eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
به والله که جانانم "تویی تو" بسلطان عرب جانم "تویی تو" نمیدونم که چونم یا که چندم همی دونم که درمانم "تویی تو" @takbitnab 🌹🌹🌹
چون بدنامی بروزگاری افتد مرد آن نبود که نامداری افتد گر در خواهی ز قعر دریا بطلب کان کف باشد که بر کناری افتد - رباعی شمارهٔ ۶۳۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
رسم عاشق نیست با یکدل دو دلبر داشتن یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن ... @takbitnab 🌹🌹🌹
یا رب یا رب کریمی و غفاری رحمان و رحیم و راحم و ستاری خواهم که به رحمت خداوندی خویش این بندهٔ شرمنده فرو نگذاری - رباعی شمارهٔ ۶۵۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را که درد نباشد، ز دردِ مـــا چه تفــــاوت تو حالِ تشنه ندانی کــــه بر کنـــاره‌ی جویی.. @takbitnab 🌹🌹🌹
تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟ تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟ در دایره ی وجود تو دایره ای ست زین دایره گر برون روی گم گردی - رباعی شمارهٔ ۱۶۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
غم زیردستان بخور زینهار بترس از زبردستی روزگار نصیحت که خالی بود از غرض چو داروی تلخ است، دفع مرض _بوستان _باب اول @takbitnab 🌹🌹🌹
گویند مرا که بند بر پاش نهید... دیوانه دلست، پای در بند چه سود؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس @takbitnab 🌹🌹🌹
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند چونک ستاره دلم با مه تو قران کند اه که فلک چه لطف‌ها از تو بر این زمین کند باده به دست ساقیت گرد جهان همی‌رود آخر کار عاقبت جان مرا گزین کند گر چه بسی بیاورد در دل بنده سر کند غیرت تو بسوزدش گر نفسی جز این کند از دل همچو آهنم دیو و پری حذر کند چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند جان چو تیر راست من در کف تست چون کمان چرخ از این ز کین من هر طرفی کمین کند دیده چرخ و چرخیان نقش کند نشان من زانک مرا به هر نفس لطف تو همنشین کند سجده کنم به هر نفس از پی شکر آنک حق در تبریز مر مرا بنده شمس دین کند - غزل شمارهٔ ۵۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است جمالت معجز حسن است لیکن حدیث غمزه‌ات سحر مبین است ز چشم شوخ تو جان کی توان برد که دایم با کمان اندر کمین است بر آن چشم سیه صد آفرین باد که در عاشق کشی سحرآفرین است عجب علمیست علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است تو پنداری که بدگو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است مشو حافظ ز کید زلفش ایمن که دل برد و کنون دربند دین است - غزل شمارهٔ ۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از میان بر خیزد - رباعی شمارهٔ ۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر پیر شدم دلم جوانست هنوز سودا و خیال ما همانست هنوز چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد دل مایل آن سرو روانست هنوز - رباعی شمارهٔ ۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل - رباعی شمارهٔ ۴۰۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
صد نشان باشد درون ایثار را صد علامت هست نیکوکار را مال در ایثار اگر گردد تلف در درون صد زندگی آید خلف _دفتر_چهارم @takbitnab 🌹🌹🌹
او صبـر خواهد از مـن بختی که مـن ندارم من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد @takbitnab 🌹🌹🌹
