
ز گنج مهر تو در آستانه دل خود
هزار گوهر نایاب و ناب دارم من
تو ماه کشور حُسن و ملاحتی بخدا
که از تجلّی تو ماهتاب دارم من
ز نور عشق تو ای آفتاب مُلک وجود
درون خانه دل آفتاب دارم من
اگر چه موی سیاهم سفید شد اما
هنوز عشق ترا چون شباب دارم من
اگر به تربت من بگذری پس از صد سال
برای فیض حضورت شتاب دارم من
پی وصال تو ای تک سوار کشور دل
قسم بدوست که پا در رکاب دارم من
کمال عشق «مقدم» فقط توئی ایدوست
خوشم که مایه به حدّ نصاب دارم من
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
پذیرفته بودم که ویرانه باشم
اگر صاحب گنج شاهانه باشم
خودم خواستم خلوتی اینچنین را
که با مردم شهر، بیگانه باشم
از این پیله رفتم به آن پیله، یعنی
امیدی ندارم که پروانه باشم
سرم گرم دنیای خود بود، حالا
چه انگور باشم، چه میخانه باشم!
تو هم برخلاف خیالات خامم
پریشان نبودی که من شانه باشم
شبی زیر باران میآیی سراغم
بعید است آن شب ولی خانه باشم...
#امیر_تیموری
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر من به دریا میگفتم
که چه احساسی نسبت به تو دارم،
سواحل و صدفها و ماهیهایش را
رها میکرد و به دنبال من به راه میافتاد!
#نزار_قبانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرکش و تندخوست، میدانم
فتنه و فتنهجوست، میدانم
جستوجو کنج سینهام نکنید
دل من پیش اوست، میدانم
کس نبستهست پای اشک مرا
ترسم از آبروست، میدانم
راه محراب چشم او باز است
دست من بیوضوست، میدانم
در دلش جا نمیکنم، چه کنم؟
شرط عشق از دو سوست، میدانم
مبتلای خیال گیسویش
با بلا روبهروست، میدانم
آخر کار، آن دل و دل من
ناز سنگ از سبوست، میدانم
گر سخن میکنم، ز سوز دل است
عشق بیگفتوگوست، میدانم
لاله همرنگ اوست، میداند
لب او غنچهبوست، میدانم
آرزومند روی او چو نسیم
دربهدر کو به کوست، میدانم
وه که آخر -«پریش!»- قاتل من
دلِ پرآرزوست، میدانم...
#پریش_شهرضایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نفس افسونگر
میخوری ایدل فریب نفس افسونگر چرا؟
بر نمی داری دمی از خواب غفلت سر چرا؟
باب رحمت را به شوق دوست دق الباب کن
می¬زنی از روی نادانی دری دیگر چرا؟
گر که عقلت سالم است و ریگ در کفش تو نیست
می شماری خویش را از دیگران برتر چرا؟
راه را می بینی و از روی لج کج می روی
طی کنی از روی لجبازی ره دیگر چرا
مرگ تنها قسمت همسایه و بیگانه نیست
مُردن خود را نداری ای بشر باور چرا؟
چشم خود را باز کردی لطف حق را دیده¬ای
گوش را با پنبه غفلت نمودی کر چرا؟
با خداجویان رفیق نیمه ر اهی تا بکی؟
کم نکردی این مرام زشت را از سر چرا؟
گرگ غفلت در کمین است و بدنبال شکار
مانده ای بازیچه¬ی این گرگ افسونگر چرا؟
ریشه های دوستی را قطع کردی از چه رو
در عوض هستی اسیر بند سیم و زر چرا؟
یاد و نام حق «مقدم» بهترین آرامش است
بسته ای دل بهر آرامش به جز داور چرا؟
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
چنین که جسمِ مرا سرد کردهاست زمانه
به دوزخم ببرد، حالِ اشتعال ندارم!
#حسین_جنتی
@takbitnab
🌹🌹🌹
امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک
غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب
#اسیر_شهرستانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بر زمین افتاد شمشیرت، ولی چون جنگ بود
بر تو میشد زخمها زد، بر من امّا ننگ بود
با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل، صد فرسنگ بود
گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم، خنجرت معلوم کرد
بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود
من پشیمان نیستم، امّا نمیدانم هنوز
دل چرا در بازی نیرنگها یکرنگ بود
در دلم آیینهای دارم که میگوید به آه
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود...
