💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌺الـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💜امين يا رب العالمین💜
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💡ما عاشق نیستیم❗️
💖مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محل عبور او بود چند روز به انتظار نشست تا این که در نیمه های یک شب از شدت خستگی همان طور که بر سر راه نشسته بود خوابش برد.😴
همان وقت لیلی از آن جا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته، چند گردو جلوی او گذاشت و رفت...
وقتی مجنون بیدار شد و گردوها را دید، فهمید لیلی آمده و رد شده و با این گردوها خواسته با او حرف بزند و بگوید:
تو عاشق نیستی باید بروی گردو بازی کنی
عاشق اگر عاشق باشد در راه معشوق،
خواب به چشمش راه ندارد...
🔸حالا این حکایت این روزهای ماست که دم از محبت مهدی (عج) می زنیم ❗️
مولای من میدانم خواب زده هستم میدانم لاف عاشقی میزنم میدانم تو را هم برای خودم میخواهم برای اینکه بیایی و زندگی بهتری در دوران تو تجربه کنم اما گاهی هم دلم خودت را می خواهد دست نوازش پدرانه ات را بر سرم بکش😍
اصلا مگر همیشه باید جمعه باشد تا یادت کنم؟😓
تو معشوق هر روزه ی منی نه فقط جمعه ها❤️
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
مهارتهای کلامی_7.mp3
12.95M
#مهارتهای_کلامی ۷
صمت و جوع و سحر و خلوت و ذکری به دوام ...
ناتمامانِ جهان را، کند این پنج، تمام 😊
تمام شدنِ مراتب انسانی و دَرنَوردیدن پلههای تکامل، مستلزم رعایت این پنج قانون است ...
▫️و سکوت، یکی از این قوانین رسانندهی این مسیر ....
#استاد_شجاعی 🎤
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💎مجنون و شتر
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....
به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
4_508430192616669405.mp3
9M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#جلسه سی و چهارم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
4_508430192616669406.mp3
2.67M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه سی و چهارم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
حكايت...
💎 میگویند روزی برای سلطان محمود غزنوی كبكی را آوردند كه لنگ بود.
فروشنده برای فروشش قیمت زياد میخواست.
سلطان محمود حكمت قيمت زياد كبك لنگ را جويا شد.
فروشنده گفت: «وقتی دام پهن میكنيم برای كبکها، اين كبک را نزديک دامها رها میكنم. آواز خوش سر میدهد و كبکهای ديگر به سراغش میآيند و در اين وقت در دام گرفتار میشوند.
هر بار كه كبک را برای شكار ببريم، حتما تعدادی زياد كبک گرفتار دام میشوند.»
سلطان محمود امر به خريدن كرد و خواستار كبک شد.
چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به سلطان، سلطان تيغی بر گردن كبک لنگ زد و سرش را جدا كرد.
فروشنده كه ناباوارنه سر قطع شده و تن بیجان كبک را میديد، گفت اين كبک را چرا سر بريديد؟
سلطان محمود گفت: «هر كس ملت و قوم خود را بفروشد، بايد سرش جدا شود!»
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💠 چشمها او را نمیبینند ولی او چشمها را میبیند
🔸 خداوند بر تمام چشمها و دیدنیها آگاهی دارد که در قرآن هم در این مورد می فرماید
🔸 وهو یدرک الابصـر...چشمها او را نمیبینند؛ ولی او همه چشمها را میبیند؛ و او بخشنده انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات، و آگاه از همه چیز است مصالح بندگان را مى داند و از نیازهاى آنها با خبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى کند
🔸 به علاوه این جمله دلیل بر آن است که او با همه موجودات جهان تفاوت دارد، زیرا پاره اى از آنها هم مى بینند و هم دیده مى شوند مانند انسانها، پاره اى نه مى بینند و نه دیده مى شوند، مانند صفات درونى ما، بعضى دیگر دیده مى شوند اما کسى را نمى بینند مانند جمادات، تنها کسى که دیده نمى شود اما همه چیز و همه کس را مى بیند ذات پاک او است.
🔸 طرح از "میم حا قاف"
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
#داستانک
روزی حضرت موسی (ع) به کوه طور می رفت تا با خدای خویش مناجات و گفتگو کند. در راه زاهدی دید که در حال مناجات بود. با دیدن موسی رو به موسی کرد و گفت: وقتی به کوه طور رسیدی به خداوند بگو آنچه گفته ای کرده شد مرا مورد رحمت خویش قرار ده.
موسی از آنجا گذشت به عاشقی مخمور رسید که او هم با دیدن موسی به او گفت: به خداوند بگو این عاشق شیفته دوستدار توست، آیا تو هم او را دوست داری؟
حضرت موسی از این شخص نیز گذشت، به دیوانه ای رسید که با سر و پای برهنه و ژولیده، گستاخ وار نزدیک آمد و گفت: با کردگار بگو که تا کی مرا دیوانه و سودایی می داری؟ بیش از این تاب و طاقت خواری ندارم. به خداوند بگو من تو را ترک کرده ام، تو هم می توانی مرا ترک کنی و دست از من بداری؟
حضرت موسی این سخن گستاخانه دیوانه را جوابی نگفت و به راه خود ادامه داد تا به کوه طور رسید. قصه آن عابد و عاشق را برای خدا تعریف کرد و درخواست آنها را به خدا رساند.
خداوند فرمود: آن عابد مشمول رحمت ماست و نصیب آن عاشق محبت ما. هر آنچه که از ما خواسته اند برآورده می کنیم تا باشد که از نیکوکاران باقی بمانند.
