تو را که درد نباشد،
ز دردِ مـــا چه تفــــاوت
تو حالِ تشنه ندانی
کــــه بر کنـــارهی جویی..
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟
تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟
در دایره ی وجود تو دایره ای ست
زین دایره گر برون روی گم گردی
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۶۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است، دفع مرض
#سعدی
_بوستان
_باب اول
@takbitnab
🌹🌹🌹
گویند مرا که بند بر پاش نهید...
دیوانه دلست، پای در بند چه سود؟
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند
بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند
بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند
چونک ستاره دلم با مه تو قران کند
اه که فلک چه لطفها از تو بر این زمین کند
باده به دست ساقیت گرد جهان همیرود
آخر کار عاقبت جان مرا گزین کند
گر چه بسی بیاورد در دل بنده سر کند
غیرت تو بسوزدش گر نفسی جز این کند
از دل همچو آهنم دیو و پری حذر کند
چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند
جان چو تیر راست من در کف تست چون کمان
چرخ از این ز کین من هر طرفی کمین کند
دیده چرخ و چرخیان نقش کند نشان من
زانک مرا به هر نفس لطف تو همنشین کند
سجده کنم به هر نفس از پی شکر آنک حق
در تبریز مر مرا بنده شمس دین کند
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد
که امید به کلی از جهان برخیزد
آیا بودا که از میان من و تو
ما بین فراق از میان بر خیزد
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر پیر شدم دلم جوانست هنوز
سودا و خیال ما همانست هنوز
چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد
دل مایل آن سرو روانست هنوز
#ابن_حسام_خوسفی
- رباعی شمارهٔ ۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۴۰۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
#مثنوی_مولانا
_دفتر_چهارم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
او صبـر خواهد از مـن
بختی که مـن ندارم
من وصل خواهم از وی
قصدی که او ندارد
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
میلاد مسعود نبی مکرّم اسلام(ص)
ربیع آمد بهاری تازه آمد
جهان را گلعذاری تازه آمد
سحاب عشق و رحمت شد گهربار
بهاری در بهاری شد پدیدار
مه تابانی از بطحا درخشید
که هستی را شعاعش نور بخشید
محمّد ص آخرین مهر نبوت
بعالم داد عزّت از ولادت
گلستان نبوت شد شکوفا
به گیتی موج رحمت شد هویدا
تجلی کرد چون آن ماه تابان
نظام آفرینش گشت خندان
اساس بت پرستی گشت زایل
بنای سحر و جادو رفت در گِل
شکست افتاد اندر کاخ کسرا
شکوه عدل داور شد هویدا
بخاک افکند تاج سرکشانرا
بذلّت عزت ساسانیان را
شرار آتش آتش پرستان
فروکش کرد زین موج خروشان
محمد سرو ناز ملک هستی
یگانه مقتدای حق پرستی
خوش آمد آن گل زیبا خوش آمد
سفیر لیلۀ الاسرار خوش آمد
یگانه آفتاب برج اسلام
به قاب قوس او ادنی بزد گام
چنان موکب بسوی عرش حق راند
که جبریل امین از پای درماند
فراتر رفت زین سقف زبرجد
به بام عرش بوالقاسم محمّد(ص)
محمد(ص) در جهان چون پای بگذاشت
زپای خلق عالم بند برداشت
لوای حق پرستی را علم کرد
حرم را تا قیامت محترم کرد
بشر را تا ابد مجد و بها داد
به کلّ ماسوا نور و صفا داد
دلی بی کینه چون آئینه اش بود
و قرآنی که اندر سینه اش بود
شب اسرا که نورش منجلی بود
محمد در دلش یاد علی بود
زمین تا عرش را زیر نگین داشت
علی را در نظر روی زمین داشت
محمـّد شـمـع جـمع کائناتـست
که از وصفش «مقدم» عقل ماتست
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی
آزاد بندهای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
ای آفتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی
من با تو دوستی و وفا کم نمیکنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی
مقدور من سریست که در پایت افکنم
گر زان که التفات بدین مختصر کنی
عمریست تا به یاد تو شب روز میکنم
تو خفتهای که گوش به آه سحر کنی
دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی
شرطست سعدیا که به میدان عشق دوست
خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی
وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی
#سعدی
- غزل ۶۲۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
جمعه
از آن روزهاے عجیب غریب است...
