امام حسن عسگری(ع) فرموند
تا جايى كه مى توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن زيرا هر روز، روزىِ تازه اى دارد
بدان كه پافشارى در درخواست، هيبت آدمى را مى بَرد و رنج و سختى به بار مى آورد
پس صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشايد كه براحتى از آن وارد شوى؛ كه چه نزديك است احسان به آدم اندوهناك ، و امنيت به آدم فرارى وحشتزده
چه بسا كه دگرگونى و گرفتاريها، نوعى تنبيه خداوند باشد و بهره ها مرحله دارند
پس براى چيدن ميوه هاى نارس شتاب مكن كه به موقع آنها را خواهى چيد
بدان، آن كه تو را تدبير مى كند، بهتر مى داند كه چه وقت، بيشتر مناسب حال توست پس در همه كارهايت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گيرد...
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
« توبه = بازگشت به سوی خدا »
مرحوم فخر المحققین سید محمد اشرف سبط سید الحكماء میرداماد رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: اسحاق بن ابراهیم طاهری كه یكی از بزرگان بوده یك شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم - صلی الله علیه و آله - را دید، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن .
با ترس از خواب بیدار شد. ملازمان خود را طلبید و گفت : این قاتل كیست و در كجاست ؟ گفتند: در اینجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است.
او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئی تو را رها خواهم كرد قاتل گفت : من با یكسری از رفقایم اهل همه فسادها و لااُبالی گری و عیّاشی و ولگردی بودیم با آنها مرتكب هر حرامی می شدیم و در بغداد بهر عمل زشتی دست می زدیم، یك پیرزالی برای ما زن می آورد.
یك روز آن پیر زن بر ما وارد شد كه با خودش دختری بسیار زیبا آورده بود، آن دختر تا ما را دید و متوجه شد كه آن پیر زن او را فریب داده صیحه ای زد و بی هوش پخش زمین شد. وقتی او را بهوش آوردند فریاد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسید و دست از من بردارید من این كاره نیستم و این پیر زن غداره مرا فریب داد و گفت در فلان محل تماشائی است و قابل دیدن است و افسانه هائی برایم بافت و مرا راغب گردانید من هم همراهش راهی شدم از خدا بترسید من علویه از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها هستم.
دوستانم به حرفهای او اعتنایی نكردند و جلو آمدند كه به او دست درازی كنند من بخاطر حرمت رسول اللّه - صلی الله علیه و آله - غیرتم بجوش آمده و از آنها جلوگیری كردم در نزاعی كه با آنها كردم جراحات زیادی بر من وارد شد چنانچه می بینی. پس من ضربه ای سخت بر او وارد كردم و پیشكسوت آنها را كشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص كردم .
دختر وقتی خود را رها دید درباره ام دعا كرد و گفت : همین طور كه عیبم را پوشاندی خدا انشاء الله عیب های تو را بپوشاند و همینطور كه مرا یاری و كمك كردی خدا تو را یاری كند در این هنگام صدای همسایه ها بلند شد و به خانه ما ریختند در حالی كه خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون می غلتید مرا گرفتند و اینجا آوردند.
اسحاق گفت : من تو را به خدا و رسول الله - صلی الله علیه و آله - بخشیدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه كردم و به حق آن كسیكه مرا به او بخشیدی دیگر گِرد گناه و معصیت بر نمی گردم و توبه كردم و كم كم یكی از نیكان گردید.
قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
مهارتهای کلامی_17.mp3
9.26M
#مهارتهای_کلامی ۱۷
✘ بدترین انسانها کسانی هستند؛
تا یک اشتباه از کسی میبینند ؛
تمام محبتها و خوبیهای او را به یکباره نادیده میگیرند؛
و شروع میکنند به مجادله، بدگویی، و افشای رازهای او ...
🔥اگر اینگونهایم؛ موجودی بشدت خطرناک هستیم.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
4_508430192616669412.mp3
134.4K
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه چهل و یکم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
4_508430192616669413.mp3
8.28M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه چهل و یکم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃داستان آموزنده
لاک پشتي بود که با عقربي در نزديکي همديگر زندگي مي کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزي از روزها در محل زندگي آنها اتفاقي افتاد و زندگي آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل ديگري کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طي مسافتي طولاني به رودخانهاي رسيدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جاي خود آرام ايستاد و به لاک پشت گفت : مي بيني که چقدر بد شانس هستم ؟ لاک پشت گفت : مگر چه شده ؟ موضوع چيست ؟ عقرب گفت : من الآن نه راه پيش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق ميشوم ، اگر هم برگردم از تو جدا ميشوم.