موسی در مقابل حق سجده کرد و خواست بازگردد. خداوند او را خطاب قرار داد و فرمود: پیام دیگری به تو دادند که به ما نگفتی. چرا قصه آن مرد دیوانه رو از من پنهان کردی؟
موسی گفت: خداوندا آن پیغام را نهفته بدارم بهتر است. تو که خود می دانی آن دیوانه چه گفته است. من نمی توانم در برابر بزرگی تو اینگونه بی ادبانه پیغام او را برسانم.
اما خداوند بدون توجه به حرف موسی فرمود: به او بگو اگر تو ما را ترک کنی من تو را ترک نخواهم کرد، چه سر به راه باشی و چه سر پیچی کنی.
قصه دیوانگان آزادگی است
جمله گستاخی و کار افتادگی ست
آنچه فارغ می بگوید بیدلی
کی تواند گفت هرگز عاقلی
************
این روزها بسیار شده است که از اطرافیان خود شنیده باشیم که من فعلا با خدا قهر هستم و یا اینکه دیگر به او اعتقاد ندارم و وقتی دلیل این حرف را از آنها می پرسیم تقریبا جواب همه آنها یک چیز است و آن هم این است که او دیگر ما را فراموش کرده است و ما هر چه صدایش می کنیم از او جوابی نمی شنویم.
اما آیا خداوند بنده ای را که خودش خلق کرده است فراموش می کند؟ آیا پروردگاری که مهر و محبت او تمام جهان را خلق کرده است بنده اش را فراموش می کند؟!...
کاش بپرسیم از خود که نکند باز ما او را فراموش کرده ایم...
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
#داستانک_معنوی
با #خدا باش و پادشاهی کن👌
حضرت موسی علیه السلام در راهی که به مناجات با خداوند می رفت مردی را دید که در میان خاکستر قرار گرفته و لباسی در تن ندارد.
جوان که حضرت رادید، عرض کرد از خداوند بخواه که عنایتی در حق من بشود.
چون گذشت رسید به کسی که از کثرت خدم و حشم و وفور مال و ثروت به تنگ آمده، گفت:
یا کلیم الله! از خداوند بخواه قدری از گرفتاری من کم شود و از زیادی نعمت من به بندگان مستمندش بدهد.
موسی علیه السلام به مناجات آمد، ندا رسید چرا پیغام بندگان ما را نمی دهی؟
عرض کرد: الهی خود می دانی و بر هر نهفته ای آگاهی.
ندا رسید ای موسی! جوان خاکستر نشین را بگو اگر زیاد حرف بزنی باد را امر می کنم خاکستر را از دورت برهاند.
و توانگر را بگو زیاد بیهوده مگوید که عنایت بیشتر خواهد شد. من عالمی حکیم و علیم هستم.
حضرت از دل گذراند که از علت این خواست خدا آگاه شود.
ندا رسید: آن جوان خاکستر نشین پدری داشت ثروتمند وقتی که مرد با وجود اینکه به من ایمان هم داشت اما فرزندش را به مال و ثروت خود سپرد،
اما توانگر را پدری بود فقیر هنگام مردن فرزندش را به ما سپرده بود.
نتیجه اینان این چنین است.
🌹خود را به خدا بسپار،
💞وقتی که دلت تنگ است
🌹وقتی که صداقتها ،
💞آلوده به صد رنگ است
🌹خود را به خدا بسپار،
💞چون اوست که بی رنگ است
🌹چون وادی عشق او ،
💞دور از همه نیرنگ است
🌹خود را به خدا بسپار ،
💞آن لحظه که تنهایی
🌹آن لحظه که دل دارد ،
💞از تو طلب یاری
🌹خود را به خدا بسپار ،
💞همراه سراسر اوست
🌹دیگر تو چه میخواهی!
💞بهر طلب از دوست
🌹خود را به خدا بسپار،
💞آن لحظه که گریانی
🌹آن لحظه که از غمها ،
💞بی تابی و حیرانی
🌹خود را به خدا بسپار،
💞چون اوست نوازشگر
🌹چون ناز تو میخواهد ،
💞او را ز درون بنگر
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
🌻🌿🌻🌿
#داستانکهای_پندآموز
🌸🌿روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد:
9*1=7
9*2=18
9*3=27
9*4=36
9*5=45
9*6=54
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند. وقتی او پرسید چرا میخندید، یکی از دانشآموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است.
✔️معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم. دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد. همانطور که میبینید من 5 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید!
همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید.
دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد.
🌿پس قویتر از قضاوتهایی که همیشه وجود خواهند داشت باشید!"
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پنداموز
✅تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
✍رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری،
دار الحدیث، چاپ سوم، ص۷۹
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
✨﷽✨
✅داستانک:
✍روزى حضرت عیسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسید به فلان محل برو که ما را در آنجا دوستى است، مسیح به آن محل موعود رفت زنى را دید که نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمین افتاده و زبانش مترنم به این ذکر است:
« الحمدالله على نعمائه والشکر على آلائه »
خدا را بر نعمتهاى ظاهریاش سپاس و بر نعمتهاى باطنیاش شکر.
آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پیش رفته و به او سلام کرد، زن گفت: علیک السلام یا روح الله! فرمود اى زن تو که هرگز مرا ندیدهاى از کجا شناختى من عیسى هستم، زن گفت: آن دوستى که تو را به سوى من دلالت کرد برایم معلوم نمود که تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا میگویم که دلى ذاکر و زبانى شاکر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانیت و یگانگى یاد میکنم که هرچه را میتوان با آن معصیت کرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر میکردم، اگر دست داشتم به حرام میآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع میرفتم چه عاقبتى داشتم؟
این نعمتى که خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.
📚منبع:خزینه الجواهر ،صفحه۳۱۸
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