هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
حضور قلب در نماز(بسیار زیبا).mp3
6M
هدایت شده از رفاقت با شهدا
کنارم نشست وگفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟گفتم: بفرمائید.عکس یه جوونو بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می کرد و چون کرولال بود،خیلی ها مسخره اش می کردندیه روز رفتیم سرقبرپسرعموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشیدوتوش نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری“مااین کارش رو دیدیم خندیدیم ومسخره اش کردیم عبدالمطلب وقتی دیدمسخره اش می کنیم ومی خندیم ، هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کردو سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش10روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردندجالب اینجا بود که دقیقاجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم وصیت نامه اش خیلی سوزناک بودنوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “یک عمرهر چی گفتم به من میخندیدندیک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند،یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.اما مردم!ما رفتیم بدونید، هر روزبا آقام امام زمان عج حرف میزدم.آقا خودش گفت: تو شهید میشی.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#داستانک معنوی
خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد:
كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن ! و از پنجمى بگریز!
پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت :
خداوند دستور داده این كوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .
از آن محل كه گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم .
سپس با یك پرنده برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت :
پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت :
اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم .
پیامبر با خود گفت :
پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت :
مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت .
پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟
پاسخ داد: نه ! ندانستم .
گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد.
و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد.
و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد.
و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
4_508430192616669418.mp3
9.12M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#جلسه چهل و ششم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
و اگر خدا به تو زیانی برساند
آن را برطرف کننده ای جز او نیست
و اگر برای تو خیری بخواهد
بخشش او را رد کننده ای نیست
آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد
می رساند؛ واو آمرزنده مهربان است: یونس 107
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#خدایا …
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم …
من نفهمیدم!
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد …
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم …
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت …
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم …!
دوستت دارم ، خدای خوب من …
#زندگيتون پر از حضور خداوند💐
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
جای فکر داره که چرا امام زمان (عج) فرمودند اگر #شیعیان به اندازه یک لیوان آب تشنه ظهور بودند، می آمدیم!
چرا نفرمودند "مردم دنیا"؟ چرا نفرمودند "مسلمانان"؟!
اگه کلید ظهور دست ما شیعه هاست، چرا پس گناه میکنیم ؟!!!
گناه که شاخ و دم نداره. برید #گناهان_کبیره رو بخونید
اونوقت جای وحشتناکش اینجاست که برچسب #مسلمون و شیعه رومونه
🌼 مهدیِ صاحب الزمان (عج):
چیزى ما را از شیعیان محبوس[و دور] نکرده است، مگر اعمال ناخوشایند و ناپسندى که از آنها به ما مى رسد.
اگر خداوند به شیعیان ما توفیق همدلى در وفاى به عهدى که بر ایشان است، عنایت می فرمود، توفیق دیدار ما براى ایشان به تأخیر نمى افتاد و در سعادتِ دیدار ما با معرفتى شایسته و درست تسریع مى شد.
(الزام الناصب، ج ۲، ص ۴۶۷)
تعجیلدر #ظهور #صاحب_الزمان (عج) #گناه نکنیم
🌺🍃🌺🍃
#هنرشادزیستن
#سبک_زندگی_انسانی
🌺🍃 پیامبر می فرمایند #سکوت باغی است برای تفکر کردن
🌺🍃 سکوت جای خوبی است برای جذب، هضم و تبدیل شدن
🌺🍃مردم چرا به باغ علاقه دارند؟؟ به خاطر سکوت و آرامشی که دارد.
سکوت هم به انسان لذت می دهد
👌 امتحان کنید کلمات اضافی را از گفتگوهایتان حذف کنید تا لذت آن را بچشید
🌺🍃 اثر دیگر سکوت #محبوبیت است
مردم کسانی را دوست دارند که سنگین و باوقار هستند
محبوبیت و شخصیت و احترام در کم حرفی و سکوت است و به جا سخن گفتن است.
❤️🍃سکوت مانند باند پروازی برای شماست که به شما #سرعت و #بال_پرواز میدهد.
🚦با وجود شبکه های اجتماعی سکوت به ظاهر زیاد شده اما همان شخصی که ظاهرا آرام نشسته است ذهنش لبریز از عکس و فیلم و اطلاعات و حرف شده است.
⚠️که همین موضوع زمینه بداخلاقی ها، پرخاشگری ها، کم تحملی ها را افزایش داده است.
پس سکوت تنها در زبان خلاصه نمیشود گاهی ذهن انسان هم نیاز به تخلیه و #آرامش دارد.
#استادمحمدشجاعی
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
✍🔹 پیامبر اکرم : ❣
🔰سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند، وارد بهشت میشوند:
🌹 کسی که خوش اخلاق باشد❗️
🌹 کسی که هم در خلوت هم
در حضور مردم از خدا بترسد❗️
🌹 کسی که جر و بحث❗️
را رها کندحتی اگر
حق با او باشد...