لاک پشت گفت : ناراحت نباش . ما با هم دوست هستيم ، پس بايد در غم و شادي به يکديگر کمک کنيم . من ميتوانم به آساني از رودخانه عبور کنم . بنابراين تو ميتواني بر پشت من سوار شوي و با هم از رودخانه عبور کنيم . مگر نميداني که بزرگان گفتهاند:
دوست آن باشد که گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
عقرب گفت : خدا خيرت دهد دوست وفادارم . بايد بتوانم روزي محبت تو را جبران کنم.
سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چيزي دارد پشتش را خراش ميدهد . لاک پشت از عقرب پرسيد : آن بالا چه کار مي کني ؟ اين سر و صداها از چيست ؟
عقرب پاسخ داد : چيز مهمي نيست . سعي مي کنم جاي مناسبي پيدا کنم تا بتوانم تو را نيش بزنم.
لاک پشت که متعجب شده بود، با ناراحتي گفت : « اي موجود بيرحم و بيانصاف ! من زندگيام را براي نجات تو به خطر انداختهام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم، با اين وجود، تو ميخواهي مرا نيش بزني ؟ هرچند که نيش تو بر پشت من هيچ اثري ندارد . نه به آنکه دم از دوستي ميزني و نه به آنکه ميخواهي جان مرا بگيري . دليل اين همه خيانت و بدخواهيات چيست ؟
عقرب گفت از تو انتظار اين حرفها را نداشتم . من در حق تو هيچ خيانتي نکردم و بدخواه تو نيستم . حقيقت اين است که طبيعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چيز را حتي نزديکترين دوستانش را ميسوزاند . طبيعت من هم نيش زدن است، وگرنه من با تو دشمن نيستم، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنيدهاي که گفتهاند:
نيش عقرب نه از ره کين است اقتضاي طبيعتش اين است
لاک پشت حرفهاي عقرب را تأييد کرد و گفت: تو راست ميگويي . تقصير من است که از بين اين همه حيوان، تو را به عنوان دوست انتخاب کردهام . هر چقدر به تو خوبي کنم ، باز هم طبيعت تو وحشيانه است. من نميخواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستي مانند تو داشته باشم.
لاک پشت اين حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد.
📚کلیله و دمنه
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
#داستانهای_قرآنی
#اسماعیل_5
🌸🌸🌸🌸🌸
قسمت 5 زندگینامه حضرت اسماعیل ع
____________
🌸از جانب خداوند به ابراهیم ع دستور داده شد که فرزند عزیز و دلبندش اسماعیل را با دست خود قربانی کند .
🌸یک ازمایش سخت و دشوار
🌸تکلیف بسیار سختی بود . پدری که دوران پیری ، از نعمت فرزند محروم بوده و سپس خداوند بر او منت گذاشته و پسری شایسته و دوست داشتنی به او ارزانی داشته است .
🌸 او برای تربیت این پسر رنجها برده و در راه به ثمر رسانیدن او سختی های بسیار تحمل کرده است تا او به سنین نوجوانی و جوانی قدم گذاشته است .
🌸در اولین قدم ، ماجرای ماءموریت خود را با فرزندش در میان گذاشت تا او را نیز که در تحقق این امر سهیم بزرگی داشت ، با خود همراه سازد .
🌸اسماعیل که فرزند آن پدر و تربیت یافته آن مکتب بود ، بدون کوچکترین تردید و تعلل گفت : پدر جان ، آنچه خداوند بتو دستور داده انجام بده و منهم امیدوارم بیاری خداوند در انجام این امر مهم شکیبا باشم .
🌸پدر و پسر با دنیائی از ایمان و عشق بخداوند ، رهسپار صحرای منا شدند . جائی که باید قربانگاه اسماعیل و شاهد بزرگترین فداکاریهای تاریخ و جلوه گاه عشق پاک خلیل خدا باشد .
🌸جز خدای بزرگ ، کسی از آنچه در دل ابراهیم و اسماعیل میگذشت آگاه نیست . اما بدون تردید ، در دل آن دو ، جز بدست آوردن خشنودی خداوند و انجام وظیفه و اجرای امر ، چیزی راه نداشت .
🌸ادامه داستان در قسمت بعد ....
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#داستانهای_قرآنی
🌺🌻🌺🌻🌺🌻
#اسماعیل_6
🌺🌻🌺🌻🌺🌻
___________________
🍃اسماعیل گفت : پدر جان ، دست و پای مرا ببند تا مبادا هنگام بریده شدن گلویم دست و پا بزنم و قطرات خونم بر لباسهای تو بریزد و اسباب زحمت تو شود .
