eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم نپرس تازه چه داری! که هر دقیقه، که هر آن، بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم مرا به قلب خود، این متن نانوشته ببر، تا نه از حواشی، که از قلب ماجرا بسرایم زبان دست صمیمی است، ای زبان صمیمی! بخواه از تو... ببخشید! از شما بسرایم سکوت کن که فقط دستها به حرف درآیند که از زبان «غریبان آشنا» بسرایم چه بارها به یقین می رسم که باید از این پس در این زمانهء کر، شعر بی صدا بسرایم! چه بارها به خودم گفته ام که: شاعر ساده! چرا، چرا، به هزاران چرا، چرا بسرایم؟ و سالهاست که به خود پاسخی نمی دهم ای دست که روزی از تو که حس می کنی مرا بسرایم @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ز جان خوشتر، بیا، تا بر تو افشانم روان نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش می‌داد خدا هر نفسم جانی چند تا به گام تو می‌کردم قربانی چند مژده ای دل که ز دیوان محبت امروز از پی قتل تو صادر شده فرمانی چند @takbitnab 🌹🌹🌹
دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم ترا در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا وای بر من کز غمت می میرم و جان می دهم واگهی نیست از دل افگار بیمارم ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جاده سه‌شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد @takbitnab 🌹🌹🌹
خوابت را دیدم ، برگشته بودی عطرت در هوا پیچیده بود طعم گس نوازش دستانت روی گونه هایم نشسته بود مرا آنطور که میخواستم دوست داشتی... شده بودی همانی که حسرتش را می خوردم... داشتی باز دل مرا با خودت می بردی... که "صبح"به کابوس بازگشتت پایان داد... @takbitnab 🌹🌹🌹
الهی; اگر بهشت شیرین است، بهشت‌آفرین شیرین‌تر است. کجا بازیابیم آن روز که تو بودی و ما نبودیم الهی; دل چگونه کالایی است که شکستۀ آن را خریداری و فرموده ای: پیشِ دلشکسته ام ... @takbitnab 🌹🌹🌹
فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم... بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهی تنها تو مجسم می شوی روبرویم...!! @takbitnab 🌹🌹🌹
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود دیگران را تلخ می‌آید شراب جور عشق ما ز دست دوست می‌گیریم و شکر می‌شود @takbitnab 🌹🌹🌹
چشمانت به گاه خاموشی و هوایی بارانی تفسیری نمی‌طلبم زیرا که قتل عشق را جز به تفسیر نیست عاشقت هستم و حافظه ام تا سر حد بیهوشی است می‌خواهمت نمی‌دانم که بودم که خواهم بود و چه می‌شوم اما می‌خواهمت تا نهایت ویرانی @takbitnab 🌹🌹🌹
سرمست شد نگارم، بنگر به نرگسانش مستانه شد حديثش، پيچيده شد زبانش گه مي فتد از اين سو، گه مي فتد از آن سو آن کس که مست گردد، خود اين بوَد نشانش @takbitnab 🌹🌹🌹
من مُرده‌ام! قلبم نمی‌تپد،چشمم نمی‌بیند... اما گوش‌هایم منتظرند... از زبان تو بشنوند که می‌گویی: «دوستت دارم» @takbitnab 🌹🌹🌹
آه وقتی که تو چشمانت، آن جام لبالب از جان‌دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
هر در که زنم، صاحب آن خانه تويی تو هر جا که روم، پرتو کاشانه تويی تو در ميکده و دير که جانانه تويی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تويی تو... @takbitnab 🌹🌹🌹
