#داستانهای_قرآنی
🌼قسمت سوم و آخر زندگینامه حضرت ایوب ع
#ایوب_3
💞💚همسر ایوب از نزد او رفت و ایوب خود را در منتهای سختی و بلا دید . در آنحال پیشانی بر خاک نهاد و گفت : پروردگارا ، سختی و فشار مرا احاطه کرده است و تو ارحم الراحمینی . دری از درهای رحمت خود را بر من باز کن و مرا خلاصی بخش .
💕💚خداوند دعای او رامستجاب گردانید و باو وحی رسانید که پای خود را بر زمین بکوب . پای بر زمین زد ، زیر پایش چشمه آبی پدیدار شد .
💕💚 بدن خود را شستشوئی داد و تمام کسالتها و مرضهای او برطرف شد و به نیکوترین صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شکیبائی و شکر گذاری او اموال و فرزندانش را باو برگردانید .
💕💚در آنحال همسرش برای رسیدگی بحال او از شهر باز آمد ولی از شوهر ناتوان و مریض خود اثری نیافت . گریه باو دست داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد . در آنجا مردی زیبا را در بهترین لباس دید . او را نشناخت . خواست از او احوال شوهرش را بپرسد ، ولی حیا مانع شد .
💕💚ایوب او را صدا زد و گفت : ای زن در اینجا چه میخواهی ؟ گفت : در جستجوی شوهر ناتوان و علیل خود هستم که در این بیابان افتاده بود و نمیدانم اکنون کجا رفته و چه بر سرش آمده است ! گفت اگر او راببینی می شناسی ؟ گفت : او در زمان تندرستی و نعمت ، بسیار به تو شبیه بود .
💕💚گفت : من ایوب هستم که تو میگفتی از شیطان پیروی کنم ولی من از خداونداطاعت کردم و از خدای خود خواستم نعمتهای مرا بمن باز گردانید .
💕💚آری ، خداوند بر صبر ایوب ، تمام نعمتهای از دست رفته را باو برگدانید و به همان اندازه هم بر آن افزود تا برای صاحبدلان و خردمندان تذکری باشد و در هنگام سختی و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شکیبائی ، نجات خود را از خدا بخواهند .
پایان داستان ایوب ع
از فردا زندگینامه حضرت شعیب ع
منبع : دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
*[#تلنگـــر، داستانڪ📚]*
*•°حتما بخوانید°•*
*🍂گر خدا خواهد عدو سبب خیر شود...*
گروهی از دزدان شبانه وارد خانه مردی شدند که اموال و دارایی او را به سرقت ببرند...
پس از ورود ،دیدند که صاحب خانه بچه شیرخواری دارند و آن را در گهواره با طناب سفت و محکم بسته اند .
آنان با خود گفتند میترسیم که این کودک گریه کند و پدر و مادرش با گریه ی او از خواب بیدار شوند و مانع از رسیدن ما به اهداف گردند ، از این جهت بچه را با گهواره از خانه به حیاط منزل بردند، پس از آن اسباب خانه را به حیاط آوردند، هنگامی که از نقل اسباب و اثاثیه ی خانه فارغ شدند دوباره به خانه برگشتند به امید اینکه شاید چیزی جامانده است ... وقتی که وارد خانه شدند زن برای شیر دادن بچه اش بیدار شد، ولی او را ندید ، همسرش را بیدار کرد و از او پرسید که گهوار کجاست...؟!
هر دو برای جست و جوی طفل به حیاط آمدند ، درست موقعی که پا از اتاق بیرون نهادند ناگهان سقف خانه فرو ریخت، آنها کودک را در گهواره با همه اسباب در حیاط خانه دیدند،
هنگام بامداد که خاک را کندند، اجساد بی روح سارقان را یافتند.
و شاعر چه زیبا گفت :
🔹آنچه دلـم خواست نه آن میشود
🔹آنچه خدا خواست همان میشود
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
✅ اهميت ازدواج از نگاه اسلام
👤 استاد قرائتی:
🔸 در روايات میخوانيم:
ازدواج سبب حفظ نيمى از دين است. دو ركعت نماز كسى كه همسر دارد از هفتاد ركعت نماز افراد غير متأهّل بهتر است. خواب افراد متأهّل از روزه بيداران غير متأهّل بهتر است.
(ميزان الحكمه)
🔸آرى بر خلاف كسانی كه ازدواج را عامل فقر میپندارند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ازدواج روزى را بيشتر مى كند.
همچنين فرمودند: كسى كه از ترس تنگدستى ازدواج را ترك كند، از ما نيست و به خدا سوء ظن برده است. (ميزان الحكمه)
🔸در روايات میخوانيم:
كسى كه براى ازدواجِ برادران دينى خود اقدامى كند، در روز قيامت مورد لطف خاص خداوند قرار میگيرد.
(كافى ج۵ ص۳۳۱)
🔸قرآن نسبت به تشكيل خانواده و اقدام براى ازدواج، دستور أكيد داده و سفارش كرده كه از فقر نترسيد، اگر تنگ دست باشند، خداوند از فضل و كرم خود، شما را بی نياز خواهد كرد.
(سوره نور آیه۳۲)
ازدواج وسيلهى آرامش است.
(روم، ۲۱)
📗 چهار صد نكته از تفسير نور، ص۱۶۶
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
🌺🍃🌸🍃🌼
#مناجات_صبحگاهے 🌤
خدایا! بہ عزتت سوگند ڪہ جز تو بر گناهان خویش بخشندہ اے نمییابم و شڪستگے خویش را جز تو پیوندے نمیبینم
. من اینڪ با بالهاے تواضع بہ بارگاہ تو باز گشتہ ام
و پیشانے خشوع و خوارے خویش بر درگاہ قدرتت نهادہ ام
. اگر از در رحمت خویش برانیم
بہ ڪدامین در پناهندہ شوم
و اگر از قلّہ رافتت فرو افڪنیم بہ ڪدامین دامنہ بگریزم؟
.
.. ڪہ صد افسوس از خجلت و رسوائیم و
هزار افغان از توشہ راهم...
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
🌷 پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):
🔸چه بسا عاقل و خردمندی که به عنایت و لطف خدا در امورش اهل عقل و بصیرت گشته است و در حالی که در نظر مردم بیارزش و بد چهره باشد فردای قیامت از نجات یافتگان باشد.
💢 و چه بسا زبانآوری که چهره و وجهه زیبا و خوبی نزد مردم دارد ولی فردای قیامت از زیانکاران است.
📙 الأمالي (للطوسی) ج۱ ص۳۹۳
طواف حاجي فشندي به نيابت از پدر امام زمان(عج)
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند؟ حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه (ارواحنافداه) بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.
نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه (روحی فداه) آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره و
قتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.
برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