النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
ای تغییر دهنده دلها و دیده ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال
بارالها، آغاز قرن ۱۴ را آغاز تاریخ حکومت مهدوی مقدر فرما.
ان شاءالله سال ظهور صاحب الزمان باشد .🙏🌹
*【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】*.
🌸 اندکی صبر، بهار نزدیک است..
باترک گناه برای فرج دعا کنیم
سعادت، سخاوت، سربلندی، سروری، سلامتی و سروری که بهترین هفت سین زندگی است از خداوند منان را برای شماها همراهان همیشگی کانال عالم پس از مرگ را آرزومندم .
نوروز ۱۴۰۰ مبارک
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
✨﷽✨
⁉️چهڪار ڪنیم ڪه همۀ زندگیمان لذتبخش شود؟
✍ یک گلفروش هر روز بارها دستهگل درست میڪند، اما اگر یڪروز بخواهد براے معشوق خودش دستهگلے درست ڪند، حتماً اینڪار را با انگیزه و نشاط خاصے انجام میدهد و بیشتر از همیشه از این ڪارش لذت میبرد!
اگر معشوق ڪسے به او بگوید «یک لیوان آب به من بده!» او از انجام همین ڪار ساده چه حس خوبے پیدا میڪند! مهم این است ڪه تو براے چه ڪسے و در محضر چه ڪسے این ڪار را انجام میدهے؟ حالا تصور ڪن ڪه در محضر بزرگترین معشوق عالم هستی!
ما ڪه هنوز عاشق خدا نشدهایم چه؟ یک مدت از سرِ «احترام خدا» ڪارهایت را بهخاطر خدا انجام بده؛ ڪمڪم عاشقش میشوے! وقتے عاشق خدا شدے، یک زندگیِ عالے خواهے داشت ڪه از هر لحظهاش لذتها میبری!
🔻منتظر نباش یک شیرینے خاصے در زندگیات پیدا شود تا لذت ببری؛ ڪارے ڪن از همین زندگیِ عادیات خیلے نشاط پیدا ڪنے! هر ڪار سادهاے را هم «بهخاطر خدا» انجام بده تا از آن لذت ببری!
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
رائفی۱.mp3
21.75M
🔊 برنامه بازگشت
👤 با حضور استاد رائفیپور
📝 با موضوع «تفکر آخرالزمانی شیعی در رسانههای غربی»
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
💠یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
💠 یا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
💠یا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
💠حوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
⏱ آغاز سال ۱۴۰۰ مبارک باد
✅ سالی سرشار از موفقیت و سعادت را برای شما آرزومندیم
🌷به امید ظهور امام زمان (عج) در سال جدید
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 حسابرسی اول سال
👤 حجت الاسلام لقمانی
⚡️ فوق العاده مهم و شنیدنی
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
💠وای بر من...کاش آن شخص گمراه را دوست خود نگرفته بودم
🔸سوره فرقان آیه 28
ا👇👇ا
♨️حواست به رفیقات هست؟!
تو رو یاد خدا میندازن؟
یا شوق گناه؟!!✖️✖️
👈گاهی لازمه بعضی ها رو پاک کنی
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
💠 بزرگترین #عذاب 💠
🌀روزی حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به کوه طور می رفتند.
🍃در راه به شخصی برخوردند که به حضرت موسی علیه السلام گفت:
❌من همه گناه های عالم را انجام داده ام‼️
مگر خدای تو نمی گوید عذابتان می کنم، اما من همه چیز دارم و هیچ بیماری ندارم. ثروت زیادی نیز دارم. پس دیدی که حرف هایت درست نیست.
🍃حضرت موسی علیه السلام به کوه طور می روند. پس از مناجات حرفی از آن شخص به خداوند نمی گوید.
❣از جانب خداوند به حضرت موسی ندا می آید: موسی، پیام بنده ما را نرساندی.🌸
🍃حضرت موسی عرضه می دارند: خدایا من خجالت کشیدم.
🕯خداوند می فرماید: به بنده ام بگو همین که #شیرینی عبادت را از تو گرفته ام بزرگترین #عذاب است.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
🍃🌸
پادشاهی بود که
فقط یک چشم و یک پا داشت.
پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود
دستور داد تا یک پرتره زیبا
از او نقاشی کنند ...
اما هیچکدام نتوانستند
آنان چگونه میتوانستند با وجود
نقص در یک چشم و یک پای پادشاه
نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت :
که میتواند این کار را انجام دهد
و یک تصویر کلاسیک از
پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوقالعاده بود
و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد
که یک شکار را مورد
هدف قرار داده بود ...
نشانه گیری با یک چشم بسته
و یک پای خم شده!!
چه پسندیده است نقاط ضعف
هر کس را نادیده گرفته و
نقاط قوتش را برجسته کنیم ...
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...
.
اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل
که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود
از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت
اما
یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت......
.
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که
"مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه
الهي كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن"
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
✅طنز
مردی زنی داشت به اسم صنم که خیلی بداخلاق و غرغرو بود. اهالی محل اسم او را صنم غرغرو گذاشته بودند.
کار به جائی رسید که شوهر به تنگ آمد و تصمیم به کشتن او گرفت.
روزی به بیابان رفت و چاهی را نشان کرد و سراغ صنم آمد و گفت:
امروز میخواهم تو را به گردش ببرم؛ پس زن را نزدیک چاه برد و با لگدی به داخل چاه انداخت.
چند روز بعد رفت که ببیند زنک زنده است یا مرده، دید صدائی از ته چاه فریاد می زند:
آهای مرد؛ من ماری هستم که در اینجا با آسایش زندگی میکردم و تو آن را خراب کردی؛ اگر مرا از دست این زن نجات دهی تو را به ثروت میرسانم.
مرد طنابی به درون چاه اداخت و مار را بیرون آورد.
مار به او گفت: من پولی ندارم اما به قصر حاکم رفته و دور گردن دختر او می پیچم و اجازه نمی دهم کسی مرا باز کند تا تو بیائی؛ آن وقت پول خوبی بگیر و مرا باز کن.
مار رفت و دور گردن دختر حاکم پیچید و در شهر جار زدند اگر کسی بتواند مار را باز کند هزار سکه طلا میگیرد.
شوهر صنم غرغرو به قصر آمد و گفت:
من اینکار را انجام می دهم؛ مار را گرفت و صاحب هزار سکه طلا شد.
بعد از مدتی خبر رسید که مار به شهر دیگری رفته و دور گردن دختر حاکم آن شهر پیچیده و باز دنبال شوهر صنم غرغرو فرستادند.
مرد نزد مار آمد و مار تا او را دید به او گفت:
دیگر کاری به کار من نداشته باش؟ شوهر صنم گفت:
من کاری ندارم فقط آمدم بگم صنم غرغرو در راه اینجاست. مار تا اسم صنم را شنید از دور گردن دختر باز شد و فرار را بر قرار ترجیح داد.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
14000101_40570_1281k.mp3
13.9M
🔊 صوت کامل سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب خطاب به ملت ایران ۱۴۰۰/۱/۱
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