من از آن کافهء زیبای چشمانت طمع دارم که هر صبحی بریزد، قهوه در فنجانِ اشعارم تمامِ شب فقط در وصفِ چشمان تو می گویم چرا که جز نگاهِ تو، نمی گنجد به پندارم نمی دانم که می دانی پس از هر شب بخیرِ تو به چشم بسته ات، مانندِ شب بندی گرفتارم؟ به شبهای سیاهِ من، امیدِ صبح فردایی که از شوقِ نگاهت، تا سحر افسون و بیدارم من از غیرت، چنین نیلوفرانه بر تو می پیچم که بینِ چشمِ نااهلان و اندامِ تو، دیوارم بخواهی یا نه، من هر لحظه بر دورِ تو می گردم به دورِ نقطهء اوجِ خیال خویش، پرگارم چه ها گویم من از عشقِ فروزان تو در این دل که من قدرِ تمام دوستی ها، دوستت دارم بیا شیرین کن اشعار مرا با طعمِ لبهایت که من از هر غزلخوانی دگر، غیرِ تو بیزارم مرا مهمانِ خوشبختی کن از آن قهوهء چشمت که من بیش از شنیدنهای تو، مشتاقِ دیدارم @takbitnab 🌹🌹🌹
ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم چند لاله می مبین و قدح در میان کار این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم @takbitnab 🌹🌹🌹
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار خویش را پروانهٔ آن شمع بی‌پروا کنم @takbitnab 🌹🌹🌹
. چنان خرابم و مستم، از آن خُمی که تو باشی که بی هوا شده ام در، توهمی که تو باشی خیالِ من نگریزد، دگر به سمتی و سویی چو در بَرَش بگرفته، تجسمی که تو باشی چگونه من بِنِشانم، به لب تبسم دیگر که لب طلب کند از من، تبسمی که تو باشی غزل که بوده سلاحم، برای فتح جهانی سفید گشته به پیشِ، تهاجمی که تو باشی چو تخته پاره به دریا به هر سویم بکشانی به ساحلی نرسم از، تلاطمی که تو باشی به یک نفس گذراندم، چو برق و صاعقه شش خان که گر شود برسم من، به هفتمی که تو باشی اگر چه کم نسرودم، من از شراره ی چشمت ولی هماره بگویم، ز خانمی که تو باشی @takbitnab 🌹🌹🌹
دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند چراغی را که این آتش بود مردن نمی‌داند دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد نه دل سنگست پنداری که آزردن نمی‌داند @takbitnab 🌹🌹🌹
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟ حال همه خوب است، من اما نگرانم... در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است @takbitnab 🌹🌹🌹
تا تو باشی در کنارم، من خیالم راحت است زندگی دور از تو مثل زندگی در غربت است طرح زوج و فرد چشمانت عذابم می دهد جمعه ها اما ترافیک نگاهت خلوت است از چکاب آخرم خیلی تعجب می کنم جای خون در عمق رگهایم دو سی سی غیرت است باز هم بی آزمایش پاسخم معلوم شد "دوستت دارم" جواب اعتیادم مثبت است می گشایم سفرهء دل تا نمک گیرت کنم بی تفاوت می روی این کار کفر نعمت است می شمارم بعد تو هرشب زمان رفته را یازده ماه و سی و یک روزو هفده ساعت است @takbitnab 🌹🌹🌹
پُرم بدون تو از التهاب، می فهمی؟ بفهم، بی تو خرابم خراب، می فهمی؟ گرفته دور و برم را سکوت و یاد تو و دوباره یاد تو و قرص خواب، می فهمی؟ هنوز می وزد احساس عاشقانهء من سرابِ عطر تو در تختخواب، می فهمی؟ تمام زندگی َم را جهنمی کردی تمام زندگی َم شد عذاب، می فهمی؟ نشسته بین گلو، بغض خسته آن سان که به روی آب بماند حباب، می فهمی؟ تمامْ ظلمتم و روزگار ِ تاریکم نتاب روی شبم آفتاب! می فهمی؟ رسیده ام به خط ِ انتهای زندگی َم به فکر خاتمه ام با طناب، می فهمی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم @takbitnab 🌹🌹🌹
منی که بافتند از غصه و غم تار و پودم را از این دنیای هیچ و پوچ میخواهم نبودم را منم آن قطره بارانی که جای جنگلی سرسبز مقدّر کرده دنیا در بیابان ها فرودم را میان جمع اگر خندیده ام از روی شادی نیست فقط میخواستم قدری برنجانم حسودم را درخت نحسی ام که هیزم هر آدمی باشم به چشم دودمانش مینشانم اشک دودم را نمانده طاقتی از بس رفیقان تیغشان تیز است بگیر ای مرگ درد استخوانهای کبودم را @takbitnab 🌹🌹🌹