🍃 پراهن مرا پیش از قربانی از بدنم بیرون آور و به مادرم هاجر بده تا وقتی از فراق من غمگین میشود ، این پیراهن وسیله آرامش خاطرش شود و بوی مرا از آن بشنود .
🍃 ابراهیم آخرین بوسه را از چهره فرزندش بر گرفت و سپس صورت او را بر خاک نهاد و کارد را بر گلویش گذاشت .
🍃ابراهیم انتظار داشت که با اولین اشاره ، سر از بدن اسماعیل جدا شود و امر الهی به آسانی تحقق یابد ، اما نه تنها با اشاره اول که با فشارهای سخت او نیز ، کاری از پیش نرفت و کارد کوچکترین خراشی بر گلوی اسماعیل نگذاشت .
🍃آری ، خلیل می گوید : ببر ، اما خدای جلیل میگوید : نه ، و کارد همانند همه موجودات جهان هستی ، مطیع فرمان خدا است و بس .
🍃در آن لحظه از جانب خداوند ندا رسید که ای ابراهیم ، آسوده خاطر باش ، تو وظیفه ات را انجام دادی و امر الهی را تحقق بخشیدی .
🌺🌺مقصود ، کشته شدن اسماعیل نبود ، بلکه هدف به نمایش گذاشتن ایمان ، اخلاص ، ایثار و از خود گذشتگی این قهرمان بی رقیب تاریخ بود تا فرشتگان آسمان و نسلهای آینده و همه انسانها در طول تاریخ ، او را اسوه خویش سازند و جز رضای خداوند به چیزی نیندیشند .🌺🌺
🍃جبرئیل بفرمان خداوند ، گوسفندی فربه را برای ابراهیم آورد تا بجای اسماعیل قربان کند و اینک قرنها است که همه ساله در روز عید قربان ، زائران خانه خدا ، در همان بیابان سوزان منا ، بیاد آن فداکاری بزرگ ، در پیشگاه خداوند گوسفند و گاو و شتر قربانی میکنند . 🍃
پایان داستان اسماعیل و
زندگینامه حضرت لوط ع از فردا ...
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
〔رفیـقحواسٺباشھ،خداییهسٺکهمیبینھ ♥️〕
┇⤶⊗ممکناستڪسیباخیراٺ و حسناٺ بسیاريواردمحشرشود،اماچونحقالناس
بهگردنِاوست،کارشپیچیدهمیشود!🔐
بهیکے ناسزا گفتھ ،بھ یکےتهمٺ زده؛
مالِدیگریراخورده...
.
درنتیجهازحسناتاینفردکممیشودوبه
صاحبانحقدادهمیشود،تاراضیشوند!
واگرحسناٺویکافےنبود،گناهِ طلبکاران
برگردنِویمیافتد!
.
چنینڪسیدرنگاهِپیامبـراسلآم"مفلس"اسٺ┇🙃
.
#آیٺاللهعالے:)
[↵#الهےگاهےنگاهی🤲🏻
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
🔴رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند و 20 ریال اجاره از آنها میگرفت.
🍀 بعدازچند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدند.
🔅 رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت:
" داداش جون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده...
✅۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن. این ۲۰ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت "
📌اون وقت تو دوره زمونه الان دقیقا کرایه هارو با فرزند دار شدن مردم بالا میبرن...
🌹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«خداى رحمانِ خجسته و والا، به مردمانِ دلرحم رحم مى کند.
(پس) به ساکنان زمین رحم کنید تا آن که در آسمان است به شما رحم کند.»
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🌸سلام
🍀صبحتون معطربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
به رسم ادب هرصبح:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله💖
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)
السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا💚
جمیعاورحمت الله
🍃
💐🍃 @takhooda 🕊
✨🖤
#حضرت_رقیه (س)
◾️ رقيه (سلاماللهعليها) كه بود؟
اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اينباره اختلاف وجود دارد. در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و يا غيره اختلاف است.
همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مينويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بيوفايي دنيا ميخواند، حضرت زينب سلام الله عليها سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام عليه السلام او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتندار باشيد.»
◾️ شناسنامه حضرت رقیه (س)
حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته های بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(ع)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (ع) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (ع) به عقد امام حسین (ع) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
◾️ اسيري و شهادت حضرت رقيه سلامالله عليها 🖤
حضرت رقيه (عليها السلام) در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين (عليهالسلام) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بنيهاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام از درون خرابههاي شام، صداي كودكي به گوش ميرسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب ميدانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين عليهالسلام است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را ميگرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين عليهالسلام را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه عليهاالسلام و امام حسين عليهالسلام باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.
و اين بار ، پدر در سوگ رقيه سلامالله عليها نشست 😔🖤
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