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
مایه ی قرار دل های بی قرار
ای مایه¬ی قرار دل بی¬قرارها
صبح امید و روشن چشم انتظارها
ای مهر دل فروز که از دیده غایبی
باز آ که مانده دیده به در دل فکارها
داغ فراق سخت و نفس گیر شد بیا
مرهم بنه به زخم دل داغدارها
از عشق توست ای گل نرجس به شوق و ذوق
باشد ترانه خوان به گلستان هزارها
تو عندلیب حُسن و بهار کرامتی
هر غنچه وا شود بهوایت بهارها
سرسبز و زنده از دم عیسائی ات چمن
بر می دهد به حرمت تو شاخسارها
با یک اشاره ات بخدا باز می¬شود
از جمع عاشقان همه¬ی گیر و دارها
ای باغبان گلشن هابیلیان بیا
برچین ز بوستان رسالت تو خارها
روزی که آفتاب جمالت کند طلوع
هر ابر تیره محو شود در مدارها
ای قطب آسمان و زمین حق نهاده است
در کف باکفایت تو اختیارها
هستی بهشت عدن شود با وصال تو
پیچد شمیم عطر تو در لاله زارها
یا ایها العزیز به لطف و کرامتت
پــایان ببخش برهمـه انتظارها
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
لطفِ خُلقت سربلندان را ز سر سازد قدم
مینماید عکس اشیاء سرنگون زآب زلال...
#نظام_استرآبادی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بسی مرگ بهتر از آن زندگانی
که منّت کشی بهرِ یک نان ز دونان
#فهمی_استرآبادی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بُگذار با رسیدنت این غم که با دلم
میخواست خو کند ابدالدّهر، بگذرد
#غزاله_شریفیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
زیباترین تماشاست
وقتی شبانه، بادها
از شش جهت به سوی تو میآیند
و از شکوهمندیِ یأسانگیزش
پروازِ شامگاهیِ دُرناها را
پنداری یکسر به سوی ماه است...
#احمد_شاملو
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتی به حرف خلق جهان اعتنا کنم
آخر چگونه تکیه به باد هوا کنم؟!
آموختم ز "آه" که عمر عزیز را
با شوق، صرف صحبت آیینه"ها" کنم
دنبال خاطرات در آیینهها مگرد
از من مخواه راز تو را برملا کنم
اکنون که پر کشیدهای از این قفس، بگو
دل را چگونه در قفس سینه جا کنم؟
ای جان! صبور باش و بیا پابهپای من
کاری مکن که دست تو را هم رها کنم...
#احسان_انصاری
@takbitnab
🌹🌹🌹
ادب معیار انسان
سنگ خارا از صبوری درّ غلطان می¬شود
آهن فرسوده روزی تیغ برّان می شود
طعنه های مدعی را ذره ای بر دل مگیر
زهر عقرب یک زمان دارو و درمان می¬شود
با خردمندان ندارد هر که شوق همدلی
گلشن عقل و کمالش زود پژمان می شود
اینکه کمیابست گوهر می¬شود ارزش پذیر
در صدف درّ و گهر از ارج پنهان می شود
اعتبار و قدر انسانست معیارش ادب
بی¬ادب چون سنگ پیش پا بدوران می¬شود
از بلای بخل هرگز رو نگرداند بخیل
شادمان صاحب کرم از روی مهمان می-شود
آن بنائی راکه دارد آه مظلومی ز پی
گرکه باشد کاخ کیکاوس ویران می¬شود
کعبه را هر کس که عاشق شد پی شوق وصال
زیر پا آسان بر او خار مغیلان می¬شود
ذات بد نیکو نگردد آب در هاون مکوب
طینت زیبا صفای روح انسان می¬شود
از گـزند طعنه دونان «مقدم» چاره نیست
هر درختی میوه دارد سنگ باران می¬شود
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند
هم شب قدر آشکارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند
هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند
نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
همچو طفلان با پدر آمیختند
خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختند
من دهان بستم تو باقی را بدان
کاین نظر با آن نظر آمیختند
بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
نسبت شاعری به من دادی
کاش دشنام میفرستادی!
عاشقم، عاشقی که در غم عشق
لذّتی یافت بهتر از شادی
منِ تنها اسیر تُنگم و تو
ماهی آبهای آزادی
از پریزادگان و سنگدلان
دل ربودیّ و آدمیزادی
گرچه یادی نمیکنی از من
رفتی و تا همیشه در یادی
سایهات را خدا نگه دارد
ای غم! ای نعمت خدادادی...
#سجاد_سامانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای معشوق!
من اینجا در مسیر راه منتظرم
و در دهانم لبخندیست
که میمیرد و شکوفا میشود...
#احمد_حجازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
امکان دارد که عشق بد هم بشود
خورشید درون شب رصد هم بشود
چون ماه تویی، تعجّبی نیست عزیز
یک کوه دچار جز و مد هم بشود!
