✨﷽✨
✍احادیثی ارزشمند از امام حسن علیه السلام
1️⃣ امام حسن عليه السلام : بزرگوارى، احسان كردن داوطلبانه است و دَهِش پيش از خواهش
ميزان الحكمه جلد۱۰ صفحه۸۸
2️⃣ امام حسن عليه السلام :با هيچ كس برادرى مكن تا بدانى كجاها رفت و آمد دارد. چون از حالش به خوبى آگاه شدى و معاشرتش را پسنديدى، بر پايه گذشت از لغزشها و كمك و هميارى در سختيها، با او برادرى كن
تحف العقول : ۲۳۳
3️⃣ امام حسن عليه السلام :سفره دوازده رسم دارد كه هر مسلمانى بايد آنها را بداند: چهار تاى آنها لازم ، چهار تا خوب و چهار تا ادب است. آن چهار تا كه لازمند : معرفت، خشنودى، نام خدا بر زبان آوردن و شكرگزارى است. آن چهار كه خوب است: دست شستن پيش از غذا خوردن، نشستن بر طرف چپ، خوردن با سه انگشت [ و نه دو انگشت] و ليسيدن انگشتهاست. اما آن چهار كه از باب رعايت ادب است : خوردن از [غذاى ]جلوى خود، كوچك گرفتن لقمه، خوب جويدن غذا و كمتر نگريستن به صورت ديگران
وسائل الشيعة، ج۲۴، ص ۴۳۱ و۴۳۲
4️⃣ امام حسن عليه السلام : خداوند عزّ و جلّ چون از روى كرم و رحمت خود فرايض را بر شما واجب ساخت نه بدان سبب بود كه به شما نياز داشت، بلكه از سر مهر و رحمت آن خداوند يگانه به شما بود، تا ناپاك را از پاك جدا سازد و آنچه را در سينه هاى شماست، بيازمايد و آنچه را در دلهاى شماست، ناب و خالص گرداند
ميزان الحكمه جلد۹ صفحه۱۰۲
5️⃣ امام حسن عليه السلام: آنچه را از دنيا طلبيده اى و بدان نرسيده اى، به منزله آن پندار كه هرگز به انديشه ات خطور نكرده است
📚ميزان الحكمه جلد۳ صفحه۶۸
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
👀( حکایت سلاح دعا)👩💞👱
🌹حکایتی زیبا پند آموز:
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟
🍃🌸🍃
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...
💠💠💠
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ..
.
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴتی
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
*دهخداومادرش*
موضوع:اعتقادی
دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و
پرخاشگر؛طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج
نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش
زندگی میکرد. نصف شبی مادرش او را از خواب
شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و
لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا
کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست
و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار
گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر
مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را
مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به
من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را
از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا
دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او
پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت:
«برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم»
👈از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات
ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم
بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون
نسل، در تاریخ جاودانه شد.
*📖داستان
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
بشارتهای اربعین_7.mp3
12.65M
#بشارتهای_اربعین ۷
کلامِ آخر
🔳 زائر اربعین، اگر به درد حسین زمانش نخورد؛ اربعینی نیست...
و جاماندگانی که برای غربت حسین زمانشان، میدوند تا مانعی از موانع ظهورش بردارند، در خانهی خویش هم که باشند؛ زائر اربعیناند ...
#استاد_شجاعی 🎤
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🍃🌷🍂لطفــا!!!!
ایــن داستان را با تآمل بخـوانیــد...
عاقبت پدرم بعد از ماه ها اقامت در تبريز، با زن عقدي خويش به تهران باز مي گردد . بعد از ورود به خانه ، خطاب به طلعت خانم با صداي نيمه بلند مي گويد :
طلعت ... طلعت كجايي ...؟ سلام آقا ..خوش آمديد ... برو طبقه دوم .... يكي از اطاق ها را آماده كن . از اين به بعد ايشون با ما زندگي مي كنه . طلعت هم بلافاصله اطاعت امر مي كنه و يكي از اطاق هاي بزرگ آفتاب گير را براي اين تازه عروس آماده مي كند .