📚اصول کافی، ج 2، ص 300
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
🗿 داستان مهیّج گرویدن جادوگر آفریقایی به دین مبین اسلام
▫️بامالو کانتریو نام مستعار جادوگر و ساحر آفریقایی اهل یکی از کشورهای واقع در منطقه غرب آفریقا است. وی به دنبال شغل آبا و اجدادی خود از کودکی تا سن پنجاه سالگی از راه رمالی و سحر و جادو گذران زندگی میکرده که پس از گذشت نیم قرن از عمرش به یکباره لطف الهی شامل حالش شده و به دین مبین اسلام و مکتب حق اهل بیت (ع) میگراید.
این گفتگو توسط #خبرگزاری_حوزه ابتدا به زبان محلی (لینگالا) تهیه شده و سپس به فرانسوی و در نهایت به زبان فارسی بازگردانده شده است.🔻
🔹...پدرم یکی از خبرهترین و در عین حال گمنامترین رمالان و ساحران آفریقا در زمان خود بود که فقط افرادی خاص و سران دولتی و حکومتی آن هم با چند واسطه موفق به ملاقات و دیدار وی میشدند و شاید این نکته برای شما و مخاطبانتان جالب باشد که از سن ده سالگی تا زمان مرگ هیچ کس نتوانسته بود چهره پدر را ببیند؛ او همیشه چهره خود را با شالی سفید میپوشاند و باور داشت که کشف حجاب از صورتش موجب کاهش انرژی ها ماورائی وی میشود.
🔹...روزی حیوانی وحشی از پنجره باز محل نگهداری خدایمان وارد اتاق شد و به محض ورود با خدای خدایان برخورد کرد و آن را بر روی زمین انداخت که موجب شکستن و چند تکه شده آن شد. همانجا بود که در ذهنم این سوال پیش آمد: چگونه خدایی به این عظمت که تمامی مقدرات ما را رقم میزند و ما را از ارزاق و نعمتها بی نیاز ساخته نتوانست در مقابل حیوانی وحشی از خود دفاع کند؟ اما به دلیل ترس از پدر هیچگاه این سوال را بر زبان نیاوردم.
🔹 ...متوجه شدیم بت جدیدی که قرار است آن را پرستش کنیم در همان اتاق خاص در بین زمین و هوا معلق است و هیچ تکیه گاهی ندارد که هرچه سرّ این موضوع را از پدر خواستیم پاسخ نگفت. بعدها و در آستانه مرگ پدر متوجه شدم که وی به یکی از #شیاطین تحت امر خود دستور داده تا از خدای خانوادگی ما به صورت تمام وقت محافظت کند.
پدرم عاقبت بسیار ناخوشایندی داشت و مرگ سختی را چشید و حتی پس مرگ هیچکس هرگز نتوانست جسد او را پیدا کند.
🔹در سن سی و پنج سالگی به حدی توانمند شده بودم که بسیاری از شخصیتهای سیاسی و افراد با نفوذ مملکتی به نزد من آمده و برای حل مشکلات خود از من کمک میخواستند.
🔹... یک شب تابستانی در عالم رویا زیر یک درخت سرسبز مردی را دیدم با لباسی بلند و سفید و شالی همرنگ آن لباس که بر دور سرش پیچیده بود و پشت به من ایستاده و زیر لب گویی با کسی مناجات میکرد. چند قدمی که نزدیک تر شدم دیدم آن #مرد_سفیدپوش کمربندی بر کمر خود دارد که روی آن سیزده نگین درشت و درخشنده چشم نوازی میکند که دو نگین اول به رنگ سبز، ده تای بعدی نقره ای و آخرین نگین به رنگ طلایی بسیار خاصی بود که چشم مرا به خود خیر کرد.
🔹چند روز بعد در خانه اقوام نشسته بودم و کاری برای انجام نداشتم برای گذران وقت از یکی از پسران قوم خویشمان خواستم بیاید و چون به زبان فرانسه مسلط بود کتاب را برایش آوردم تا چند صفحه ای برایم بخواند و ترجمه کند. او نیز همین کار را کرد از روی جلد شروع به خواندن کرد:
«راه های رسیدن به کمال»، (سید مجتبی #موسوی_لاری).
🔹پس از حدود یک سال زندگی در کشور نیجریه به کمک آن دوست مسلمان شده و به مکتب اهل بیت (ع) گرویدم و در مورد تغییر نام خود نیز باید بگویم آن را نیز دوستم برایم برگزید، زیرا روزی از وی پرسیدم به کسی که بسیار مشتاق امام عصر خود و ظهور وی باشد در لغت عربی چه گفته میشود؟ وی نیز در جواب گفت: #منتظرالمهدی که این نام بسیار بر قلب من تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتم تا آن نام را برای زندگی در نیم قرن دوم عمرم برگزینم.
#اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج 🤲
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