همانی ڪـه از اول صبح لبخند به لبت می آورد ، و خیالت جمع روز تعطیل است...
هرچقدر ڪـه زمان می ڪَـذرد
ڪرختی وسستی و انتظار به دلت می نشیند...
ڪَفتم انتظار...؟
منظورم تویی، تو ڪه هر لحظه
فڪر میڪنم
پشت پرچین خانه مان....
بڪَذریم، دوستت دارم...!!
#حمیده_مهماندوست
@takbitnab
🌹🌹🌹
من اینجا بَس دلم تنگ است،
و هر سازی که میبینم بَدآهنگ است.
بیا رَهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه کنم تا بشوم عشق بدون بَدلت ؟
توشوی شاعرومن سوژهی ناب غزلت
چهشود خرده نگیری بهدل عاشق من؟
چه کنم جا بشوم گوشهی دنج بغلت ؟
میشود تلخی احساسِ دلم را بِبری...
به گوارایی آن خنده ی مثل عسلت؟
میگذاری که به سرحد جنونت بکشم؟
و خودم هم بشوم لیلی ضرب المثلت؟
می شود زلزلهی قهر تو ویران نکند...
خانهای را که بنا کرده دلم بر گسلت؟
میشد ایکاش دلت صاف شود با دلِمن
به همان پاکی و شفافی روز اَزلت
#شیوا_صالحی
@takbitnab
🌹🌹🌹
از اهل زمانه عار میباید داشت
وز صحبتشان کنار میباید داشت
از پیش کسی کار کسی نگشاید
امید به کردگار میباید داشت
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۶۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای ماه برآمدی و تابان گشتی
گرد فلک خویش خرامان گشتی
چون دانستی برابر جان گشتی
ناگاه فروشدی پنهان گشتی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شرمم کشد که بی تو
نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است
همین شرمساریم ...
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
هستی به طفیل هستی¬ات گشت پدید
از هستی تو حق به جهان جان بخشید
تا چهره¬ی ماه تو به عالم تابید
شد محو تماشای جمالت خورشید
ای زنده تمام هستی از فیض دَمَت
تا حشر در اهتزاز باشد علمت
در هفدهم ربیع روشن گردید
از مقدم تو جهان فدای قدمت
میلاد رسول عشق و رحمت تبریک
بر امّت خاتم نبوت تبریک
این جشن ولادت رسول ثقلین
بر مُصلح کل حضرت حجت تبریک
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
برکشد آینه از جیب افق چرخ و در آن
بنماید رخ گیتی به هزاران انواع
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع
وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
طره شاهد دنیی همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
عمر خسرو طلب ار نفع جهان میخواهی
که وجودیست عطابخش کریم نفاع
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
قرار ابرهای بیوطن بیهودهپیماییست
در آغوشم بگیر ای آسمان! روح تو دریاییست
دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هرسال ناچار از شکوفاییست
تو هم بیچارهای! بیچاره چون شیری که میداند
فقط وقت عبور از حلقهٔ آتش تماشاییست
چراغ حسن میافروزی و در شهر میگردی
ولی این دلربایی نیست، این تشییع زیباییست
به مردم چون پناه آوردم از تنهاییام دیدم
که از «تنها شدن» جانکاه تر «احساس تنهایی»ست
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
نرگس که فریبد دل صاحبنظران را
این چشم سخنگوی ندارد که تو داری
نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید
این طبع هوس جوی ندارد که تو داری
غیر از دل جان سخت رهی کز تو نیازرد
کس طاقت این خوی ندارد که تو داری
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