مادر به خاطر فضاي مرد سالاري ، هرگز جرآت نمي كند از پدر در مورد اين تصميمش بپرسد .
اما در طول سال ها زندگي مشترك ، عروس خانم فرزندي پسر به دنيا مي آورد كه سرخ و سفيد و تپلي است . ولي مادر من در آن زمان هر چه نوزاد به دنيا آورده بود ، يا سر زا رفته بودند و يا در همان كودكي فوت كرده بودند . و از اين كه هووي تازه وارد صاحب فرزندي سالم و سفيد و تپلي است ، غصه مي خورد . اما به خاطر اعتقادات خيلي محكمي كه داشت ، هرگز حسودي نمي كند .
بله ، همان طور كه اشاره كردم ، مادر من واقعآ زني معتقد و مومن بي ريا بود . به اعتقاد مادر ، تنها گناه كبيره اي كه انجام داده بود و به خاطر آن مدام رو به درگاه خدا گريه وزاري و توبه مي كرد ، اين بوده كه در كودكي براي عبور از خيابان ، پاسباني دست او را گرفته و از خيابان عبورش داده بود .
با اين طرز تفكر و اعتقاداتش بود ، كه يك روز رو به در گاه خداوند مي كند و خطاب به او مي گويد :
خدايا .... پروردگارا ... خودت شاهدي كه هرگز ( جز يك بار ) قصور از فرمان تو نكرده ام. و شب روز به عبادت مشغول بودم . آيا اين عدالت است كه هووي من نيامده صاحب يك فرزند كاكل زري بشه ، اما من تمام نوزادانم را از دست بدم ؟
خدايا تنها خواهشم از تو اين است كه تنها يك پسر به من بدي ..... پسري كه :
سياه باشه .... زشت باشه ..... اما سالم باشه .....
و بدين سان خدا دعاي اين زن مومن را پذيرفت و بعد از سال ها عاقبت فرزندي سياه ، زشت و سالم به نام خسرو به او اعطاء كرد .. پسري كه در فاميل شكيبايي ، تنها اوست كه پوستي تيره دارد .
خاطره 《خسروشكيبايي》
از زبان خودش...
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💥اداری با خدا حرف نزن🎬
یکی از غفلت هایی که ما
در مناجات با خدا دچارش میشیم
اداری حرف زدن با خداست❗️
هفته ای ، دوهفته ای یه بار
مسافر بخوره ، کار داشته باشیم😅
که بریم طرف خدا و لیست نیازهامونو
اداری و تلگرافی و خشک و رسمی
خدمت خداوند عالم معروض بداریم📃
و برگردیم بیاییم
آی خدا بدش میاد
آی خدا بدش میاد😒
از بنده ای که همه گرم گرفتن ها
خوشمزگی کردن ها و چرب زبونی کردن هاش
مال بقیه اس ،
به خدا که میرسه انگار قهره😓
دیرش شده ❗️
آقا ملتفتید که خدا
دوربین مدار بسته داره تو عالم ❓😉
هان ❓
اطلاع دارید یا نه ❓🙃
که خدا میبینه بقیه موقع هاتونم
پیش بقیه حرف زدناتونو 🙈😶
چرا انقد پیش بقیه جذابیم😶
پیش خدا انگار داریم با نامحرم حرف میزنیم😓💔
خدا به موسی نبی گفتن
موسی جان اگه میخوای تلگرافی اداری
رسمی دو خط مناجات کنی
برو مزاحم ما نشو😉
برو شبیه کسی بیا که داره غرق میشه😭
کت و شلواری که کسی مناجات نمیکنه😒
تعبیر از منه ، اصل حرف از خدا 😘
دلبری کردن ،چرب زبونی کردن
مهربان صحبت کردن😍
دل بردن از خدا اگه تو یه مناجات نبود
خیلی امیدی به اون مناجات نداشته باش❗️
مخصوصا اگه جاهای دیگه ثابت کردی
که بلدی ، اینکاره ای😅😶🙈
ما خوب مناجات شعبانیه نخوندیم
برای همین یادنگرفتیم😉
از امیرالمومنین که چطوری دلبری کنیم از خدا 😍
اقا این باید مناجات کسی باشه
که مجرمه گناهکاره جهنم رفتنشم مسجل شده :
إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا #انی_احبک
میخوای منو بندازی جهنم ؟☹️😢
باشه😘
فک کردی من دست از تو بر میدارم ؟😉
من تو آتیشم میرم به همه اهل جهنم میگم
که چقد دوستت دارم !😘😍❤️
ما باشیم میگیم بابا بی خیال☹️
چونه بزن خدا نندازتت جهنم😱
اتیش خدا مگه شوخیه ؟😶
مگه پیک نیکه پاشی بری با همه
گپ بزنی بگی من خدارو دوست دارم😕
ولی بچه زرنگا میدونن😉
خدا اصلا کسی که اینجوری دلبری کنه رو
چندفرسخی جهنمم نمیبره😉😇
چه برسه داخلش
این یه بندم از ابوحمزه ترجمه کنم