#جواد_غیاثوند
@takbitnab
🌹🌹🌹
حضرت زینب سلام الله علیها
السلام ای زینب ای اخت الحسین
ای علی مرتضی رانورعین
السلام ای قهرمان کربلا
کشتی بحرولاراناخدا
زینب ای قاصرزانشایت قلم
ای حسین راسایه بان د رهر قدم
بعدزهرابرترین زنهاستی
عالمی چون قطره تودریاستی
زینب ای ویرانگرکاخ ستم
ای که بودی کاروان سالارغم
السلام ای صبررااموزگار
السلام ای افتخارهشت وچار
السلام ای عقل دروصف تومات
ای خجل ازروی توشط فرات
غم نصیبان رانوازشگرتویی
کهکشان صبررااخترتویی
السلام ای درشهامت بی نظیر
السلام ای دراسارت هم دلیر
عصرعاشوراچوکوهی استوار
ال عصمت راتوبودی غمگسار
ای سفیرنهضت خون وقیام
ای قیامت تاقیامت مستدام
کوفه بایک خطبه ات غم خانه شد
منزجراززاده ی مرجانه شد
چوبه ی محمل تراگرسرشکست
گوییاجبریل راشهپرشکست
شام غم گرقامتت رادال کرد
گرتراباسنگ استقبال کرد
لیک دادی ابرو اسلام را
زیر وروکر دی بساط شام را
زینب ای ریحانه ی باغ رسول
زینب ای دردانه بیت بتول
خاطراتت نیست جز غم نامه ای
یی معلم واقعاعلامه ای
ای کلامت چون کلام حیدری
کرده ازسفیانیان افشاگری
ای حسین رابرنمازت التجا
اسمان دین وعترت راضیا
گرحقیقت را نکردی برملا
محومی شدماجرای کربلا
ای یگانه ماه بانوی حجاز
ازثنایت شدمقدم سرفراز
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
وقتی بیایی
دل فارغ ازغم میشودوقتی بیایی
ایجادخرم میشودوقتی بیایی
صدق وصفادرسایه مهرومحبت
همگام وهمدم میشودوقتی بیایی
محوتجلای توای مهردلارا
خورشیدعالم میشودوقتی بیایی
گلبوسه تاازروی زیبایت بچیند
طاق فلک خم میشودوقتی بیایی
بیت خدابگشایداغوش ومهیا
برخیرمقدم میشودوقتی بیایی
بادست توای نقطه پرگارهستی
هستی منظم میشودوقتی بیایی
ان روزنزدیکست ودنیای پراشوب
خلدمجسم میشودوقتی بیایی
گلزاردین باهمت جانانه تو
سرسبزوخرم میشودوقتی بیایی
دل های شیدایی که ازهجرتوخونست
از شوق مرهم میشودوقتی بیایی
اماده ازبهرنماز عشق بستن
عیسی ابن مریم میشودوقتی بیایی
درجبهه حق گستری بیت خداوند
خط مقدم میشود وقتی بیایی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بی قراری خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار
به تنها نداند شدن طفل خرد
که نتواند او راه نادیده برد
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست
به فتراک پاکان درآویز چنگ
که عارف ندارد ز در یوزه ننگ
مریدان به قوت ز طفلان کمند
مشایخ چو دیوار مستحکمند
بیاموز رفتار از آن طفل خرد
که چون استعانت به دیوار برد
ز زنجیر ناپارسایان برست
که درحلقهٔ پارسایان نشست
اگر حاجتی داری این حلقه گیر
که سلطان از این در ندارد گزیر
برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گردآوری خرمن معرفت
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر هلاک من است عنوانش
سر نپیچم ز خط فرمانش
مرد میدان عشق دانی کیست
آن که اندیشه نیست از جانش
کس به میدان عشق روی نکرد
که نکردند تیربارانش
آرزومند مجلس سلطان
صبر باید به جور درمانش
هیچ تیغی جدا نگرداند
دست امید من ز دامانش
مردم از فتنه ایمنی جویند
من و آشوب چشم فتانش
زاهد و گیسوان حورالعین
من و زلفین عنبرافشانش
تشنهٔ لعل او کجا باشد
التفاتی به آب حیوانش
که داری سر مسلمانی
بگذر از چشم نامسلمانش
هست درمان برای هر دردی
من و دردی که نیست درمانش
واقف از حالت فروغی کیست
آن که افتد ز چشم جانانش
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا
صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا
خون خود را می کنم چون آب بر تیغش حلال
بر سر بالین اگر آن گلعذار آید مرا
آن که برق خرمنم در زندگی هرگز نشد
بعد مردن چشم دارم بر مزار آید مرا
تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست
من که از خود می روم چون در کنار آید مرا
خار دیوارم، خزان و نوبهار من یکی است
نخل امیدی ندارم تا به بار آید مرا
شبنم من چشم می پوشد ز روی آفتاب
چهره گل کی به چشم اشکبار آید مرا؟
خار صحرای جنون گر سر بسر سوزن شود
از جگر بیرون کجا این خار خار آید مرا
از نظر چون رفت، برگشتن ندارد آب عمر
گریه حسرت مگر در جویبار آید مرا
همت من پشت پا بر عالم باقی زده است
چیست دنیا تا به چشم اعتبار آید مرا؟
هر که را کاری است، گردون می زند بر یکدگر
وقت آن آمد که بیکاری به کار آید مرا
می شنیدم پیش ازین از خون شمیم نوبهار
بوی خون اکنون به مغز از نوبهار آید مرا
ای که داری خنده بر کوتاه دستی های من
باش چندانی که دولت در کنار آید مرا
کی به فکر وعده ام آن بی وفا خواهد فتاد؟
خون اگر صائب ز چشم انتظار آید مرا
#صائب_تبريزى
@takbitnab
🌹🌹🌹