میلاد مسعود نبی مکرّم اسلام(ص) ربیع آمد بهاری تازه آمد جهان را گلعذاری تازه آمد سحاب عشق و رحمت شد گهربار بهاری در بهاری شد پدیدار مه تابانی از بطحا درخشید که هستی را شعاعش نور بخشید محمّد ص آخرین مهر نبوت بعالم داد عزّت از ولادت گلستان نبوت شد شکوفا به گیتی موج رحمت شد هویدا تجلی کرد چون آن ماه تابان نظام آفرینش گشت خندان اساس بت پرستی گشت زایل بنای سحر و جادو رفت در گِل شکست افتاد اندر کاخ کسرا شکوه عدل داور شد هویدا بخاک افکند تاج سرکشانرا بذلّت عزت ساسانیان را شرار آتش آتش پرستان فروکش کرد زین موج خروشان محمد سرو ناز ملک هستی یگانه مقتدای حق پرستی خوش آمد آن گل زیبا خوش آمد سفیر لیلۀ الاسرار خوش آمد یگانه آفتاب برج اسلام به قاب قوس او ادنی بزد گام چنان موکب بسوی عرش حق راند که جبریل امین از پای درماند فراتر رفت زین سقف زبرجد به بام عرش بوالقاسم محمّد(ص) محمد(ص) در جهان چون پای بگذاشت زپای خلق عالم بند برداشت لوای حق پرستی را علم کرد حرم را تا قیامت محترم کرد بشر را تا ابد مجد و بها داد به کلّ ماسوا نور و صفا داد دلی بی کینه چون آئینه اش بود و قرآنی که اندر سینه اش بود شب اسرا که نورش منجلی بود محمد در دلش یاد علی بود زمین تا عرش را زیر نگین داشت علی را در نظر روی زمین داشت محمـّد شـمـع جـمع کائناتـست که از وصفش «مقدم» عقل ماتست @takbitnab 🌹🌹🌹
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی ای آفتاب روشن و ای سایه همای ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی مقدور من سریست که در پایت افکنم گر زان که التفات بدین مختصر کنی عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی دانی که رویم از همه عالم به روی توست زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی شرطست سعدیا که به میدان عشق دوست خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی - غزل ۶۲۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
جمعه از آن روزهاے عجیب غریب است... همانی ڪـه از اول صبح لبخند به لبت می آورد ، و خیالت جمع روز تعطیل است... هرچقدر ڪـه زمان می ڪَـذرد ڪرختی وسستی و انتظار به دلت می نشیند... ڪَفتم انتظار...؟ منظورم تویی، تو ڪه هر لحظه فڪر میڪنم پشت پرچین خانه مان.... بڪَذریم، دوستت دارم...!! @takbitnab 🌹🌹🌹
من اینجا بَس دلم تنگ است، و هر سازی که می‌بینم بَدآهنگ است. بیا رَه‌توشه برداریم، قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛ ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
چه کنم تا بشوم عشق بدون بَدلت ؟ توشوی شاعرو‌من سوژه‌ی ناب غزلت چه‌شود خرده‌ نگیری به‌دل عاشق من؟ چه کنم جا بشوم گوشه‌ی دنج بغلت ؟ میشود تلخی احساسِ دلم را بِبری... به گوارایی آن خنده ی مثل عسلت؟ میگذاری که به سرحد جنونت بکشم؟ و خودم هم بشوم لیلی ضرب المثلت؟ می شود زلزله‌ی قهر تو ویران نکند... خانه‌ای را که بنا کرده دلم بر گسلت؟ میشد ای‌کاش دلت صاف شود با دلِمن به همان پاکی و شفافی روز اَزلت @takbitnab 🌹🌹🌹
از اهل زمانه عار میباید داشت وز صحبتشان کنار میباید داشت از پیش کسی کار کسی نگشاید امید به کردگار میباید داشت - رباعی شمارهٔ ۱۶۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ماه برآمدی و تابان گشتی گرد فلک خویش خرامان گشتی چون دانستی برابر جان گشتی ناگاه فروشدی پنهان گشتی - رباعی شمارهٔ ۱۷۵۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز تا زنده ام بس است همین شرمساریم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
هستی به طفیل هستی¬ات گشت پدید از هستی تو حق به جهان جان بخشید تا چهره¬ی ماه تو به عالم تابید شد محو تماشای جمالت خورشید ای زنده تمام هستی از فیض دَمَت تا حشر در اهتزاز باشد علمت در هفدهم ربیع روشن گردید از مقدم تو جهان فدای قدمت میلاد رسول عشق و رحمت تبریک بر امّت خاتم نبوت تبریک این جشن ولادت رسول ثقلین بر مُصلح کل حضرت حجت تبریک @takbitnab 🌹🌹🌹