صفا کنی لذتشو ببری
هم ببینی دلبری کردن ینی چی :😉
سَيِّدِي
عزیز من !😘
لو نَهَرْتَنِي ؛ لا كَفَفْتُ عٙن تَمَلُّقِكَ
تملق ینی چی ؟
ینی حالا گیریم تو
منو بیرون کنی از دم خونه ات
که من دست از تملق تو برنمیدارم😋😘
میگم آخ فدات بشم😍
که چه انتخاب خوبی کردی
من کجا دم و دستگاه تو کجا😭
فدای غربال کردنت بشم
که وصله های ناجوری مثل منو 😞
از کنار خودت دور میکنی
که حال بنده های خوبت
با دیدن من بد نشه☹️
من که دست از دوست داشتنت برنمیدارم😍🙈
حالا تو هرکاری دوست داشتی با من بکن !☺️😄
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🔅﷽🔅
💠 یک آیه قرآن
✍ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽﮐﻨﻦ، ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻦ، ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽﺯﻧﻦ، ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻦ، ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ.
ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
《ﻟﺎ ﺗَﺤْﺰَﻥْ ﺇِﻥ ﺍﻟﻠﻪَ ﻣَﻌَﻨﺎ》
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ
📗 ﺁﻳﻪ ۴۰ سوره ﺗﻮﺑﻪ
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
امام على (ع):
از همنشينى با دوست بد بپرهيز، كه دوست بد، همنشين خود را به هلاكت مى افكند و يار خود را به نابودى مى كشاند.
(غررالحكم حدیث۲۵۹۹)
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💚💚 #داستانک_معنوی 💚💚
#داستانی_واقعی از
روایت #شب_اول_قبر
آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :
🍃🌸شب اول قبرِ آيتالله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
🍃🌸بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
🍃🌸چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
🍃🌸پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
🍃🌸آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
🍃🌸وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
🍃🌸ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود.
🍃🌸بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود.
🍃🌸 انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد.
🍃🌸 بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم و گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
🍃🌸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
🍃🌸صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
🍃🌸سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
🍃🌸هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
🍃🌸نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش.
🍃🌸ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
🍃🌸من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
🍃🌸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
🍃🌸و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
🍃🌸من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
هـرگز حسـد نبردم بر منصبی و مالی
إلّا بر آن کـه دارد با دلبـری وصالی
#سعدی
خدایا بحق امام رئوف
ولی نعمت ایرانیان
آقا علی بن موسی الرضا
همه ما را عاقبت به خیر بگردان
آمین...
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
4_5782742163448137843.mp3
6.42M
✔️اگه خودت یا طرف مقابلت عصبانیه حتما این صوت رو گوش کنید.
🔸با جورینو،
یه جوری نو به زندگی نگاه کنیم!
با پادکستهای سبک زندگی زناشویی اسلامی
گوینده: علی زکریائی
گوینده کارشناس: خانومش
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