دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
هان تا نکنی کج نظری، کوست همه
تو دیده نداری که درو در نگری
ورنه ز سرت تا به قدم اوست همه
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
تن فداکن تا همه تن جان شوی
جان رها کن تا همه جانان شوی
گرد این و آن چه می گردی مدام
این و آن را مان که این و آن شوی
ترک کرمان کن به مصر جان خرام
تا به کی سرگشتهٔ کرمان شوی
ماه ماهانی ببین ای نور چشم
آن او باشی چو با ماهان شوی
گنج او در کنج این ویران نهاد
گنج او یابی اگر ویران شوی
عید قربان است جان را کن فدا
عید خوش یابی اگر قربان شوی
جامع قرآن بخوانی حرف حرف
گر چو سید جامع قرآن شوی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۵۵۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جملهٔ کاینات غرقست در او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۷۴
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای خوشا رندی که رو در ساحت میخانه کرد
چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد
سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را
تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد
دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد
بعد از این در پای خم، انگور باید دانه کرد
نازم آن چشم سیه کز یک نگاه آشنا
مردم آگاه را از خویشتن بیگانه کرد
چشمهٔ خورشید رویش چشم را بی تاب ساخت
حلقهٔ زنجیر مویش عقل را دیوانه کرد
من که در افسون گری افسانهام در روزگار
نرگس افسون گر ساقی مرا افسانه کرد
دامن آن گنج شادی را نیاوردم به دست
سیل غم بیهوده یکسر خانهای ویرانه کرد
سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار
در طلب منصور الحق همت مردانه کرد
آن چه با جان فروغی کرد حسن روی دوست
کی فروغی شمع با آتش به جان پروانه کرد
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۱۸۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن کودک لشکری که لشکر شکند
دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند
به زانکه ببیند و عنان برشکند
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
با من دو هزار عشوه بفروختهای
تا این دل من بدین صفت سوختهای
تو جامهٔ دلبری کنون دوختهای
این چندین عشوه از که آموختهای
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
نایی ببرید از نیستان استاد
با نه سوراخ و آدمش نام نهاد
ای نی تو از این لب آمدی در فریاد
آن لب را بین که این لبت را دم داد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۱۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هجران ترا چو گرم شد هنگامه
بر آتش من قطره فشان از خامه
من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند
تا همچو کبوتر از تو آرد نامه
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۶۱۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
خورشید و ستارگان و بدرما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۹۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۰۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۹۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شد ماه من آن شمع شبافروز امشب
گو چرخ و فلک ز رشک میسوز امشب
امشب نه شب وصل، شب قدر منست
بهتر ز هزار روز نوروز امشب
#هلالی_جغتایی
- رباعی شمارهٔ ۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۹
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل عشق و محبت
با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را
شاد کن با گل لبخند دل یاران را
دام بردار که دنیا نشود رام کسی
بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را
قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است
نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را
گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم
زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را
کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد
کم نگیری شرر آه دل سوزان را
تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف
می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را
در قفا باد خزانست فراموش مکن
ای که از باد بهاری بنوازی جان را
خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن
تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را
ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب
جست باید ز طریق دگرش درمان را
یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام
حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را
جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند
وای اگر دست نگیرد من سرگردان را
آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است
که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بسیار باش با من و اینگونه کم نباش
حالا که با همیم، گرفتار غم نباش
از بازی همیشگی زندگی نرنج
مبهوت یکّهتازی این زیر و بم نباش
از هرچه قید و بند رها باش بعد از این
به آنچه از تو خواستهام، ملتزَم نباش
ای رودِ در حوالی دل، ای وجود پاک!
یک لحظه هم به فکر سراب عدم نباش
ای لحظههای روشن شبهای ماهتاب
سنگینی سکوت مِه صبحدم نباش
وقتی که دور میشوم از تو، همیشه باش
وقتی که یک قدم به سویت آمدم، نباش
حیرانم از حکایت شیرین و تلخ تو
هم باش در کنار من -ای عشق- هم نباش...
#سید_حسن_مبارز
@takbitnab
🌹🌹🌹
وصالش را دلم اندیشههای باطلی دارد
مگر جز غرقِ بحرِ عشق، دیگر ساحلی دارد؟
نشان میجست از روی تجاهل از دلم روزی
گمان میکرد عاشق از پسِ هجران دلی دارد
نبود آنقدر در صیدافکنی ماهر دو چشمانش
یقین دارم در این فن، اوستاد قابلی دارد
دلم در حلقهی زلف تو تا دست تمنّا زد
نکردی پرسشی یکبار کاین دل مشکلی دارد
چو شد گِل زآب چشمم آستانت، از درت راندی
نگفتی «غیرت» آنجا حقّ یک آب و گلی دارد...
#غیرت_کرمانشاهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
عید بنوشت بر کنار لبش
کاین می بیکران مبارک باد
عید آمد که ای سبک روحان
رطلهای گران مبارک باد
چند پنهان خوری صلاح الدین
بوسههای نهان مبارک باد
گر نصیبی به من دهی گویم
بر من و بر فلان مبارک باد
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای رُخت گنجی، چه گنجی؟ گنجِ حُسن دلربا
ای لبت لعلی، چه لعلی؟ لعلی از کانِ ادا
زلف تو ماری، چه ماری؟ مارِ گنجِ حُسن تو
سایهاش ظِلّی، چه ظِلّی؟ ظِلّی از بال هما
خندهات خَمری، چه خَمری؟ خَمر شیراز و فرنگ
جلوهات شمعی، چه شمعی؟ شمع ایوان علا
هجر تو دردی، چه دردی؟ درد سخت و لادَوا
وصل تو دولت، چه دولت؟ دولت هر دو سرا
«زیب» شد عاجز، چه عاجز؟ عاجزِ قیدِ فراق
نالهاش شوری، چه شوری؟ شور میدان غزا...
#گل_محمدخان_مگسی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رسیدنم به آرزو محال میشود... نرو
حقیقتم بدون تو، خیال میشود... نرو
برای من نمانده طاقتی که سرزنش شوم
میان عقل و عشق من جدال میشود... نرو
گذشتن از قفس برای مرغ خانگی نبود
که بعد رفتنت شکستهبال میشود... نرو
به گریه هم نمیرسد مسیر غم، که این گلو
اسیر دست بغضهای کال میشود... نرو
قرارِ دل به دست لحظههای اضطراب رفت
شرایطم دوباره ایدهآل میشود... نرو
#محمد_سیاهپوش
@takbitnab
🌹🌹🌹
نی هرکه کند رقص و جهد بالا او
در فقر بود گزیده و والا او
مسجود ملک تا نشود چون آدم
عالم نشود به عالم اسما او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۸
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
آفتاب من
برای درخشیدن به آسمان تو رفتهاست،
برای من، تنها ماه ماندهاست
که من او را از تمامی ابرها صدا میزنم؛
ماه به من دلگرمی میدهد
که روزی تابشش
گرمتر و روشنتر خواهد شد...
نه! این زرد، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ که یادآور ملال و سردیست
بازآی، آفتابا!
روشنا و گرمای افزونِ ماه
فرای طاقت مناند...
#اریش_فرید
@takbitnab
🌹🌹🌹
مثل یک ماهیِ در تُنگ، دلم تَنگ شدهست
کاش آغوش تو میبرد به اقیانوسم
#جواد_مهربان
@takbitnab
🌹🌹🌹
در وصل دوست، مستم و در هجر، بیقرار
داد از چنین غمی که مرا سربهسر رسد
#جهانگیرشاه
@takbitnab
🌹🌹🌹